
ببخشید تست قبلیمو پاک کردم آخه هنوز کاملش نکردع بودم😊❤
از زبان مری رفتم یه جایی پنهان شدم و به حالت عادی برگشتم آلیا هم رفت خونه ی خودمون و رفتم بیرون.داشت بارون میومد.کاگامی اومد پیشم وگفت:شرمنده که به حرفت گوش نمیدادم آخه دیگه با آدرین به هم زدم و ما شدیم دوستای معمولی که به هم علاقه ندارن...که ماشینشون اومد...کاگامی:خب من باید برم...کاگامی هم رفت داخل ماشین...کاگامی:تتسو برو...و رفت تا اینکه آدرین اومد بیرون مری:سلام..آدری:سلام..مری:خب بابت امروز معذرت میخوام...آدری:اشکال نداره ..مری:خب الان که بارونه. . امممم میخوای باهم زیر بارون قدم بزنیم؟...آدری:فکر خوبیه که گوشی آدرین زنگ خورد....
اون ناتالی بود....ناتالی:سلام آدرین شرمنده امروز بادیگاردت توی ترافیک مونده چون میخواسته بره چیزی برات بگیره کسی پیشت هست که باهاش بیای خونه؟...آدرین:بله اون مرینته...ناتالی: خب باهم بیایید خونه...آدرین:خونه ی. . خودمون؟ ناتالی:درسته...آدرین:باشه. و قط کرد مرینت چترشو باز کرد و جلوی آدرین گرفت...آدرین قرمز شد...مری:خب چی گفت؟..._گفت باهم بریم خونه خودمون..._امممم نمیدونم بزار زنگ مامانم بزنم که گوشی مری خاموش شد.._اه آخه چه وقت خاموش شدن بود آخه؟..._خب بیا با گوشی من زنگ بزن...مری سرخ شد..._اممم باشه ممنون....و زنگ زد ..سابین:الو عزیزم کجایی چرا گوشیتو جواب نمیدی ؟ اممم راستش گوشیم خاموش شده بود.مامان میتونم برم خونه آدرین آخه راه نزدیک خودمونه..سابین:باشه هروقت بارون بند اومد بیا اینجا..._خب مامان بارون به همین راهتیا بندنمیاد...سابین:اوه خیل خب کاری نداری؟خدافظ..._خدافظ
آدرین:خب چی گفت؟..._قبول کرد😊..._خوبه و باهم زیر بارون با چتر قدم میزدن.که مرینت گفت:خب آدرین . . من!!!. . .من!!! . .من قبلا عاشقت بودم و اینکه دیدم کاگامی با توعه حس عاشق بودن به تو رفت! آدرین لبخندی زد و گفت:خب منم چیزه که یهو ماشین از جلوشون رد شد و آدرین مرینتو گرفت و خیس شد...مرینت:آ. .آدرین؟!..._ببخشید نمیخواستم خیس بشی😊...مرینت خیلی سرخ شد...رسیدن خونه آدرین...آدرین:بفرما داخل و مرینت رفت داخل...ناتالی:اوخ آدرین چرا خیس شدی؟...آدرین:هیچی نیست فقط ماشین از جلومون رد شد فقط همین...از زبان مری:رفتیم داخل اتاق آدرین...آدرین هم رفت لباساشو عوض کنه...و اومد پیشم و گفت:خب داشتم میگفتم من دوست داشتم..که یهو دیدم یه چیز سیاه رفت توی کمد..مری:آی آدرین این چی بود رد شد و رفت توی کمد؟...آدرین:اههه اممم هیچی نبود شاید خیالاتی شدی😅
مری:امممم راست میگی... بعد از یک ساعت بارون بند اومد..از زبان مری سوار ماشین شدم و رفتم خونه که یهو دیدم....
متیو دم در مغازه س...متیو:سلام خواهر جون بیا بریم داخل ببین برات چی گرفتم!...رفتم داخل توی اتاقم دیدم....یک هودی صورتی با طرح یک خرس گوگولی و یک دسبند طرح M و یک شلوار جین😍از داداشم تشکر کردم و رفتم خوابیدم فردا صبح:لباسمو پوشیدمو رفتم مدرسه که آدرینا اومد پیشم..آدرینا:سلام مرینت چقدر خوشکل شدی!..باید مدل میشدیا!...آدرین هم اومد پیشم:آره خواهرم راست میگه اگه بخوای میتونیم باهم مدل باشیم و باهم کار کنیم مرینت:اممممم نمیدونم باید فکرشو بکنم و باید از مامان بابام اجازه بگیرم
آدرینا:خب باشه هرجور راحتی..و آدرینا در گوش مرینت گفت:امیدوارم در آینده مثل آدرین بشی و شما برای هم ساخته شدید😎😈 مرینت:امممم خب بریم سر کلاسمون😅 رفتیم سر کلاس:::::::::::::::::
خانم بوستیه هم بهمون درس میداد خانم بوستیه:خب بچه ها هفته آینده که هنر و طراحی هست!و برای خودتون لباس طراحی کنید و اونو بپوشید چون میخواییم یک مسابقه بزاریم ببینیم کدومتون خلاق تره!؟!پس از این به بعد باید لباستونو درست کنید و بپوشد و بیایید از زبان مری:رفتم دفتر طراحیمو برداشتمو رفتم تو حیاط که دیدم آدرینا بالای سرمه...آدرینا:خب چی داری طراحی میکنی؟و اینکه من طراحی کردن لباس بلد نیستم😅 مری:خب. یک لباس معمولی رو به یک شاهکار تبدیل میکنم که روش پر از گل های صورتی دوزی شده و با برگ های سبز خوشگل باید تزئین بکنم اگه بخوای میتونی بیای خونمون باهم لباس درست کنیم!😊...آدرینا:باشه ممنون و اینکه من میخوام لباس مجلسی درست کنم!😅...مری:واو اینکه خیلی خوبه!...زنگ خونه آدرینا اومد خونمون باهم لباس طراحی کنیم.!.
آدرینا:مرینت من هنوز پارچه نخریدم میتونیم بریم بخریم و وسایلشو بگیریم؟...مرینت:آره چرا که نه اتفاقا منم باید بخرم آخه از بس چیزی درست کردم که هیچی ندارم...و باهم رفتیم بیرون(این داستان ادامه دارد) خب تموم شد از اونجایی که میبینین داستان ادامه داره و قراره کلی اتفاقای جالبی بوفته😊😍❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود خیلی قشنگ بود لطفاً پارت بعدی رو زودتر بزار عزیزم
سلام
چشم عزیزم امشب میزارم❤😊
ببخشید من این پارتو پاک کردم چون هنوز کاملش نکرده بودم😐😊❤