6 اسلاید صحیح/غلط توسط: bahar انتشار: 3 سال پیش 241 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉
که یهو ناتالی اومد تو گفت قربان اندره بورژوا درخواست کردن که شما و آدرین برای شو سه روز دیگه به نیویورک برید و تو مرینت تو باید فردا بری نیویورک این درخواست اندره بورژوا است گفتچ چشم آدرین من میریم وسایلم را جمع کنم گفت باشه برو 😉 رفتم تو خونه مون تو اتاقم وسایلم را جمع کردم و از بیرون غذا سفارش دادم بعد برام اومد بعد خوردم بعد گوشیم را روی ساعت8 صبح کوک کردم و خوابیدم 💋 دوستان میریم به فردا صبح ساعت8💋 از زبان مرینت:صبح با گوشیم بیدار شدم و تیکی را بیدار کردم با هم صبحانه خوردیم و به سمت فرودگاه رفتیم بعد من رفتم تو قسمت درجه یک هواپیما ❤
😄 دوستان میریم به 7 ساعت جلو وقتی که مرینت میرسه نیویورک 😄از زبان مرینت:از هواپیما پیاده شدم با یک تاکسی رفتم عمارت اندره سلام کردم و رفتم تو اتاقم تیکی اومد بیرون گفت مرینت خیلی دوست دارم منم گفتم منم خیلی دوستت دارم😘🥰 تیکی که آدرین زنگ زد گفت عزیزم رسیدی گفتم اره رسیدم عمارت گفت منم دارم وسایلم را جمع میکنم چون سفرمون بخواطر این که پدرم هم طراحی میکنه یه روز جلو افتاده یعنی فردا میایم گفتم چه خوب عزیزم گفت مرینت اگه کاری نداری خداحافظ گفتم نه خداحافظ 😅 بعد اندره در زد گفتم بله گفت مرینت عزیزم منم گفتم بفرمایید تو اومد تو گفت مرینت آماده شو بریم شرکت گفتم چشم 😁 بعد رفت بیرون منم یه شلوار پاچه نود و یه لباس اسین کوتاه و کفش اسپرت سفید مارک پوشیدم یه کیف به رنگ سفید هم برداشتم تیکی رفت توش برای تیکی هم تو ماکارون و کوکی گذاشتم و رفتیم با اندره شرکت رفتیم شرکت من رفتم تو اتاقم تیکی اومد بیرون گفت مرینت اول باید چه طرحی بکشی گفتم من طراحی های زنونه میکنم حالا بزار که یکم فکر کنم 🤔 آهان فهمیدم و طرح را کشیدم یکی دیگه هم کشیدم آهان تمون شد دادمش به اندره که دیدم کامیل و ونسا هردو با هم اومدن تو شرکت رفتم و سلام کردم بعد طرح ها را به خیاط دادم و با اندره و کامیل و ونسا رفتیم عمارت شام خوردم و هرکی رفت تو اتاق خودش منم رفتم تو اتاقم وخوابیدم💤🍥💤 صبح از زبان مرینت زنگ زدم به آدرین گفت دارن میرن تو هواپیما گفتم 👌OK کی میرسید گفت ساعت3 ظهر گفتم باشه😉 و با اندره،کامیل و ونسا رفتیم شرکت من رفتم به خیاط ها نظارت کردم کامیل و ونسا هم کاری نداشتن بکنن و تو اتاق هاشون بودن 💜
🥰دوستان میریم به ساعت3 🥰 از زبان مرینت : تو فرودگاه منتظر آدرین و پدرش بودم وقتی اومدن سلام کردم بعد با هم رفتیم شرکت تا ساعت8 شب کار هارا انجام دادیم و پدر آدرین هم طراحی برای لباس آدرین کرد بعد هم دادش به خیاط بعد من ، اندره، کامیل و ونسا رفتیم به عمارت مون شام خوردیم بعد خوابیدیم 😘دوستان میدونم که این اسلاید مثل اسلاید قبلی بود ولی برای این که دیگه این طوری نشه میریم به دو روز دیگه روز شو لباس 😘 از زبان آدرین پدرم لباس من را بهم داد بعد مرینت هم لباس کامیل و ونسا را داد چون امروز روز شو لباس بود ساعت5 باید میرفتیم به سمت محل شو «نکته الان ساعت12است» یعنی 5 ساعت دیگه از شرکت رفتیم عمارت خودمون من رفتم حمام بعد اومد بیرون یکم با پلگ حرف زدم بعد یکم هم با نینو چت کردم که ساعت 3 خدمت کارمون گفت برم ناهار بخورم «نکته پلگ و تیکی انسان شدن و هروقت مرینت یا آدرین بخوان برن بیرون پلگ و تیکی تبدیل به دوباره کوامی میشن و میرن تو کیفشون گفتم که بدونید» ولی من گفتم که برام بیاره اینجا تا با پلگ بخورم گفت باشه و رفت 5 دقیقه بعد با غذا اومد گفت چیز دیگه ای درخواست ندارید گفتم چرا پنیر کممبر هم برایم بیاورید بعد برام اورد و رفت منم پنیر را دادم پلگ و غذام را خوردم که دیدم که ساعت4 و نیمه بعد لباس پوشیدم و رفتم با پدرم به سمت شو تو راه یه زنگ به مرینت زدم اونم گفت که در راه شو هستن گفتم باشه 😉 و قط کردم رسیدیم به شو من ، کامیل ونسا رفتیم ولباس هایی که برامون طراحی شده بود را پوشیدیم مرینت و بابام هم تو جایگاه طراح ها اندره مادر کلویی هم تو جایگاه ملکه مد نشت
