
سلام، امیدوارم خوشتون بیاد به داستان عشق مسموم💜 آجی آهو هم سر بزنید
با تعجب نگاهش کردم..با خودم تکرار کردم : همون کاری که همیشه انجام میدی..همشون داشتن بهم نگاه میکردن.. نگاهم به پسری خورد که اخم کرده بود.. یذره ناراحت شدم ولی نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم، شروع کردم با خودم تکرار کردم : مثل همیشه مین سو.. مثل همیشه...بزار اهنگ توی رگ هات جریان پیدا کنه.. مثل هوا نفسش بکش و باهاش زندگی کن پدرت نیست که اذیتت کنه ، اهنگت توی گوش همه اس اینقدر برقص که بدنت درد بگیره، لعنتی این اهنگ مورد علاقه ام بود...همراهش خوندم...گذاشتم صدام از حنجره ام بیرون بره مثل پرنده ای که از قفس ازاد شده، توی خونه زیاد نمیخوندم...پدرم صدام رو دوست نداشت..گمونم کاری کرده بود خودمم دوستش نداشته باشم کلاهمو چرخوندم.. میخواستم دیده بشم.. میخواستم دنیا بفهمه که منم وجود دارم.. پس رقصیدم و رقصیدم...
عرق کرده بودم و نفس نفس میزدم.. بالاخره تموم شد.. صاف وایسادم کلاهمو در اوردم توی دستام گرفتم...انتظار تشویق نداشتم ولی هیچکدوم حتی عکس العمل هم نداشتن...تا اینکه یکی از انها دست زد...هوسوک گفت: خب نظرتون چیه..؟ یکی از اونها که دستاشو به سینه اش زده بود گفت : دست ما نیست جیهوپ،کمپانی باید قبولش کنه شونه های پهنی داشت، همینطور جذاب بود هوسوک گفت : دوربین مداربسته تو اتاقه بعدا نشونشون میدم فعلا باید باهم اشناشین مین سو بدجوری گیجه، خجالت کشیدم و عقب رفتم هوسوک و یونگی اومدن کنارم، اون نامجونه، لیدر گروه، نامجون خندید و چال لپ های بامزه ای رو گونه اش ایجاد شد، پسری که با خودم گفته بودم جذابه موهاشو بالا زد : کیم سوکجین، میتونی جین صدام کنی من از همه بزرگترم ،
اروم سر تکون دادم کنار سوکجین کیم تهیونگ همونی که برام دست زد وایساده بود و جونگ کوک کوچکترین عضو، کنارش، جونگ کوک نزدیک اومد و باهام دست داد شوکه شدم هول هولکی دست دادم، تهیونگ بهم خندید ، اخرین نفر همون پسری بود که کل مدت بهم اخم کرده بود، پارک جیمین.. موهای بلوند یخی شو بالا زده بود نه سلام نه هیچ احوالپرسی، فقط نگاه پوچ که بینمون رد و بدل میشد،
یونگی پرسید چی شده جیمینا؟ +هیچی من میرم بخوابم با نگاهم اونو دنبال کردم نامجون گفت اون یه مشکلی داره و نگاهی به من انداخت، میرم باهاش حرف بزنم، پشت سرش رفت و در رو محکم کوبید، جین بازومو گرفت و گفت شام خوردی؟ گفتم نه پس دنبالم بیا، منو به اشپزخونه ای کشید که پر از کابینت های سفید و دیوار طوسی رنگ بود روی میز چندتا ظرف برنج و گوشت بود دور دهنمو لیسیدم تا اینکه تهیونگ بهم تنه زد چرخید و گفت : ببخشید کوچولو ، نگاهی حاکی ازینکه من کجام کوچولوعه بهش انداختم و اونم یه لبخندِ من دیگه روت اسم گذاشتم بهم انداخت و رفت بعدش جونگ کوک دستشو دور شونه هام انداخت و منو برد سمت میز ، خب خیلی تعجب کرده بودم ازینکه اینقد زود صمیمی شده بودن باهام
