لیدیباگ کت نوار
سلام من امروز میخوام هویت مرینت ادرین رو به نشون بدم . ادرین میخواد تغیر شکل بده و میگه پلگ پنجه ها بیرون ومیبینه دختر کفشدوزکی بهش پیغام داده گفته گربه سیاه به کمکت نیاز دارم کربه مریه تا ببینه وبعد دختر کفشدوزکی گفت گربه کجا بودی ازسر گردن دختر کفشدوزکی خون می اومد گربه دختر کفشدوزکی برد یه جا که کسی نباشه گربه سیاد گفت زنده بمون میبرمت بیمارستان بعد تا میخواست حرف بزنه گوشواره کفشدوزک چشمک زد وبه مرینت تبدیل شد ادرین هم گفت پلگ پنجه ها داخل و ادرین مرینت رو بغل کرد برد بیمارستان
وقتی تو راه بود به مرینت گقت زنده بمون مرینت از حال رفت و بیحوش شده بود وقتی رسید بیمارستان داد زد کسی میتونه کمک کننه پلگ گفت تیکی بیا اینجا تیکی خیلی ناراحت بود ادرین داشت گریه میکرد رکتر گفت ببرینش تو ای سی او و دکتر روش کرد به ادرین گفت شاما کیش هستید ادرین زبونش گرفت وچیزی نگفت دکتر دوباره پرسید ادرین گفت هم کلاسی هم هستیم دکتر گفت چه اتفاقی افتاد ادرین گفت سرگیجه گرفت ا از اتاقش افتاد پایین ادرین گفت امیدی هست دکتر سرش گرفت پایین رفت تو بخش ادرین اشک میریخت وبعد خوابش بورد گوشواره ها دست ادرین بود
ادرین وقتی بیدار شد دید رو سندلی خوابش بورد ادرین رفت پیش دکتر گفت حالش خوبه دکتر گفت زنده میمونه ولی حافضه اش پاک شده ادرین نارحت شد گفت میشه بیینمش دکتر گفت بله ولی زیاد نمیشه ادرین رفت مامان بابا مرینت اومدن ادرین همه چیز رو به بابا مامانش گقته بود وقتی تو راه که مرینت ببینه تیکی به ادرین گفت چی کار کنیم ادرین هیچی نگفت وقتی رسید رفت تو اتاق مرینت بیحوش بود وقتی بیدارش دید یه پسر کنارشه مرینت گفت تو کی هستی من اینجا چی کار میکنم ادرین گفت نگران نباش من تو هم کلاسی هستیم گفت چی شده گفت تو از بالا افتادی مرینت گفت من فقط یه چیزی یادم میادادرین گفت چی یادت میاد مرینت گفت یه پسری بود که خیلی شبیه تو بود بعد مرینت گفت تو نگفتی اسم من چیه ادرین گقت ببخشید پشت گردنش رو خاروند گفت تو مرینت دو پن چنگ هستیگفت مامان بابام گجاس ادرین گفت من میرم تو با مامان بابات ببینیشون بعد میخواست بره دید مرینت ستش رو گرفت گفت یه لحظه وایساهگفت تو اسمت جیه گفت ادرین اگرست مرینت گفت میتونی بری
وبعد ادرین رفت وبعد به مامان بابای مرینت گفت میخواد شما رو ببینه اونا رفتن ادرین رفت پیش دکتر گفت باید چی کار کنیم که حافظش برگردهدکتر گفت جا هایی که خیلی رفته ببر با هیچ دوست دیگه جز تو نباشه ادرین گفت چرا دکتر گفت ممکنه از روحی حالشبد میشه فقط تو باهاش باشی ادرین قرمرز شد فرداش ادرین رفت پیش مرینت و گفت بریم یه جایی و از قبل به دوستای صمیمی مرینت گفته بودن که اونجا پیش ما نباشه
