
ممنون بابت لایکا ولی یکم بیشتر نظر بدید لطفا🙂

از زبان آدرین:یهو یه صدایی اومد مثل صدای جیغ بود😰یهو یاد آدریانا افتادم😱سریع به سمت اتاقش حمله ور شدم.تا رسیدم به دره اتاقش مثل وحشیا درو باز کردم که دیدم مارینت تو اتاقه و یه کفشدوزک رو انگشتشه و آدریانا هم اونور داره جیغ میزنه.قیافم اون لحظه اینجوری شد😐😑(عکسه مارینت تو اون حالت)بعدش تازه متوجه حضورم شدن و مارینت تا منو دید سریع لبخندش محو شد.حقم داره چون اون روز خیلی اذیتش کردم(مریضی دیگه دست خودت نیست😐)آدریانا با جیغ گفت:باباییییییییی یه سوسک خال خالی دست مارینته)گفتم:اون سوسک نیست آدریانا اون کفشدوزک)گفت:یعنی کفش میدوزه?ولی آخه برای این کار خیلی ریزه🤔)گفتم:😑نه آدریانا اسمش اینه)و بعد رو کردم به مارینت:توعم اونو شوتش کن بیرون)گفت:مگه توپ فوتباله😠)به سمتش رفتم که کمی رفت عقب.بهش که رسیدم به کفشدوزکه نگاه کردم.دستمو آوردم بالا و.......😱
با یه تلنگر 👌کفشدوزکرو پرت کردم از پنجره بیرون قیافه مارینت اون موقع این بود😶😵بعدم رفتم از اتاق بیرون تا دستمو بشورم اَی کفشدوزکی شدم🤢😷(پسره گلابی😐🍐)ولی خودمونیما مارینت تو اون لباس خوشگل شده بود😳بعد از شستن دستام رفتم تو اتاقم.اصلا حال و حوصله ندارم دلم برای اون روزای اول تنگ شده که با عشقم.....شاد بودم😊(فکر کردین به این زودی میگم مادر آدریانا کیه راهنمایی می کنم کاگامی نیست😈)اون فوق العاده بود ولی بعد از به دنیا آوردن آدریانا رفت و منو دخترمو تنها گذاشت.😔تصمیم گرفتم یکم کمتر مارینتو اذیت کنم چون واقعا آدریانا کنار اون خوشحاله یعنی حسی رو داره که خیلی وقت بود تجربه نکرده بود.همسرم به خاطر اینکه معروف شده بود یکم مغرور شد و وقتی هم که فهمید حاملس خیلی قاطی کرد نمی دونم چرا و بهم گفت که از هم جداشیم.خیلی بهش اصرار کردم که بچه رو نگه داره ولی می گفت من حوصله نگهداری از بچه ندارم منم آخرش گفتم بعد از به دنیا اومدن بچه از هم جدا میشیم و بچه با من میمونه.که همینطورم شد.من زیاد راجب همسرم با آدریانا صحبت نمی کنم چون می دونم ازش متنفره منم ازش بدم میاد ولی وقتی به روزای خوبمون فکر می کنم یه حوری میشم ولی حاظرم قسم بخورم که دیگه عاشقش نیستم.
چند هفته بعد از زبان مارینت:الان حدوده یه هفته و خورده ایه که من اینجام.آدرین کمتر اذیتم می کنه و آدریانا خیلی باهام راحته انقدر راحت که یه روز از حرفی که زد چشام اومد تو دهنم.داشتیم بازی می کردیم که یهو آدرین اومد تو اتاق و پرسید که چی کار می کنیم و آدریانا هم خیلی ساده گفت:با مامان مارینت بازی می کم😇).منم چشام زده بیرون آدرینم همینطور.خیلی قشنگ میشد حرسی شدن آدرینو از چشاش خوند😟آدرین قبل از رفتنش گفت:برین برای ناهار.)وقتی رفت من سریع به آدریانا گفتم:آدریانا چرا بهم گفتی مامان😓😵)اونم گفت:تو انقدر خوبی و مهربونی که حد نداره من از مامان واقعیم متنفرم و می خوام که تو مامانم بشی😣)خیلی ناراحت بود بهش گفتم:از مامانت چی می دونی?)سرشو بالا آورد و دستشو گذاشت زیر چونش و سرشو گذاشت روش.بهم گفت:چیز زیادی نمی دونم بابام زیاد راجبش حرف نمیزنه فقط می دونم یه آدم معروفه.)باشه ای گفتم و رفتیم برای ناهار.
وقتی دیدم که حالش به خاطره مادرش داره بد میشه و داره بغض می کنه بغلش کردم و موهاشو ناز کردم.گفتم:تو فکر کن من مامانتم ولی لطفا جلوی بابات بهم نگو مامان.باشه?)سرشو به نشونه تایید تکون داد.بعدش با هم نقاشی کشیدیم.من واقعا خیلی آدریانا رو دوسش دارم با توجه به چیزای کمی که از مامانش بهم گفته بعید می دونم اخلاقش به مامانش رفته باشه به باباشم که قطعااااااااااااا نرفته😳
وای خدا داشتم از فضولی و کنجکاوی میمردم.آخرش تصمیم گرفتم که ا خود آدرین بپرسم راجب زنش.وقتی آدریانا اتاق آدرینو بهم نشون داد پشت درش وایسادم و بعد تموم عزممو جمع کردم و بدون ترس (دروغ میگه مثل سگ میترسه😑) وارد شدم.همینکه سرشو بلند کرد و بهم نگاه کرد بهم گفت:(چیه چی کار داری)با ترس پرسیدم:میشه یکم راجب زنت بهم بگی?)با تعجب بهم نگا کرد و بعدش گفت:برای چی می خوای)گفتم:برای اینکه می خوام بدونم اون زنه عوضی کیه که دختر به اون عسلی و شیرینی رو ول کرده)آدرین گفت:باشه برات تعریف می کنم. فلش بک به اون موقع:تقریبا وقتی ۱٦سالم بود میرفتم کلاس عکاسی و مدل عکاس بودم یه روز که رفتم کلاس یه دخترو دیدم.جلوتر رفتم و دست دادم.عکاس گفت:برای اینکه عکسا با احساس بیشتری باشن یه دخترو آوردم که اسمشون هست خانم........
برای پارت بعد ببخشید اگه آخراش غلط املایی یا چیز نا مفهومی بود نمی دونم چرا اینجوری شدم ولی دارم از خواب میمیرم معمولا ساعتای ۷ اینا می خوابم ولی الان دارم بیهوش میشم ساعت ۴:۳۵ هست به هر حال ممنون ببخشید اگه این پارت کوتاه یا چرت بود پارت بعد جبران می کنم و لطفااااااا نظر بدید لایک کنید همایت و معرفی کنید ممنون خداحافظ💛🌟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام خسته نباشی دلاور داستان عالی بود باز هم مثل این دادستان بنویس کمی هم چاشنی ترسناک اضافش کن ممنونم
عالی
عالی بود پارت من به تست هام سر بزن تازه یک رمانم رفته تو بررسی
چرا پارت بعد رو نمیدی؟اصلا نوشتی؟
فردا مینویسم چون اسباب کشی داریم امروز نتونستم ببخشید ولی شاید امشب بنویسم
احتمال میدم زنش لایلا باشه
عالی بود
بچه ها نظرات کم باشه نمیتونم بنویسم لطفا نظرات حداقل به ۱۰ تا برسه
عالی بود😘😘💖
من تازه داستانت رو خوندم خیلیییی ۴شنگه پارت بعد رو کی وارد میکنی؟😍😍😍
عالی بود پارت بعدی