16 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🎵Malas🎼 انتشار: 3 سال پیش 673 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلام بریم برای داستان
با دخترا رسیدم به سالنی که قراره بود اجرا داشته باشن وقتی رسیدیم دیدم کای جلوی در سالن منتظر ماست
# سلام اوپا
کای : سلام خوبین؟
دوتاشون : سلام دایی
کای : سلام به شما دوتا کوچولو چطورین
رزی : دایی ما دیگه بزرگ شدیم ببین چقد قدمون بلند شده
کای : تسلیم دیگه کوچولو نیستین
# بریم تو؟
دوتاشون : بله
کای : جیمین کجاست؟
# امشب باید برن ژاپن دارن اماده میشن
کای : نمیتونست دوساعت بیاد دختراشو ببینه بره
# ول کن دیگه حوصله ندارم عادت کردم به این کاراش
کای : تو عادت کردی دخترات چی؟ اونا نیاز دارن با پدرشون باشن
# بزار بازم بهش زنگ بزنم ببینم چی میگه
کای : بده من حرف بزنم
گوشیم رو در اوردم و شماره جیمین و گرفتم.
# الو سلام جیمین
* سلام لونا خوبی
# جیمین میای برای جشن بچه ها؟
* فک کنم تا یه ساعت دیگه خودمو برسونم
# جیمین اجرای اونا 30 دقیقه دیگست
* الان میام هیونگ... لونا من ...
# تو جایی نمیری همین الان میای اینجا وگرنه با خودم طرفی
* ولی...
کای : جیمین ولی نداره الان تو باید اینجا باشی
* کای تویی؟ تو اونجا چیکار میکنی؟
کای :برای همراهی دخترا اومدم چون شما تشریف نمیارین. جیمین الان تو باید اینجا باشی چون دخترا بهت نیاز دارن
* باشه تلاشم رو میکنم که خودمو برسونم
کای : زود بیا
بعد گوشی رو قطع کرد
رزی : مامان بریم لباسامونو عوض کنیم؟
# اره بریم
30 دقیقه بعد
مجری : و میرسیم به بخش رقص باله اول با معرفی بچه ها شروع میکنیم.
# بدو جیمین زود باش
از زبان جیمین:
بعد اینکه کای و لونا اون حرفا رو بهم گفتن سریع رفتم خونه و لباسی که با لونا خریدیم رو پوشیدم و راه افتادم نزدیکای سالن بودم که دیدم جلو تصادف شده و خیلی ترافیک مجبور شدم از یه راه دیگه برم ولی داشت خیلی دیر میشد
از زبان لونا :
مجری دونه دونه بچه هارو صدا کرد و همه با پدراشون رفتن رو صحنه الان نوبت رزی و رزا بود
مجری : و در اخر پارک رزا و پارک رزی
دوتاشونم دست کای رو گرفته بودن و داشتن میرفتن رو صحنه. میتونستم ببینم که خیلی خوشحال نیستن
5 دقیقه قبل گفتن اسمها :
رزی : دایی بابا میاد ؟
کای : امیدوارم که بیاد
رزا : اگه نیاد ما با کی بریم؟
کای : دایی به این خوشتیپی جلوتون واستاده معلومه با من میرین
رزی :ولی همه با باباهاشون رفتن
کای : ولی همه باباشون معروف نیست
مجری اسمشون رو گفت
کای : بدویین نوبت ماست
بعد اینکه اسم همه رو خوند همه از رو صحنه رفتن بیرون و نمایش اصلی رو شروع کردن به رقص منم رفتم پیش لونا نشستم
کای : چیشد جیمین نیومد
# هنوز نیومده، راستی بیلیط ها برای ساعت چندن؟
کای : 12 امشب، وسایلتون رو جمع کردی؟
# اره همه چی امادست
از زبان جیمین :
بالاخره رسیدم به سالن سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل وقتی رفتم داخل دیدم دخترا دارن رقص باله میرن خیلی قشنگ میرفتن یهو برگشتن و منو دیدن منم بهشون دست تکون دادم و رفتم پیش لونا نشستم
* سلام
# بالاخره اومدی؟
* ببخشید ترافیک بود
کای : جیمین بهتره بیشتر پیش دخترات باشی اونا بهت نیاز دارن ، باید میدیدی چجوری بقیه رو نگاه میکردن
* من .. واقعا متاسفم نمیخواستم اینجوری بشه.
