
شرمنده این پارتو دیر گذاشتم باتری گوشیم خراب شده و درست نمیشه هروقت گوشی قبلی بابام درست شد و جدیدشو بهم داد پارت هارو زود تر میذارم
اول بالا رو بخون❤
زبان مرینت::::: با آدرینا رفتیم پاساژ و رفتیم داخل یک مغازه..چیزایی که آدرینا خریده بود:مروارید.سوزن.روبان به رنگ سیاه.پارچه صورتی و سفید لیز.مهره های شیشه ای و چیزایی که من خریده بودم:مروارید.پر.نخ و سوزن.روبان به رنگ صورتی.پارچه سفید ساده و پارچه صورتی لیز.مهره های شیشه ای ساعت ۶ و نیم شد..رفتیم خونه:آدرینا:آخ چقدر خرید کردیما...که صدای اس ام اس از جیب آدرینا اومد.در آورد و نگاه کرد...آدرینا:هـا؟! اوه ای وای یادم رفت امروز قرار داشتم اونم نیم ساعت پیش!!!😅...مری:با کی؟...آدرینا:خودت که میدونی کی رو میگم...مری:اوه راست میگیا.خیل خب موفق باشی!..آدرینا:ممنــــون❤
از زبان آدرینا:رفتم روی برج که یک شرور دیدم رفتم اون پشتا قایم شدم:لی لی پر های سپید پدیدار!!...و پرواز کردم و رفتم ببینم کجاست که اثری از شرور نبود فرود اومدم...که یهو....
یه دستی روی شونم حس کردم...پسر نامرئی:(قدرتش اینه که هروقت بخواد نامرئی. بشه)هیشششش هیچی نگو و فقط معجزه گرتو بده بهم...پوینت:مگه تو خواب ببینی و دستشو کشیدم و زدمش زمین و توی دستش یک گردنبند دیدم ..اونو شکوندم که لیدی اومد و سر پر نیزه ایم رو چرخوندم ...شرور به حالت عادی برگشت اون...
اون نیت بود!...اوخ من کجام؟...پوینت :همه چی به حالت عادی برگشته تو خوبی؟..نیت:آره ممنون...رفتم یه جایی به حالت عادی برگشتم و رفتم روی برج ایفل.دیدم نیت هم اونجاست ادرینا★...نیت& ★سلام...&سلام..★ببخشید که وقت نکردم که به قرارت بیام...&اشکالی نداره...★آخه با مرینت رفته بودیم خرید چون اصلا وسایل خیاطی نداشتیم و رفتیم خریدیم...&آهان...★میگم...،&بگو...★تو منو دوس داری؟..&معلومه که دارم آخه تو مثل دنیامی...★توهم همینطور عزیزم (یعنی از زبان اون بنده خدا) ★:::دست روی صورت نیت کشیدم لپشو(خودتون میدونید دیگه..تستچی قبول نکرد)کردم و تا داشتم میرفتم خونه.نیت دستمو گرفت و چرخوندم و لپمو() کرد و رفت.منم رفتم خونه.نیم ساعت قبل از زبان آدرین:وایی مرینت عاشق منه منم دوسش دارم ولی نه اونقدر ۱ ماه دیگه تولدمه و مطمعنم یه چیزی برام درست میکنه!!
آدرینا:سلام داداشی!...آدرین:سلام آجییی آدرینا* آدرین¶ ¶خب امروز چطور بود؟...*عالی بود..¶ها ها(مثلا خنده کرد)خب پس بهتون خوش گذشت...*یه جوری میگی که انگار با یک نفر هم بودم...¶خب بودی دیگه....بعد یه عکس نشونم داد که نیت لپمو 😘کرده بود و منم کرده بودم...*هاااااااا چی آی داد بی داد به کسی نشون ندیا...¶نه بابا...*دروغ میگیا...¶ها دروغم کجا بود؟...¶خیل خب باشه بریم بخوابیم...۱ ماه بعد.. صبح:::
از زبان مرینت:امروز تولد آدرین بود ،من براش یک کلاه بافتم که با شالش ست باشه این داستان ادامه دارد
پایان❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فک نکنم اینو ببینی...ولی اگه یه روز باز اومدی تستچی و این کامنتو دیدی بهم جواب بده باشه؟(:
از آخرین پستت 3 سال گذشته...تو بزرگ شدی...تستچی عوض شده...تو عوض شدی...و چیزایی که دوس داری!اونا هم عوض شدن...
چه حسی داره؟بزرگ شدن؟
عالی بید