داستان واقعی هست . لایک نشه فراموش نظر هم بدید تو داستان میفهمید چرا
توی مراسم حس کردم دوتا چشم روم زوم شده حواسم رو پرت کردم شاید دیگه نگاهم نکنه اما نه انگاری قصد نداشت کارش رو تموم کنه بهش نگاه کردم . نمیدونم چشماش سبز💚بود یا عسلی💛 شاید هم ترکیبی . وقتی بهش نگاه کردحس کردم چشماش اتیش گرفته اما فقط وقتی به من نگاه میکنه . زیاد دیده بودمش تو کوچه ی خومون عضو بسیج بود اسمش رو میدونستم چون دوست عشق دوستم بود . دقیقا مثل بچه ها نگاش کردم که چپ چپ نگام کرد بعد شروع کرد به دست زدن
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
میدونی چیه؟تو دوسش نداری اما میترسی بقیه فکر کنن دوسش داری برای همین اینطوریه هستی بعد اون یا*غور جلوته جلوش وایسا بخدا منبودم دو تا فش بش میدادم پسره ی...پرووو میاد چه زرا میزنههه
عزیزم دقیق متوجه نشدی اون چیزی به من نگفته
شاید یه عشق باشه یا یه غیرت
عشق و دوست داشتن؟؟😐😶
عشق؟؟؟؟؟؟😐
مرسی کامنت دادی