سلامممممم برید بخونید
از زبان مارینت:آدرین داشت نزدیکم میشد و منم همش خودمو به پنجره فشار میدادم.آخرش رسید بهم و بهم همینجوری نگاه می کرد که یهو وحشی شد و خیز برداشت سمتم و موهامو چنگ زد.دستشو گذاشت رو دهنم تا جیغ نزنم و بهم گفت:جیغ بزنی من می دونم با تو.)منم عین سگ سرمو تکون دادم😶🐶🐕همینجوری موهامو گرفت بود و داشت منو با خودش میبرد.رفتیم یه جایی مثل انباری و منو پرت کرد توش.یه چیز تیغ مانندو تو دستاش گرفت و بهم نزدیک شد.منم رو زمین داشتم خودمو با پا به عقب میکشیدم.انقدر رفتم تا رسیدم به دیوار.ای خاک تو سر دیوار چرا همیشه تو همه داستانا وقتی دختره می خواد از دسته پسره فرار کنه میخوره به دیوار و پسره بهش نزدیک میشه😠😩🤔😑رسید بهم و گفت:امروز این تیغ مداد و بدن تو دفتر نقاشیه منه😏✏🗒.)(هویییی اقا خودتو کنترل کن یعنی چی بدن تو دفتر نقاشیه😳,نههههههه یعنی منظورم این بود که کمره تو دفتر نقاشیه,پس چرا گفتی بدن🤔,میشه خفه شی من برم به کارم برسم,نه نمیشه برم میزنی دختره مردمو میکشی😏,برو دیگه اه😩,باشه بدبخت😐)با این حرف آدرین تا مغز استخونم لرزید.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
47 لایک
فوقالعادست 😍👌🏻
خواهش میکنم کاری نکردم😄😘
بعدی را بزار چرا دیر دیر میزاری یه کم زیاد تزش کن
گذاشتم عزیزم تو بررسیه
داستانت عالللیییییههه عاشقشم (✯ᴗ✯)
نمیتونم برا قسمت بعدی صبر کنم ^ᴗ^♡♡♡
عاشقش شدم
عالی بود پارت بعدی
عالییییی❤❤❤❤❤❤❤❤❤
شوخی کردم بابا ، داستانت معرکس 😍 من که عاشقشمممم