جین پرسید کجا زندگی میکنی؟+آمممم تو مسافرخونه_چرا اونجا؟ +خونه ای ندارم_بزار حدس بزنم، بابات از خونه بیرونت کرده؟ قطره ی اشک نمیدونم از کجا روی گونه ام سر خورد تهیونگ گفت: یااااا ببین به گریه اش انداختی، این چه بحثیه؟ سریع اشکمو پاک کردم :نه طوری نیست یه لحظه سکوت برقرار شد و صدای جیمین بلند شد : گروه 8 نفره؟! چطور میتونم بهش عادت کنم؟ یا من از گروه میرم یا اون، در چارتاق باز شد جیمین بیرون دوید پالتوی خاکستری رنگ رو برداشت در راهرو رو باز کرد و بیرون رفت نامجون پشت سرش اومد بیرون ولی دنبالش نرفت
تهیونگ از سر میز بلند شد به صندلی و بقیه نگاه کردم نباید بخاطر من همچین اتفاقی میوفتاد بلند شدم و دنبالش دویدم، داد یونگی بلند شد وقتی بیرون رفتم فهمیدم خودمو تو چه مخمصه ای انداختم، خیابون شلوغ بود و بارون میبارید به سرنوشتم لعنت فرستادم و دویدم ، همه چتر داشتن پس پیدا کردن یه ادم با موی روشن و پالتوی خاکستری نباید سخت باشه دو طرف خیابونو نگاه کردم دیدمش خیس اب بود، منم دست کمی ازون نداشتم داخل یک کوچه پیچید، مردمو هل میدادم و عذرخواهی میکردم سر پیچ کوچه لیز خوردم و توی یه چاله اب گل الود افتادم بلند شدم، مچ پام درد میکرد به سختی رو پام وایسادم میتونستم تو سایه روشن های کوچه ببینمش داد زدم : پارک جیمییییییین
وایساد، زمان ایستاد، ماه بالای سرش میتابید شر شر بارون رو سرمون میریخت نفس نفس زدم : نمیتونی بری، بخاطر من نمیتونی دوستاتو ترک کنی دهن باز کرد تا یچیزی بگه ولی داد زدم : نمیتونم دووم بیارم زندگی رقت باری داشتم پدرم دوستم نداشت، کار منو رقت انگیز میدونست میدونی تنها پرسه زدن و دیدن بچه ها با خانوادشون که میخندن یعنی چی؟ میدونی گفتن بهونه های الکی فقط برای اینکه نذارن برم کلاس رقص یعنی چی؟ میدونی ساعت ها درد داشتن بخاطر اینکه یه تیکه ی رقص رو اشتباه بری یعنی چی؟ زمزمه کرد میدونم...اشک از چشمام سرازیر شد : تنها شانسم تنها امیدم اینه که قبول بشم ولی...ولی... اگه بودنم اذیتت میکنه همین امشب میرم.. چرخیدم که برم ولی مچ پام که درد میکرد پیچ خورد و سرم محکم به تیکه ی براومده اسفالت برخورد کرد جیمین داد زد : مین سو صدای پاهاشو گُنگ میشنیدم، کم کم دنیا تار و سیاه شد...

(تیپ جیمین)
پایان پارت سوم
بنظرتون چه اتفاقی میوفته؟! 🖤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاااااالی😍😍😍😍😍😍
واااااااییی خیلی قشنگ آجی 🤍🤍😍😍😍
❤🧡💛
خیلی خوب بود ادامه بده
راستی اگه خواستی به تستای منم یه سر بزن
مرسی که دوست داشتی
چشم حتما
خیلی عالی بود😍
من تازه ارمی شدم ودارم از بی تی اس داستان مینویسم.خوشحال میشم بهش سر بزنی🙏
مرسی عزیزم 😍
منم همینطور، خوشحال میشم اگه اسم داستانت رو هم بگی