کای : الان برو پشت صحنه وقتی اومدن تو رو ببینن خوشحال بشن
* باشه الان میرم
سریع بلند شدم و رفتم پشت صحنه و منتظر شدم تا دخترا بیان
رزی : سلام بابا
رزا : سلام
* سلام خوبین؟ اجراتون خیلییییی خوب بود افرین
رزا : شما که نبودین از کجا میدونین
* چرا اجراتونو دیدم ، ببخشید که دیر کردم
رزی : عب نداره بابا، بابا بیا بریم پیش بقیه دوستام تا به همشون بگم چه بابای خوشگل و باحالی دارم
* باشه بریم
با دخترا رفتیم سالن اصلی
رزی : کارا ببین بابام اومده
کارا : بابای تو که هیچ وقت نمیومد حتما اینم عموته
رزی : نه این بابامه بابا بهش بگو
* عزیزم من بابای رزی و رزا هستم
مامان کارا : جیمین شی ؟ واییی من طرفدارتونم
* خوشبختم
کارا : مامان این اقا بابای رزی ؟
مامان کارا : اره عزیزم
* بهتره به بچتون یاد بدین دیگران رو قضاوت نکنه ، من به خاطر شغلم نمیتونم زیاد پیش خانوادم باشم ، این دلیل نمیشه که بخوان دخترامو اذیت کنن
م.ک :من از طرف دخترم معذرت می خوام حتما بهش میگم
* ممنون
بعد با دخترا رفتیم پیش لونا و کای
* الان ساعت 9 من باید برم
رزا : بابا کجا میری؟
* من میرم سفر کاری
رزا : میشه ماهم باهات بیایم؟
* نه عزیزم نمیشه
رزی : ولی بابا تو قول داده بودی یه بار مارو تو کنسرتون صدا کنی رو صحنه
* وفتی اومدیم کره قول میدم صداتون کنم قبول؟
رزی : باشه😟
# ما هم باید بریم فرودگاه
رزا : چرا؟
# با دایی کای میریم المان پیش پدر بزرگ و مادر بررگ
رزی : اخجووووون
# خب پس ما میریم خونه از اونجا میریم ، تو چیکار میکنی؟
* منم میام خونه چمدونمو جمع کنم برم فرودگاه
رزی : بابا میشه ما با تو بیایم؟
* اره بدویبن بریم سوار ماشین بشیم، خب تو خونه میبینمتون
با دخترا سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه
از زبان لونا :
# یه حس بدی نسبت به این تورشون دارم
کای : چرا چیزی شده؟
# نمیدونم حس میکنم جیمین دیگه دوسم نداره
کای : برای چی باید اینجوری فک کنی
# نمیدونم
کای : نگران چیزی نباش خودم پیشتم نمیزارم اتفاقی برات بیوفته
# ممنون اوپا
کای : خب بیا ماهم دیگه بریم ، منم میام خونه ی شما بعدش باهم از اونجا میریم فرودگاه.
# باشه بریم
هر کدوم سوار ماشین خودمون شدیم و رفتیم سمت خونه. وقتی رسیدیم دیدم جیمین و دخترا هنوز نرسیدن. 10 دقیقه نشستیم و منتظر اونا موندیم.بالاخره صدای در اومد و اونا اومدن تو
رزی : مامان ببین بابا برام چی خریده
# وای چه خرگوش قشنگی
رزا : برا منم نگاه کن
# وایی برا توهم خیلی قشنگه ، این دوتا باهم خواهرن؟
رزی : اره مثل ما دوتان
# از بابا تشکر کردین؟
دوتاشون : مرسی بابا
* این جایزه اجرای خوبتون بود
# جیمین بیا بریم چمدونتو اماده کن
* اومدم
کای : شما دوتا هم بیاین باهم بازی کنیم
من و جیمین باهم رفتیم اتاق.
