10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💜shabnam انتشار: 3 سال پیش 747 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام عشقا من اومدم با یه پارت دیگه خب وقتتونو نمیگیرم داستانم رو بخونید و به دوستاتون معرفی کنین لایک و کامنت فراموش نشه
آنچه گذشت: تو خیلی خوبی من دوست ندارم ناراحت باشی...کاش منو یادت بیاد عشق اولم...
از دید مرینت:با حرف آدرین یکم خجالت کشیدم اما یکم فکر کردم که ببینم اون کیه که هی میگه کاش منو یادت بیاد و باهام خیلی خوبه اما نمیدونم چرا هیچی به ذهنم نمیرسید
آدرین:به نظرم مرینت دوباره داره عاشقم میشه یا حداقل یه حسی بهم داره که باهام خیلی مهربونه وگرنه هرگز اینجوری نبود
آدرینا:منکه کلا تعجب کرده بودم خشکم زده بود بقیه بچه ها هم همینطور آخه مگه میشه اینقدر زود دوباره عاشق آدرین بشه.؟
الیا:دیگه صبرم لبریز شده بود داشتم از نگرانی میمردم رفتم دم در اتاق بچه ها هم همشون اومدن رفتیم داخل...مرینت: نگاهمو به اطراف انداختم دیدم که همه تعجب کردن و دارن مارو نگاه میکنن منم سریع از آدرین فاصله گرفتم و سلام کردم...آدرین:مرینت منو ول کرد و سلام کرد منم برگشتم دیدم کل بچه های کلاس آمدن داخل و مارسل و ماریا و آدرینا و جک هم که خشکشون زده بود هیچی نمیگفتند
...سلام بچه ها...الیا:مرینت آدرین حالتون خوبه؟ مرینت:ممنونم شما اسم منو از کجا میدونین...نینو:سلام رفیق سلام مرینت خدابدنده...الیا: مرینت ماجرا اینجوریه که.....همه چیز رو گفتم که من دوستشم و همه ما باهم دوستیم...مرینت:خوشبختم بچه ها ببخشید اگه شما رو یادم نمیاد اما الان دیگه میشناسمتون...همه بچه ها:ماهم خوشبختیم. کلویی:مرینت ایشالا زودتر خوب بشی .بغلش کردم.
الیا:مرینت خوشحالم که هستی پیشمون.بغلش کردم.«کل بچه ها مرینتو بغل کردن »
دکتر:خب وقت ملاقات تموم شده بیمار باید استراحت کنه لطفاً برید بیرون...مرینت:همه رفتن بیرون.. آدرین میشه اینجا بمونی؟ آدرین:البته مشکلی نداره...تیکی:وقتی همه رفتن رفتم پیش مرینت..مرینت:وای یه موش پرنده یه بزرگ یا یه همچین چیزی...آدرین:مرینت آروم باش اون یه کوامیه که بهت قدرت های خاصی میده و این کوامیه کفشدوزکها که بهت قدرت ساختن رو میده...
تیکی: مرینت خیلی دلم واست تنگ شده بود در واقع من کوامیه تو هستم و تو نگهبان معجزه گر ها هستی معجزه گر یه چیزی هست که داخلش کوامی هست و کوامی ها موجوداتی مثل من هستن که بهت قدرت میدن قدرت تو ساختن هست مرینت: چقدر جالب یعنی من یه ابر قهرمانانم؟ تیکی:آره مرینت اما کسی نباید خبر دار بشه...مرینت:خب چرا آدرین میدونه؟ آدرین:چون من و تو قبلاً همکار بودیم و هویت هم رو میدونستیم و توی یه مدرسه هم هستیم...
