
سلام السا هستم و این نوزدهمین تستی هست که دارم برای شما میسازم امیدوارم خوشتون بیاد لایک و کامنت فراموش نشه❤❤💖💖
از زبان السا : رفتم تو کلاس باورم نمیشه چون اولین باری بود که دانشگاه های بیرون رو می دیدم به ترتیب سر جاهامون نشستیم . خانم بوستیه : خب بچه ها هرکی که میگم بشینه سر جای خودش .《 کلویی ، سابرینا》《رز ، جولیکا 》《ناتانائیل》《کیم ، مکث》《میلن ، ایوان》《آلیا ، مرینت ، شاه دخت》《نینو ، آدرین》
مرینت : وای آلیا ما کنار همیم . آلیا : اره ولی شاه دختم پیشمونه . مرینت : اره ولی خوبیش اینکه کنار همیم . از زبان السا : نشستیم سر جاهامون خانم بوستیه درس را شروع کرد بعد که زنگ اول خورد رفتیم پایین من تنها بودم پس رفتم جایی نشستم که هیچ کس باهام حرف نزنه . آلیا : مرینت چرا شاه دخت تنها نشسته ؟! مرینت : نمیدونم بزار برم ببینم . شاه دخت میشه پیشتون بشینم . السا : بله بشین . مرینت : میشه بپرسم چرا غمگین هستید . السا : نه من غمگین نیستم ،،، خب اره هستم . مرینت : برای چی ؟
السا : خب میدونی دل تنگ پدرم هستم . مرینت : آها پادشاه ، آخه من توی چهره ی شما یه چیز دیگه می بینم . السا : اره خب ادمی که تنهاست باید این حالم داشته باشه . مرینت : خب چرا دوست پیدا نمی کنی ؟؟ السا : بار ها سعی کردم اما کسی قبول نکرد همش به خاطره این زندگی ............《هرچی توی ذهن خودتونه》مرینت : مگه زندگیت چطوری بوده که هیچکس دوستت نشده . السا : من به هر کسی که گفتم حالش بد شده نمیخوام حال خوبه توهم بد کنم . مرینت : نه بگو حالم بد نمیشه . السا : پس باید قل بدی که این حرف بین من ، تو و دخترا میمونه باشه ؟؟ مرینت : باشه
السا : خب من دختر دایی ادرینم و آدرین پسر عمه ی من هست خانم امیلی عمه ی من هست و گابریل شوهر عمه من هست در واقع نیلا خواهر من نیست دختر عمه ی من هست من خونه ی عمم بودم ۵ سالم بود عمم با شوهر عمم بحث شون شد پدرم که با عمم امیلی خواهر و برادر بودن اومد جلو و میخواست از عمم دفاع کنه که یکدفعه شوهر عمم چاقو را برداشت و عمم و پدرم را کشت
وقتی که عمم داشت نفس های اخرش را میکشید به من گفت که نیلا را بردارم و بزرگش کنم اون موقع نیلا ۱ سالش بود در واقع خواهر من تو یازده ماهگی فوت کرد اسمش انا بود اون شب اومدم خونه ترس جلوی چشمام را گرفته بود اما به خودم قل دادم که انتقام پدرم را بگیرم پس فهمیدی که چرا هیشکی با من دوست نمیشه . مرینت : آه..... السا : ببخشید بهت گفتم حالت بد میشه
مرینت : پس چرا به آدرین نمیگی السا : نه به هیچ وجه آدرین نباید بدونه اگه بدونه میدونم که چه واکنشی نشون میده . مرینت : خب چه واکنشی نشون میده ؟؟ السا : شب و روز ازم طلب بخشش میکنه و.......و........دست به خودکشی میزنه . قیافه ی مرینت :😨😨 ، میخوای با هم دوست بشیم و با گروه دخترا آشنا بشی ؟ السا : واقعا میتونم ؟!🤩 مرینت : اره میتونی 😊😊
السا : خب میتونم الان باهاشون آشنا بشم ؟؟ مرینت : البته بیا بریم پیششون . السا : سلام بچه ها . همه باهم : سلام مرینت : میتونم زندگیت را بهشون بگم السا : بگو 《بعد از اینکه مرینت زندگی السا را تعریف کرد》
همه : متاسفیم السا : تقصیر شما چیه این زندگی منه ولی خب بیاید زیاد باهم باشیم و زیاد باهم آشنا بشیم . همه باهم : باشه
فردا صبح
لیری : بالاخره تونستم هوهو 《در این قسمت شما میفهمید که پدر بزرگ السا کی هست》استاد فو : چی شده لیری ؟! لیری : استاد بالاخره معجزه گر یخ را درست کردم باید برم پیشه بانوی معجزه آسا و در مورد این معجزه گر تصمیم بگیره خداحافظ استاد . استاد فو : خداحافظ لیری 《بله درست فهمیدید استاد فو پدر بزرگ السا هست 》
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میگم یه کاری کن تو یه قسمت از زبان السا بگو که آدرین یکی از فامیلاشه
باشه تو فصل ۲ اتفاق میوفته😉