# خب اول لباسای راحتی. بیا این سه دست لباس راحتی، خب بعد لباس زیر ، لباس ورزشی خب از اینم باید زیاد برداری اینم سه دست، خب بعدش لباس بیرونی ، خب اینم چهارتا ست با کفشاشون. بعدشم یه دست کت و شلوار برای مراسم ها ، خب این خوبه ، حالا بزار مرتب بچینم تو چمدونت
* لونا چرا اینجوری شدی؟ حالت خوبه؟
# چجوری شدم؟
* خیلی حولی انگار داری از یه چیزی میترسی
دیگه نتونستم تحمل کنم و گریه کردم
* چیشد؟ لونا چرا گریه میکنی؟
# من میترسم .. از اینکه ... تو دیگه دوسم نداشته باشی
* چرا ابنجوری فکر میکنی ، من عاشقتم هیچ وقت از دوست داشتنت دست نمیکشم
# منم عاشقتم
* خب دیگه اشکاتو پاک کن بیا چمدونمو ببندیم خودت میدونی که من چقدر نا مرتبم.
# بله بله میدونم
بعد اینکه همه ی کارو کردیم در خونه رو قفل کردیم و سواره ماشینا شدیم و رفتیم سمت فرودگاه.
از زبان جیمین :
وقتی رسیدیم فرودگاه خیلی شلوغ بود مثل همیشه کلی فن و خبرنگار اونجا بودن . بادیگاردارو پیدا نکردم که راهو باز کنن
* خب کای من رزی رو بغلم میگیرم تو هم رزا رو بعد از وسط جمعیت باید رد بشیم
کای : باشه
بزور خودمونو وسط جمعیت راه دادیم بادیگاردا که منو دیدن سریع اومدن سمتم و راه و باز کردن
* ممنون، اگه میشه چمدونارو از کنار ماشین بیار
بادیگارد : چشم
خبرنگار : جیمین شی قراره تو این سفرتون خانوادتون هم همراهتون باشن؟
* نه اونا همراه من نمیان
خبرنگار : پس کجا میرن
* فک کنم به شما مربوط نباشه
بعد همه باهم رفتیم داخل و رو صندلی های انتظار نشستیم
# خب دیگه باید بریم دخترا خدافظی کنید
رزی : خدافظ بابا لطفا زود بیا
رزا : خیلی دوست دارم بابا خدافظ
* منم عاشقتونم خدافظ
# مراقب خودت باش فعلا
* تو هم همینطور ( بعد محکم بغلش کردم)
کای : خدافظ
* لطفا مراقبشون باش
کای : باشه نگران نباش فعلا
* ممنون خدافظ
وی : خب ماهم باید بریم بیا
* اومدم
3 هفته بعد
کنسرت هامون تو ژاپن تموم شد و الان داریم امریکا
* میتونم 3 تا بلیط برای خانوادم بفرستم که بیان اینجا و همینطور بیان کنسرت؟
م.ج : اره حتما میتونی، کاراشو برات ردیف میکنم
* ممنون
گوشیمو برداشتم و تصویری بهشون زنگ زدم، رزا جواب داد، چییی چرا این لباس تنش نیست.
