داستان زندگی من

سلام اسم من آرورا آدامز هست من ۱۷ سالمه و در پارس زندگی میکنم " مشخصات من = موهای طلایی و چشم های آبی و بعضی موقع ها هم سبز " من یه خواهر کوچک تر از خودم دارم که ۱۴ سالشه و اسمش آلیسه " مشخصات خواهرم = موهای قهوه ای و چشم های آبی " پدرم مدیر کارخانه ست و مادرم کارمنده بانکه من دوتا دوست صمیمی به نام آلیا وینکالیز و دیو بران دارم

ساعت ۶ صبحه ساعت شروع به زنگ خوردن میکنه آلیس : آرورا ساعت رو خاموش کن آرورا : باشه یه دقیقه وایستا آرورا ساعت رو خاموش کرد رفتن پایین و صبحونشون رو خوردن و آماده ی رفتن به مدرسه شدن آلیس از یه طرف و آرورا از یه طرفه دیگه رفت توی راه آرورا دیو آلیا رو دید که دارن باهم میرن ( آلیا و دیو عاشق همن ) آرورا به اون دوتا سلام کرد و دیو و آلیا هم سلام کردن

* بقیه از زبون آرورا * ازشون پرسیدم امتحان رو خونیدن ؟ آلیا گفت آره تا ساعت ۳ نصفه شب داشتم درس می خوندم دیو گفت نه بابا من داشتم با کامپیوتر بازی می کردم به دیو گفتم واقعا که دیو بعد روبه آلیا کردم و گفتم اینم شوهره تو پیدا کردی ؟ بعد زدیم زیر خنده

آلیا گفت بچه ها اونجا رو اون داشت الکس اسکافید رو نشون می داد الکس یه پسر خیلی خوشگله و مهربونه ( خصوصیات الکس : مو های مشکی و چشم های آبیه ) اون خیلی خوشگله همه ی دخترا دنبالشن راستش منم ازش

خوشم میاد یعنی اه اصلا ولش کن داشتم به همین چیزا فکر میکردم که دیو گفت : سلام الکس الکس برگشت و مارو دید و گفت سلام دیو سلام آلیا سلام آرورا آلیا گفت سلام منم گفتم س....سل....سلام الکس و بعد کمی قرمز شدم ? آلیا خندید

بعد همه رفتیم مدرسه معلم خب بچه ها برای هفته ی بعد می خوام به گروه های دونفره تقسیم بشین برام یه مقاله یا روزنامه دیواری درمورد شهاب سنگ ها درست کنید و بیارید مدرسه ما گفتیم چشم

زنگ خورد و بچه ها وسایلشون رو جمع کردن و رفتن بیروم داشم فکر میکردم باید با کی هم گروه بشم ?که دیو گفت

خب دوستان امیدوارم از داستانام لذت برده باشید من هر هفته پنجشنه ها داستان می نویسم به خاطر درسام

بهتون پیشنهاد میکنم داستان های قصه ی عشق و ماه پشت ابر و ماه کامل رو بخونید خیلی قشنگه ?

تا داستان بعدی خداحافظ✋✋