
سلام من آسنا هستم و این اولین تست من است درباره ی ماجراجویی در پاریس لطفا کامنت بگزارید
مرینت : تیکی به نظرت من می تونم به آدرین بگم که من لیدی باگ هستم تیکی : البته مرینت البته اگه بهش اعتماد داری. تیکی توی دلش : البته چون میدونم که آدرین گربه ی سیاه به مرینت اجازه میدم که به آدرین بگه و بخاطر این که مرینت آدرین د▪️ و▪️س▪️ت▪️داره مرینت : رفتم خانه ی آدرین و ناتالی از دوربین من را دید و ناتالی: ایجا چیکار میکنی مرینت دوپن چنگ مرینت : ببخشید میشه بیام تو آخه آدرین با من کار داره ناتالی : چیکار داره مرینت : چون من امروز سر کلاس ام نبودم آمدم تا آدرین به من مشق هام رو به هم بگه 😁😁 ناتالی : بیا تو ولی فقط چند دقیقه مرینت : باشه باشه
مرینت : سلام آدرین میدونی میخوام یه چیزی بهت بگم آدرین : چی شده مرینت اتفاقی افتاده به من بگو نکنه دوباره اومدی که همون حرف های تکراری بزنی ببین من عاشق کس دیگم این رو هزار بار گفتم چرا دست از سر من بر نمی داری بابا من عاشق لیدی باگ هستم من من دوستت دارم اما مرینت : نه آدرین من اومدم تا یه چیز دیگه بگم و بگم که من من
لیدی باگ هستم . نویسنده :آدرین اول باور نکرد ولی وقتی تیکی را بالای سر مرینت دید دهانش باز ماند و تعجب کرد . آدرین: پس پس یعنی ما ما دوتا باهم همکاریم و قهرمانیم مرینت : چی همکاریم منظورت چیه ؟ آدرین من میخوام به گم که منم کت نوار هستم مرینت : چی ببین دیگه با من از از این وای وای ولی امکان نداره آدرین : چرا داره 😇😇
نویسنده : مرینت با دیدن بلک باور کرد که آدرین گربه ی سیاه است و در آن صورت که دوتا ای آنها هویت هم را می دانستند بیشتر هم را می خواستند . چند روز بعد شد و مرینت آدرین بیشتر باهم می رفتند البته آدرین بعضی موقع از پدرش اجازه می گرفت و بعضی وقت ها هم تبدیل به گربه ی سیاه میشد و با مرینت می رفت یک روز
مرینت و آدرین تصمیم گرفتند که با هم ا▪ز▪️د▪️و▪️ا▪️ج کنند پس آدرین رفت تا به پدرش بگوید که من و مرینت هم را می خواهیم اما پدرش اجازه نداد و گفت تو یا باید با کاگامی ازدواج کنی یا اصلا از دواج نکنی آدرین : اما چرا مگه کاگامی چه فرقی با مرینت داره مگه مامان مثل شما پول دار بود نه شمام عاشق مامان بودید من مثل شما عاشق مرینت هستم
آدرین: تبدیل به گربه ی سیاه شدم و از پنجره رفتم بیرون و رفتم پیش مرینت و تبدیل به حالت عادی شدم و به مرینت گفتم باید زودتر از این شهر برویم برو وسایلت را بردار باید برویم مرینت: سریع جعبه ی مجزه گرا را برداشتم و با آدرین رفتیم رفتیم به شهر دور و آنجا با هم ازدواج کردیم چون مادر و پدر من سخت گیر نبودند من و آدرین آنها رو با خودمان آوردیم و زندگی کردیم . بعد از دوسال ما بچه دار شدیم و اسمش را گذاشتیم جک جک .
آدرین : به مرینت پیام دادم و گفتم که می دونی ما چند وقت که دوتایی برون نرفتیم امروز قرار بزاریم و برویم برون چطوره ؟ مرینت : آره عزیزم خیلی وقت است که دوتا ای بیرون نرفتیم موافقم میتونیم جک جک بزارم پیش مامان بابام و دوتا ای بریم بیرون
آنچه خواهید دید : آدرین آدرین کجایی نه جک جک نه تیکی دختر کفشدوزکی آماده باشه باشه میدم نه نه پدر . ممنون که تماشا کردید تا پارت بعدی خدانگهدار 😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ولی توی یکی از قسمت ها مرینت سه تا بچه میخواست به نام های اما لوئیس و هوگو
داستانت خوب بود
اشکالاتی هم داره
خوب اول اینکه چیشد مرینت تصمیم گرفت به ادرین هویتش رو بگه و اگه تیکی هم قبول میکرد خودش مطمئنا اگه ممکنه هویتش به خطر بیفته و دوم اینکه رفتن از پاریس تا باهم ازدواج کنن هاکماث چی میشه و شرور های پاریس و همینطور نمیشه بزارن برن .
و سوم خیلی خلاصه بود
ای کاش این پارت رو صرف معرفی کردن داستان و شخصیت هاش میشدی و از پارت بعد دبگه داستان رو به طور جدی ادامه میدادی
و اگه همینطوری خلاصه نویسی بری فک کنم توی ۵ پارت تموم کنی دیگه
چون توی یع پارت که چیز زیادی نداشت .
خیلی قشنگ بود
داداش خدایی کی پارت بعدیش رو میزاری خیلی باحال بود😱😱
به زودی
عالی بود فقط یک نکته اسمش بلک نیست( پلگ) درسته