رزا : سلام بابا خوبی؟
* سلام ، مرسی تو خوبی؟ چرا لباس تنت نیست
# رزاااا بیا اینجا ببینم
* رزا چیشده؟
رزا : مامان می خواد موهامو خشک کنه ولی من نمیزارم
* مامانتو اذیت نکن
# کی زنگ زده؟
رزا : بابا
# بده من، سلام خوبی
* مرسی تو خوبی
# پدرمو در اوردن
* خسته نباشی دلاور میدونم چقدر خشک کردن موهاشون سخته
# پس درک میکنی، حالا چیشده زنگ زدی؟
*اها می خواستم بگم برا 2 روز دیگه براتون بلیط گرفتم که بیاین پیشم
رزی : اخجوووون بابا مارو میبری کنسرتتون؟
* اره ایندفهه قراره صداتون کنم بیاین پیشم
دوتاشون : اخجووون
# پس دو روز دیگه ما میایم؟
* اره ، خودم میام فرودگاه دنبالتون
# باشه ، من برم این دوتارو خشک کنم فعلا
* اوکی مراقب خودتون باشین خدافظ
دوتاشون : خدافظ بابایی
2 روز بعد
3 ساعت دیگه لونا و دخترا میرسن باید برم فرودگاه دنبالشون. اماده شدم خواستم راه بیوفتم که گوشیم زنگ خورد
* بله
شونا : سلام چطوری؟
* چی ، برای چی بهم زنگ زدی؟
شونا : قرارمون که اونروز یادت نرفته؟
* من نمیتونم همچین کاری بکنم
شونا : چه حیف اونوقت منم هواپیمایی که خانوادت توشنو منفجر کنم
* نههههه باشه باشه هرکاری بگی میکنم
شونا : تا یه ساعت دیگه کافه .. باش
* باشه
تلفنو قطع کردم. نمیدونستم باید چیکار کنم خیلی گیج شده بودم، رفتم سمت اتاق کوک و وی
وی : چیشده؟
* لونا و دخترا امروز می رسن من کار دارم نمیتونم برم فرودگاه میشه شما دوتا برین دنبالشون؟
کوک : اوکی ، حالا تو چه کاری داری؟
* نمیتونم بگم پس من رفتم یادتون نره ها دو ساعت دیگه میرسن
وی : باشه الان میریم
سریع خودمو رسوندم اونجایی که شونا گفته بود
شونا : سلام خوبی؟
* خب چی کار داشتی؟
فرودگاه : از زبان لونا:بالاخره رسیدیم امریکا چمدونامونو برداشتیم و داشتیم میرفتیم سمت خروجی فرودگاه ، گوشی رو در اوردم و رفتم ویروس رو چک کنم این امکان نداره،
خب همینجا تموم کنم 😆
اوکی چون نمی خوام کرم ریزی کنم ادامه میدم 😊
ببینید چقدر بچه ی خوبیم 😂
بالاخره رسیدیم امریکا چمدونامونو برداشتیم و داشتیم میرفتیم سمت خروجی فرودگاه ، گوشی رو در اوردم و رفتم ویروس رو چک کنم این امکان نداره، نهه این نمیشههه
فلش بک به روزی که دخترا ازاد شدن :
شونا : تو باید از لونا جدا بشی
* چیییییی؟؟ من هیچوقت همچین کاری نمیکنم
شونا : منم اونوقت خانوادتو میکشم
* نهه نمیزارم اینکارو کنی
شونا : یا با من ازدواج میکنی یا خانوادتو میکشم
* باشه باشه کاری باهاشون نداشته باش
فلش بک به کافه چند ساعت قبل :
شونا : خب همین الان یه عکس بگیر و پست کن زیرشم بنویس اولین و اخرین عشقم
* شونا لطفا من نمیتونم این کارو کنم
شونا : اوکی پس منم اینو فشار میدم و خانوادتو میفرستم اون دنیا
* نهه باشه باشه
پایان فلش بک ها
دست دخترا رو گرفتم و رفتم داخل
رزی : مامان چیشده ، مگه نمیریم پیش بابا
* نه برمیگردیم مونیخ
رزا : نه ، چرا الان بابا منتظره.
# نه نیستتت
برگشتیم داخل فرودگاه و هممون کلاه گذاشتیم سرمون، بعد زنگ زدم به کای
# الو..
کای : سلام لونا خوبی، رسیدین؟
دیگه نتونستم تحمل کنم و گریه کردم
کای : لونا چیشده چرا گریه میکنی؟
# کای .. جیمین..
کای : جیمین چی ؟ لونا حرف بزن
# اون بهم ... خیانت کرده
کای : مطمئنی؟ الان کجایین
# اره الان یه عکس تو پست کرده. الان کالیفرنیا ییم
کای : باشه اروم باش الان براتون بلیط میگرم
# مرسی
رزی : مامان من گشنمه
# بیاین بریم یه چیز براتون بگیرم
از زبان وی: کوک پس اینا کجان؟
کوک : نمیدونم
وی : بزار به جیمین زنگ بزنم
کوک : اینو ببین
وی :" اولین و اخرین عشقم " یعنی چیییی؟!
