هویت معجزه آسا4

از زبان آدرین/کت...ساعت10بود.با عجله رفتم به پلگ گفتم?پلگ پنجه ها بیرون? رفتم...رفتم رو برج مونپارناف رو تزیین کردم با شمع و گلبرگ گل رز و فانوس.واقعا زیبا بود منتظر لیدی موندم و به شمع ها و گلبرگ ها نگاه میکردم....داشتم فکر میکردم یعنی اون بلاخره هویتش رو بهم میگه؟تا اینکه یهو لیدی اومد تو شب خیلی خیلی زیبا شده بود

از زبان لیدی رفتم تو بالکن اتاقم و تبدیل به لیدی باگ شدم.زود و تند رفتم 5دقیقه دیر کرده بودم رسیدم به برج?آروم آروم راه رفتم تا برسم به کت?کت نشسته بود و یه شمع دستش بود.اونجا خیلی زیبا بود(عکس همین پارت)گفتم:کت ابنجا خیلی زیبا شده.کت:تو زیباتر? ?❤?

بعد با یه ماهیتابه اومد توش کلی گلبرگ گل رز قرمز بود?یهو ریختشون رو من من خندیدم??همون موقع کت ازم عکس گرفت?با چوب دستیش گفتم چرا عکس گرفتی شیطون بلا؟!

گفت من یک کلکسیون از عکس های تو دارم نمیدونستی؟بعدم آخه کی دلش میاد ازت عکس نگیره تو با این زیبایی?من به چشمای کت نگاه کردم??داشت به من نگاه میکرد و چشماش برق میزد?من یه دقبقه سرخ شدم??

گفتم خب بریم سر اصل مطلب چی میخواستی بگی؟کت:خب راستش من...من....مطمعنم قبول نمیکنی.لیدی:حالا تو بگو چی میخوای بگییییی???

کت داد زد:میخوام هویتت رو بهم بگی من دیگه تاغت نمیارم من..... من ......لطفا بانوی من للللطططططففففاااااا.کت میلرزید من بغضم گرفته بود و در همون حال گفتم.....

گفتم من....من..... کت منتظر بود?من با بغض تقریبا داد زدم من من خیلی متاسفم کت ما نباید بگیم هویتمون رو بهم با اینکه من نگهبانم.کت بغضش گرفته بود?

گفتم من هم مجبورم اصلا راحت نیست.یهو بغضش ترکید و گفت باشه لیدی هر جور راحتی چون تو اربابمی

کم کم داشت گریم میگرفت.آروم رفتم دنبال کت که اگه آکومایی اومد گیرش بندازم.کت:دنبالم نیا ارباب لیدی من میدونم تو هیچ وقت نمیخوای هویتمون فاش بشه پس برو دیگه نمیخوام تو هم اذیت کنم??کم کم داشت به حالت عادی بر میگشت که یهو...

یهو یه آکومادیدم میخواستم گیرش بندازم.هی یویوم رو پرت میکردم ولی جاخالی میداد دیگه داشتم خسته میشدم برای آخرین بار پرت کردم که یهو نههههه آکوما داشت میرفت داخل کت که گفتم کت حواست باشه نهههه کتتتتت..... امیدوارم خوشتون اومده باشه نظرات فراموش نشه ببخشید اگه کم بود و دیر گذاشتم من ابن چند روز وقتم آزاده میزارم