بازی زندگی

سلام این اولین تست من هستش امیدوارم خوشتون بیاد

امروز وقتی از خواب بلند شدم دیدم یک دفترچه کنارم هست .صفحه ی اولش رو باز کردن دیدم نوشته دفتر خاطرات میراندا اما من کسی به اسم میراندا نمیشناختم برای همین شروع کردم به خوندن خاطرات میراندا . میراندا از ۱۶ سالگی شروع کرده بود به نوشتن خاطراتش . (داستان از زبان میراندا ) من تنها دختر دهکدمون هستم و خیلی زیبا هستم همه ی پسر های دهکده می خواهن من باهاشون ازدواج کنم اما من قبول نمیکنم

من می خواهم با پول دار ترین پسر دهکده ازدواج کنم اون هم همین رو می خواهد . من قراره با اون ۱ هفته دیگه ازدواج کنم (نکته تو دهکده ی میراندا دختر ها زود ازدواج میکنن ) من خیلی خوش حالم . (میراندا نمیدونه اون پسری که دوستش داره خیلی خطر ناکه و قراره زندگی میراندا رو خراب کنه).

از زبان تدروس (همون پسر که می خواهد با میراندا ازدواج کنه) من میراندا رو فقط به خاطر پولش می خواهم حتی یک ذره هم برام ارزش نداره پدر . پدر :پس میتونی ازارش بدی و هر زمان که به حرف هات گوش نداد کتکش بزنی . تدروس :معلومه پدر این کاری نداره.

۱ هفته بعد از زبان میراندا : من و تدروس ازدواج کردیم و الان من تو خونه ی تدروس هستم. از زبان تدروس : الان همه ی ثروت میراندا برای من هست و اگر کاری اشتباهی بکنه ازارش میدم . از زبان میراندا :امروز تدروس به من گفت که اصلا من رو دوست نداره من هم سرش داد زدم و گفتم من هم ازت متنفرم با اینکه میدونستم الکی دارم میگم اما کم نیاوردم و به داد زدن ادامه دادم . اون روز تدروس من رو کتک زد و انداخت داخل اتاق و در رو قفل کرد من هم شروع کردم به گریه

بعد از اون اتفاق دیگه من یک موجود مرده به حساب می اومدم چون فقط کارم سده بود گریه کردن و دیگه کاری نمیگردم بعد از ۱ ماه من خودم رو کشتم .از زبان تدروس : فکر نمی کردم میراندا خود کشی کنه اما این کار رو کرد بعد از مرگش حس کردم قلب دیگه نمیزنه و من هم بعد ۳ روز خودکشی کردم . خب من خاطرات میراندا رو تموم کردم اما دلم برای میراندا و تدروس سوخت . بعد اون روز دیگه هیچ کتابی نخوندم .

لطفا اگه خوشتون اومد لایک کنید فالو =فالو حتما کامنت هم بدین تا یه داستان بهتر بنویسم