سریع زنگ زدم به جیمین : جیمین معلوم هست داری چیکار میکنیییی؟
* منظورت چیه؟
وی : این عکس چیه؟
* بعدا بهتون میگم
وی : همینننن الانننن بگوووو
* وی سر من داد نزن الان اعصابم به اندازه کافی خط خطی گفتم بهتون میگمممم
وی : لونا و دخترا نیستن
* یعنی چی نیستن؟
وی : نیستن دیگه همه جا رو دنبالشون گشتیم
* به منم زنگ نزدن بزار بهشون زنگ بزنم
وی : باشه ما اینجاییم بهمون بگو
* اوکی
از زبان جیمین : هرچی به لونا زنگ میزدم جواب نمیداد مجبور شدم به کای زنگ بزنم
* الو سلام کای
کای : بله
* میدونی لونا کجاست
کای : برای چی باید به تو بگم؟
* چون من هم..
کای : اگه همسرش بودی بهش خیانت نمیکردی
* من .. من واقعا متاسفم
کای : بهتره دیگه بهم زنگ نزنی ، نگران لونا و دخترا هم نباش تو راه المانن.
* ولی اونا که قرار بود بیان اینجا
کای : لونا وقتی اون عکس رو دید برگشت
بعد تلفن قطع شد. حتما لونا خیلی ناراحت شده ، من چیکار کردم. بعد تلفونم زنگ خورد
وی : چیشد ؟
* برگشتن المان
وی : پس ما برگردیم هتل
* اره
از زبان لونا : بعد از اینکه برای بچه ها یه چیزی گرفتم بخورن رفتیم و روی صندلی نشستیم و منتظر پروازمون شدیم، چون پروازی به المان تصمیم گرفتم برگردم کره.
یک هفته بعد
تقریبا جیمین هر روز زنگ میزنه و با دخترا حرف میزنه ولی من باهاش حرف نمیزنم. و الان هم دارن باهم حرف میزنن
* مامان کجاست؟
رزی : داره شام درست میکنه
* حالش خوبه؟
رزا : بابا مامان هر شب گریه میکنه وقتی ازش میپرسیم بهمون نمیگه تو میدونی چرا گریه میکنه؟
سریع رفتم و گوشی رو از دستشون گرفتن و قطع کردم
# برای چی بهش گفتی مگه قرار نشد به کسی نگین؟
رزا : ولی ..
# زود برین اتاقتون
از زبان جیمین : واقعا خیلی ناراحت شدم اصلا نمی خواستم همچین اتفاقی بیافته، همه چیز رو به اعضا گفته بودم ، باید به لونا هم بگم، قراره فردا بریم کره وقتی رسیدم اولین کاری که میکنم میرم و همه چیز رو بهش میگم
روز بعد ساعت 12 شب : وقتی رسیدم کره شونا گفت که باید برم پیشش . وقای رفتم تا سر حد مرگ م س ت کردم و راهی خونه شدم
* دروو باز کنید
ولی کسی نیومد دوباره در زدم
# کیه؟
* همسرت
# چی تو اینجا چیکار میکنی؟
* اجازه ندارم بیام خونم؟
# اره تو راست میگی الان میرم خونه ی خودم ( رفتم و دخترا رو بیدار کردم)
* چیکار داری میکنی؟
# داریم از خونه ی تو میریم
* اجازه ندارین جایی برین
# چرا؟
* همینجاااا می مونینننن