مرینت:یه چیزی توی ذهنم میگفت کت نوار همکارته
...پس تو کت نواری؟
آدرین:چی از کجا میدونی؟ مرینت:نمیدونم یه حسی بهم اینو گفت و حتی یه تصویر از تو و خودم آمد جلوی چشمم فکر کنم اسم منم لیدی باگه؟ آدرین:وای داره کم کم همه چیز رو یادت میاد...مرینت:یه تصویر دیگه آمد جلوی چشمم که منو آدرین از بچگی همو میشناختیم...ادرین ما وقتی بچه بودیم همو میشناختیم؟ادرین:آره یه لحظه وایسا ببینم داره یادت میاد همه چیز داره درست میشه....مرینت:سرم خیلی درد گرفت ااادرین سرم سرم درد میکنه دستامو گذاشتم رو سرم و فشار دادم دیگه نفهمیدم چی شد..
ادرین:مرینت عزیزم خوبی مرینت دکتتتتتتر کمکم کنید مرینت افتاد گرفتمش تو بغلم هرچی صداش زدم بیدار نشد...
امیلی :صدای داد آدرین از توی اتاق آمد دکترا سریع رفتن داخل...دکتر:چیشده آقای اگراست چرا اینجوری شدن...آدرین:نمیدونم یه چند تا سوال ازم پرسید که مربوط به گذشته بود
دکتر:خیلی خوبه حافظشون داره بر میگرده..
آدرین:کجا خوبه حالش بد شده حالش خوب نیس..
دکتر:نگران نباشید حالشون خوب میشه بخاطر خستگی زیاد اینجوری شدن....
از دید آدرین:از اتاق آمدم بیرون تا مرینت یکم بخوابه همه نگران بودن...نگران نباشید حالش خوبه فقط چونکه خسته شده غش کرده
اسلی:آدرین دکتر بهمون گفت حافظه مرینت داره بر میگرده
آدرینا:آره داداش چیشد که حافظش داره بر میگرده؟«همه بچه ها و همکلاسی هاشون رفتن فقط خانواده اگرست موندن و ماراتان»
آدرین:تیکی آمد پیش مرینت منو تیکی همه چیو بهش توضیح دادیم و بهش گفتیم که من ابرقهرمانم و اونم همینطور بعد چند لحظه بهم گفت که تو کت نواری؟ منم گفتم ره از کجامیدونی مرینتم گفت که یه تصویر از ابرقهرمانیمون آمده جلو چشمش و به صدایی میگه کت نوار همکارته بعد چند دقیقه بهم گفت آدرین منو تو وقتی بچه بودیم همو میشناختیم؟ منم گفتم آره بعدشم گفت سرم درد میکنه و سرشو محکم گرفت و بیهوش شد....
ماریا: خیلی خوبه بلاخره دوباره یادش میاد همه چیو مارسل:خیلی خوشحالم آدرین مخصوصا واسه تو. جک: خدارو شکر راستی اون دختره چیشد که به مرینت چاقو زد...
آدرین:خوب شد یادم انداختی پلگ کلوز ان خب من میرم اونو میدم به پلیسو میام مواظب مرینت باشید ...آدرینا:آدرین کجا میری تنهایی منم میام...مامان معجزه گر طاووس دستته؟ امیلی:اره قرار بود بریم استودیوی نادیا و هویتمونو بگیم اما نشد ...ادرینا:مامان من میخوام همراه ادرین برم معجزگرتو بهم میدی؟ امیلی:بگیرش مواظب باش آدرینا: ممنون آدرین منم میام وایسا ....
خب خب تموم شد پارت بعدیو شاید نذاشتم چون داستان اصلا طرفدار نداره اگه لایک ها و کامنتا بالای۲۰ بود بعدیو میذارم دوستون دارم بای😗🥰😍
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
سلام عشقام پارت بعدی تو بررسیه اومد حتما بخونین لایک و کامنت یادتون نره ها🌹😍😘
دوستان به دست ها و داستان ها من هم سر بزنید
ترخدا اگه تعداد لایک ها 20 تا نبود هم ادامه داستان رو بزار ترخدا
ممنونم بابت نظر باشه سعیمو میکنم😘
عالیه
ممنونم😍
دمت گرم عالیییییییییییی بود ... اگه می شه داستان رو عاشقانه تر کن
خوشحالم که خوشتون اومده باشه حتما❤️
عالی بود
ممنون😘
عالییی بود 😍😍
بعدی رو زودتر بزار
مرسی باشه حتما😘