مرینت از ادرین پرسید ادرین منو تو نصبتی داریم ادرین قرمز شد گفت اره مرینت گفت چه نصبتی داریم گفت ما دوتا نامزد هستیم مرینت گفت پس تو اون پسری هستی که یادم میاد یه هو لوکا اومدکفت مرینت میای پیشم ادرین گفت نه نمیشه گفت به تو چه ادرین ادرین گفت خفه شو منو مرینت نامزدیم وبعد دعوا شدمرینت داد زدگفت من تورو نمیشناسم ولی من ادرین نامزدیم لوکا گفت مرینت دلم شکوندی مرینت گفت من تورو نمیشناسم وبعد مرینتگفت یه چیز هایی داره یادم می یاد به ادرین گفت تو الان بهم گفتی نامزد ادرین گفت مگه چی گفتگفتم یادت اود بعد مریتت بورد یه جای خلوت وگفت بیا گوشواره هاش داد گفت تو الان میدونی من کی هستم و ادرین گفت من گربه سیا هستم مرینت مرینت گونه هاش قرمز شد
وبعد گقت اون باری که من گفتم عاشق یکی دسگه هستم اون تو بودی ادرین وبعد هم دیگرو بوسیدن و ادرین گفت عاشقتم مرینت قرمز شد
ادرین گفت برو خونه بعد من به پدر مادرم گفتم ادرین همه حافظه من رو برگردند پدر مرینت به دکتر زنگ زد همه چیز گفت مرینت رفت تو اتاقش و بعد گفت تیکی منو ادرین وایی تیگی گفت مبارکتون باشه باهم باشید ولی مرینت یکی از قوامین رو شکوندید مرینت گفت اشکال نداره مهم اینه که ادرینمنو دوست داره وادرین به مرینت زنگ زد گفت بانوی من جعبه ی معجزه گرها امن هستند مرینت گفت اره ولی جایی برای پناه گا کفشدوزک گربه نداریم
ادرین گفت پدرم زیر زمین مخفی داره ولی نمیشه چون اون ارباب شرارت هستش مرسنت گفت اره اها فهمیدم باید باهاش بجنگیم و هویتش رو برای هنه اشکار کنیم ولی مرینت منم میندازن از پاریس بیرون گفتم دیگه نمیدونم ادرین گفت میام دنبالت مرینت گفت باشه
کفتم ۴نیم بیا گفت باشه وبعد خوابیدم تا ۴ نیم در خونمون زنگ خورد دیدم ادرین بود گفتم خوش اومد بیا اوتاقم منو ادرین دست همو گرفتیم رفتیم تو بالکن گفتم ادرین گفت یه جا دیگه هم هست گفتم کجا گفت از بانیکس بپرسیم کدوم مخفی گاه برای ماداره گفنم باشه بانیکس یه پرتال باز کرد گفت بیاید دونبالم ادرین مرینت رفتن تو پرتال مرینت گفت وایی پر از پرتال از اینده تا قدیم بانیکس گفت برید اون تو رفتیم دیدم همون مخفی گاه پدر ادرین ادرین تعجب کرد ??
گفتم پس تو اینده منو ادرین ازدواج میکنیم من از خوش حالی ادرین منو اینجوری دید بغلم کرد ومن بغلش کردم ۴ سال بعد شد پدر ادرین مرده بود فقط ناتالی بود منو ادرین نامزد کردیم فقط ۲ ماه دیگه ازدواج میکنیم من لباسمعروسیم اماده کردم ولباس ادرین هم خودم اماده کنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بدک نبود اما خیلی غلط غولوط نوشته شده بود درست بنویس تا ادم دلش بیاد بخونه
بچه ها دیگه دمتون گرم که بودید ولی من دیگه میخوام یه تسچی دیگه درست کنم از دوستام و خوانوادم پرسیدم اونا گفتن باید تسچی رو عوض کنی منم تو این س هفته داشتم فکر کردم فهمیدم باید چی کار کنم
مزخرف بود?
عالیه