😗 خب دوستان بریم شروع کنیم این پارت رو🙂💛
خب یه پرشی میکنیم به ۷ ماه بعد-->از زبان مرینت:۷ ماه گذشته و در این ۷ ماه ما بی وفقه تمرین کردیم...اثری از لایلا و جنگ نبوده و همچیز عادی بوده اما یه اتفاقاتی افتاده...مثلا پدر و مادر من رفتن به نیویورک تا اونجا زندگی کنن..البته اونقدری به ما اصرار کردن که بریم اونجا اما نمیتونستیم...الان دیگه اریک و مریلا هم نامزد کردن..و یه خبر داغ دیگه که خودمم باورم نمیشه😳😂....رونا و مارتینم باهمن😍..از همون اول فهمیدم که اینا خیلی به هم میانا..وقتی مچشون روگرفتیم ردنا اعتراف کرد که اون اول به مارتین اعتراف کرده😜....خب از اینا بگذریم و برم سراغ خودم😌من و ادرینم تصمیم گرفتیم وقتی این جنگ تموم شد باهم ازدواج کنیم🙂💖💍
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
27 لایک
سلام من از اول داستاناتو میخوندم اصلا با داستانای تو وارد تسیچی شدم🙂🙂🙂 میشه گفت مادر من در تسیچی تویی❤❤❤❤❤ از وقتی که تو تسیچی نبودم یعنی ۱۰ دقیقه پیش همش سرم تو داستانات بود😛😛😛
اجی من هنوز نخوندم الان دارم میرم بخونم
ولی اینو میدونم که از عالی هم عالی تره👌🏻
مرسییی😍
عالی مثل همیشه گلم 👌🌹
مرسی عزیزم😍
مثل همیشه عالی بود
😍😍😍❤
من خیلی داستانتو دوست دارم لطفا به داستان منم سر بزنید💜
ممنونم:)♡
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بودددددد آجی جونم ❤️💋
بعدییییییی رووووووو زودددددددد بدههههههه 😁😁
باشه اجی جونم مرسی😍
عالییی بود
ولی کم بود
شرمنده😅💖
عالی بود آجی جونم من منتشرش کردم😍😘
ممنون اجی😍😍