کفشدوزک بانو(*˘︶˘*)4(آخر)

1: صبح روز بعد وقتی مرینت به مدرسه رسید،متوجه شد که آلیا فیلم رو منتشر کرده. اما خیلی ناراحته. -سلام آلیا،چرا انقد ناراحتی؟ _سلام مربنت،ما نقش لیدی باگ وکت نووار روتوی حالت عادی بازی کردیم اما خب متاسفانه همه فکر میکنن که لیدی باگ وکت نووار واقعی ما هستیم درحالی که اینطور نیست. (خداروشکر که من این نقش رونگرفتم وگرنه همه فکر میکردن که من لیدی باگ هستم درحالی که واقعا هستم) -خب اینکه اشکالی نداره(چون به نفعشه اینجوری میگه) _اشکالی نداره؟چی میگی دختر؟ این که همه جا تورو به عنوان لیدی باگ بشناسن درحالی که تولیدی باگ نیستی این بدنیست؟؟؟ -نه،بدنیست،چون تواینطوری داری به لیدی باگ کمک میکنی که هویتشو مخفی نگه داره،من مطمنم که اونم از ته قلبش دوستت داره،چون توداری کمک خیلی بزرگی بهش میکنی. _اشتباه هم نمیگی ها؟??? -بلهههه?

2: خب حالا که مشکل آلیاهم حل شد و کلاسمون هم تموم شد میتونم برم توی کمدم وانقدر به عکس های آدرین نگاه کنم که سیرشم. (رفتم توی راهرویی که کمد ها بود) صبر کن ببینم،چرا دراین کمد بازه؟ این که کمد آدرینه. (رفتم سمتش ودرش روبستم) یهو دیدم آدرین پشت سرمه. -چیکارمیکنی؟؟ _آ....سلام هیچی درکمدت بازبود بستمش برات. -ممنونم? _آدرین میتونم یه چیزی ازت بپرسم؟ -آره چرا که نه؟ _توچه کسی رودوست داری؟ -آم.....راستش.....

3: _نمیخواد اسمشو بگی،فقط یکی از مشخصاتش روبگو. -اون موهاش آبیه. اما رنگ قرمز رودوست داره،خیلی مهربونه،اما به من محل نمیذاره،البته حق داره،چون اون نمیدونه من واقعا کیم. _چی؟مگه توابرقهرمانی؟ -آ....چی؟؟....نه بابا،ابرقهرمان کجا بوده؟ اینوهمینجوری گفتم. (خب البته اون یه بار معجزه آسای مار رو داشته،شاید منظورش به همون موقع بوده) _خیلی ممنون?خدانگهدار. تیکی:مرینت الان فهمیدی یانه؟ _چیو؟ -?اینکه ادرین تورو دوست داره. _چی؟ -ادرین لیدی باگ رودوست داره وتوهم لیدی باگ هستی دیگه?

4: _اوه نه تیکی چی میگی؟ مگه میشه؟ -?آره میشه. _???? -? (الان معلوم نشد که مرینت جه احساسی داره) _???وای تیکی،حالا که ادرین لیدی باگ رودوست داره عمرا کت نووار بزاره که من و بااون باشم،چون اگه اون لیدی باگ رودوست داشته باشه منم باید وقتی لیدی باگ هستم پیش اون برم نه وقتی توی حالت عادیم هستم..... -?مرینت بسه دیگه _?باشه.

5: -سلام کت نووار _سلام بانوی عزیز من -بیابریم بجنگیم. _باشه? گرفتمت،خداحافظ پروانه کوچولو. کفشدوزک معجزه آسا _بانوی من،من هنوزهم مشتاقم که هویت واقعیتو بدونم -گربه ی سیاه،شیطونی نکن،مانباید هویت همدیگه روبفهمیم. _اما.... -خداحافظ -تیکی:مرینت شاید دیگه وقتش باشه که به کت نووار هویت واقعیتو بگی،چون توالان صاحب معجزه گرهاهستی. _نه تیکی،نمیتونم،اما یه تصمیمی گرفتم میخوام به ادرین بگم که من واقعا کی هستم،دیگه خسته شدم.

6: مطمنم که اون راز نگه دار خوبی هست،وانقدر مهربونه مه هیچ وقت شرور نمیشه _اما...... -هیچی نگو تیکی،من روی باید این اخطار روبهت بدم که اگه ادرین شرور شه نه تنها میدونه تولیدی باگ هسای بلکه میدونه که تو صاحب معجزه گرهایی -برام مهم نیست،الان هم بخواب،شب بخیر❤️ _شب بخیر? خب دیگه تصمیمم روگرفتم. فردا صبح بعد از تمام شدن مدرسه: تیکی خال هاروشن یهههههه -لیدی باگ؟ _آدرین بامن بیا. -آ.....باشه?

7: بردمش به خونه ام. _میخوام یه چیزی بهت بگم -میشنوم. _میتونم به عنوان یک رازنگهدار خوب بهت اعتماد کنم؟ -حتما. _? -میخوای چی روبهم بگی؟ _هویت واقعیمو -چی؟؟اما اون که باید مخفی بمونه. _میدونم اما من دوست دارم اینو به توبگم،اشکالی داره ازنظر تو؟؟ -آ.....نه.....نه،اما اگه تورازتو به من بگی،منم باید رازمو به توبگم?? _ازنظر منم هیچ اشکالی نداره که یک راز ازتو بدونم. (درحالی که همه چیزشو میدونه) (حتی میدونه که کی کجا،و چه غذایی میخوره) -تیکی خال ها خاموش _پلگ پنجه ها بیرون

8: گاهی وقتا گذر زمان نیازه تا که بعضی چیزا روبفهمی،الان میدونم که کسی که سال ها دوستش داشتم سال هادوستم داشته البته توی یک دنیای دیگه. باید صبرکنیم که زمان بگذره تابعضی چیزها رو راحت تر درک کنیم. مطمنم که اگر اون موقعی که نمیدونستم ادرین کت نووارهست ناامید میشدم هیچ وقت موفق نمیشدم.

9: خب این داستان هم به پایان رسید،خیلی ممنون از اینکه دنبال کردید

10: خدانگهدار