# ما اینجا نمیمونیم ( یهو صورتم سوخت و حس کردم یه چیزی داره رو صورتم ریخته میشه)
رزی : مامان ... دماغت
من .. من چیکار کردم
* لونا حالت خوبه؟ من معذرت میخوام
# برای چی برگشتییییی؟ چرا پیش همون اولین و اخرین عشقت نموندی؟
دستمو دوباره اوردم که بزنم یهو رزا افتاد زمین و از گوشاشو و دماغش خون اومد
* رزا رزا چیشده؟
# برو عقبببببب
رفتم عقب
# رزا منو نگاه کن ، هیچی نیست نترس باشه؟ من و بابات فقط داشتیم بازی میکردیم باشه اروم باش
* چیشده؟
# گفتم گمشوو برو عقب نیا نزدیکش
* من پدرشم باید بهم بگی چیشده
# اگه پدرش بودی جلو روش مادرشو نمیزدی که بترسه
* لونا بس کنننن
# میدونی تو این دو هفته چی کشیدمممم همش به اون عکس لعنتی نگاه میکردم و گریه میکردم می گفتم که این تو نیستییی ولی وقتی هعی تو کامنتا میگفتی که اون شخص من نیست دلم می خواست خودمو بکشمم
* من واقعا متاسفم
# نباش چون قراره طلاق بگیریم
* چی نه نه من ازت طلاق نمیگیرم
# ولی من میگیرم
* ساکت شوووو
یهو خون بیشتری از رزا رفت و از حال رفت
# باید بریم بیمارستان
که یهو صدای زنگ در اود،درو باز کردم و دیدم وی و شوگا پشت درن
* شما اینجا چیکار میکنین
# وی ماشین رو روشن که باید بریم بیمارستان
وی وقتی رزا دید بدون هیچ سوالی درو باز کرد و لونا و رزا سوار شدن
* منم میام
# تو هیچ جا نمیای
شوگا : جیمین همینجا بمون باید باهات حرف بزنم
* ولی من می خوام برم پیش دخترم
شوگا : گفتم همینجا بمووون
از لحنش ترسیدم و دیگه چیزی نگفتم
فلش بک به دعوای جیمین و لونا . از زبان رزی :
خیلی از بابا ترسیده بودم ، گوشی مامان رو برداشتم و به عمو وی زنگ زدم
وی : الو سلام لونا
رزی : عمو میشه بیاین خونه ی ما مامان و بابام دارن دعوا میکنن، بابا مامان رو زد
وی : چی؟ باشه باشه الان میام
بعدش تلفنو قطع کردم
پایان فلش بک
داخل بیمارستان :
دکتر : چیشده؟
# تیک عصبی داره وقتی میترسه اینجوری میشه
دکتر : خون زیادی ازش رفتع باید بهش خون بزنیم. لطفا شما برید بیرون
با وی از اتاق در اومدیم بیرون.
پرستار : شما حالتون خوبه؟ دماغتون چیشده؟
# چیزی نیست فقط خون دماغ شدم
پرستار : اگه مشکلی داشتین بگین
# باشه ممنون
وی : لونا چیشده؟ رزی گفت دعواتون شده
کل ماجرا رو براش تعریف کردم
وی : لونا جیمین برای اینکارش یه دلیل داره بزار بهت بگه
# چه دلیلی باید داشته باشه، فک میکنی اون دختری که تو عکس بود رو نمیشناختم ؟ درست نوشته بود که عشق اولشه، وی من نمی تونم ببخشمش مخصوصا بعد اینکه منو زد و رزا هم اینجوری شد.
