سلام، امیدوارم خوشتون بیاد به داستان عشق مسموم💜 آجی آهو هم سر بزنید
با تعجب نگاهش کردم..با خودم تکرار کردم : همون کاری که همیشه انجام میدی..همشون داشتن بهم نگاه میکردن.. نگاهم به پسری خورد که اخم کرده بود.. یذره ناراحت شدم ولی نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم، شروع کردم با خودم تکرار کردم : مثل همیشه مین سو.. مثل همیشه...بزار اهنگ توی رگ هات جریان پیدا کنه.. مثل هوا نفسش بکش و باهاش زندگی کن پدرت نیست که اذیتت کنه ، اهنگت توی گوش همه اس اینقدر برقص که بدنت درد بگیره، لعنتی این اهنگ مورد علاقه ام بود...همراهش خوندم...گذاشتم صدام از حنجره ام بیرون بره مثل پرنده ای که از قفس ازاد شده، توی خونه زیاد نمیخوندم...پدرم صدام رو دوست نداشت..گمونم کاری کرده بود خودمم دوستش نداشته باشم کلاهمو چرخوندم.. میخواستم دیده بشم.. میخواستم دنیا بفهمه که منم وجود دارم.. پس رقصیدم و رقصیدم...
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
65 لایک
عاااااالی😍😍😍😍😍😍
واااااااییی خیلی قشنگ آجی 🤍🤍😍😍😍
❤🧡💛
خیلی خوب بود ادامه بده
راستی اگه خواستی به تستای منم یه سر بزن
مرسی که دوست داشتی
چشم حتما
خیلی عالی بود😍
من تازه ارمی شدم ودارم از بی تی اس داستان مینویسم.خوشحال میشم بهش سر بزنی🙏
مرسی عزیزم 😍
منم همینطور، خوشحال میشم اگه اسم داستانت رو هم بگی