وی : میدونم چی میگی ولی لطفا بزار بهت توضیح بده
# نمیدونم حال بزار ببینم چی میشه
وی : ممنون
دکتر : حال دخترتون خوبه جای نگرانی نیست چند ساعت دیگه میتونین مرخصش کنید
# خیلی ممنون
وی : من به جیمین بگم
# نه نگو بزار یکم نگران بمونه
وی : اوکی 😂
داخل خونه :
شوگا : جیمین معلومه چت شده این چه کاری کردیییی
* دست خودم نبود
شوگا : تو مستی؟ برای چی وقتی مستی میای خونه
* می خواستم با لونا حرف بزنم ولی اعصابم خراب شد و کنترلم رو از دست دادم
رزی : بابا رزا خوب میشه؟
* اره خوب میشه نگران نباش
رزی : میشه بریم پیشش
* بزار بهش زنگ بزنم ببینم
گوشیمو در اوردم و به وی زنگ زدم
* الو حال رزا چطوره؟
وی : دکترا پیششن هنوز چیزی نگفتن
* لونا چی اون خوبه؟
وی : خوبه من باید برم
بعد گوشی رو قطع کرد
چند ساعت بعد : از زبان لونا :
رزا خواب بود وی بغلش کرد و وارد خونه شدیم
رزی : مامان رزا خوبه
# اره دخترم خوبه الان خوابیده ، وی میشه بیاریش اتاقش
وی : اوکی
بعد از اینکه رزا رو گذاشتیم اتاقش رزی هم پیشش موند ، من و وی هم رفتیم پیش شوگا و جیمین
* لونا خوبی؟ من واقعا معذرت می خوام دست خودم نبود.
# مهم نیست فردا میرم اپارتمان خودم تا وقتی که طلاق بگیریم
* نه بزار بهت توضیح بدم
# توضیحی ..
شوگا : لونا لطفا گوش کن خیلی مهمه
بعد از اینکه جیمین همه چیز رو گفت خیلی شکه شدم
* حالا منو میبخشی؟
# باشه
بعد اومد و محکم بغلم کرد
# خفه شدم
وی : خب به سلامتی همه چیز تموم شد
1 ماه بعد : از زبان جیمین :
الان تو فرودگاه هستیم تا برای یه ماه بریم تعطیلات. بعد از اینکه شونا رو به پلیس تحویل دادیم تونستیم یه نفس راحت بکشیم . بالاخره تونستیم یه خانواده شاد باشیم.
خب بالاخره این داستان تموم شد ☺ این اولین داستانی بود که تمومش کردم. از همه ی کساییی که تا الان حمایتم کردن واقعا ممنونم 😍 لطفا از داستان my moon حمایت کنید چون قراره خیلی باحال بشه. و همینطور می خوام کنار my moon یه داستان دیگه هم ادامه بدم یه نظرسنجی میزارم لطفا اونجا بهم بگید خیلی دوستون دارم 💙💙
16 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
32 لایک
خیلی قشنگ بود:))✨
سلام ملیسا خوبی من ارنیکام اجی خوبی منم با یک اکانت دیگه شاید بپرسی چرا با یک اکانت دیگه چون اکانتم پرید نمیدونی چکار کنم؟خیلی بده تروخدا کمکم کن😢😢😢
عالییییی
مرسی💜
واییی شونا با لونا 😂😂😂😂😎😎😎
واقعا عالی بود مثل خودت💛🤍🖤💛💗💚🧡💜💛🤍🖤💗💚🧡💜😘😘😍😍😘😍😍😍💕💕💕💕💞💞💞✨✨✨✨🍓🍓🐰
مرسیییییی😍
عاشق داستانت شدم عالییییییی بوددددددد 😘😘😘 بینظیر 💜💜💜
مرسییی💜
من فکر کردم آخرش که از زبان جیمین بود گفت دارن میرن تعطیلات و شونا رو به پلیس تحویل دادن فکر کردم الان میبینی از زبان شونا:فکر کردی راحتت میزارم پارک جیمین من هنوزم کلی آدم دارم😅و بعد میکردی از زبان جیمین که مثلا داشتن سوار هوا پیما میشدن که یهو صدای تیر اندازی اومد و رزی و رزا و لونا کشته شدن) اصن وقتی دیدم پایان داستانت خوشه کیف کردم😅🤗🤗عالی بود😆
دوست داشتم غمگین تمومش کنم ولی ایده ایی به ذهنم نمیرسید 😅
مرسی😅💜
عالی بود 👍😍خوب تمومش کردی 😆
مرسیی😊💜
عالی بود😊😊😊😘😘😘😘😘😘😘😘و من منتشرش کردم خیلی خرذوق شدم😄😄😄😁😁😁
مرسیییییی😍😍