و بعد من ، کامیل، ونسا به ترتیب رفتیم تو سکو بعد همه باهم رفتیم رو سکو و همه برامون دست زدن بعد من و پدرم رفتیم عمارت خودمون مرینت و کامیل، ونسا، اندره هم رفتن عمارت خودشون من رفتم تو عمارت تو اتاقم وسایلم را جمع کردم یه زنگ به مرینت زدم اونم گفت که داره وسایلش را جمع میکنه گفتم باشه و قط کردم 🌸دوستان میریم به ساعت6 الان ساعت4 و نیمه🌸 از زبان مرینت: رفتم فرودگاه چون 6 ونیم پرواز داشتم دیدم آدرین هم اومد با پدرش منم زنگ زدم به کامیل گفتم که مگه نباید الان میومد فرودگاه گفت که نه من ساعت9 شب پرواز دارم همین طور ونسا گفتم باشه ok
و با آدرین و پدرش رفتیم تو هواپیما رفتیم تو قسمت درجه 1 نشستیم و به پاریس حرکت کرد منم خوابم بورد وقتی بیدار شدم دیدم آدرین منو بیدار میکنه میگه پاشو مرینت تا 5 دقیقه دیگه هواپیما میشینه منم پاشدم یه نگاه به پلگ و تیکی کردم «دوستان پلگ و تیکی الان به شکل انسان تو هواپیما هستن دو تا بلیط جدا گرفتند و مرینت و آدرین هم از گوشه چشم حواسشون بهشون هست » دیدم بغل هم خوابن بعد رفتم آروم بیدارشون کردم گفتم بچه ها پاشین پاشدن یکم قرمز شدن و بعد هواپیما نشست ما هم رفتیم بیرون من میخواستم تاکسی بگیرم که آدرین گفت مرینت امشب بیا خونه ما گفتم نه آدرین ممنون کلی کار دارم که باید انجام بدم گفت مرینت حالا بیا دیگه با کلی اصرار آدرین و پدرش من هم راضی شدم و رفتیم عمارت شون وقتی رفتیم تو عمارت گابریل گفت مرینت اگه با آدرین راحت نیستی به ناتالی بگم برات اتاق اماده کنه گفتم نه لازم نیست اتاق من میرم تواتاق آدرین آدرین هم گفت باشه مرینت بزار چمدون هات را بیارم گفتم نه ممنون میارم خودم☺ رفتیم تو اتاق آدرین بعد آدرین گفت لباس هات را در نمیاری نکنه خجالت میکشی از من گفتم خب اره ما هنوز حتی نامزد هم نکردیم گفت مرینت ولی به زودی ما باهم از دوام میکنیم لازم نیست خجالت بکشی ببین الان من در میارم ببین و در آورد و لباس خونه ای پوشید گفت دیدی حالا نوبت توعه بعد منم در آوردم و لباس خانگی پوشیدم و دیدم ساعت12 و نیمه گفتم آدرین من میرم بخوابم گفت کجا میری بیا رو تخت من گفتم این دیگه نه گفت بیا دیگه گفتم خب گفت خب نداره گفتم باشه و رفتم رو تختش بعد گفت حالا وقت ش*ی*ط*ن*ت*ه گفتم باشه بعد تا ساعت 1 انجام دادیم و بعد دیدم آدرین گفت حالا وقت 👩❤️💋👨 و بعد همو👩❤️💋👨 کردیم و بعد خوبی دیم تو بغل هم
صبح از زبان مرینت :بیدار شدم دیدم تو بغل آدرینم برای همین احساس خیلی خوبی داشتم تکون نخوردم که بیدار نشه همه طوری داشتم فکر میکردم که کاش پدر منم مثل پدر آدرین زنده بود و نمرده بود ولی از سرنوشت و تقدیر دیگه پیش پدر و مادرم نیستم که دیدم آدرین بیدار شد گفت سلام عشقم خوبی 😇 گفتم ممنون تو خوبی یک ساعت پیش از زبان گابریل رفتم آدرین و مرینت را بیدار کنم که دیدم که تو بغل همن یه عکس ازشون گرفتم و رفتم پایین زمان حال از زبان آدرین: با مرینت رفتیم لباس خواب هامون را در آوردیم و لباس پوشیدیم رفتیم بیرون بابام منتظر ما بود وقتی رفتیم گفت سلام بچه ها بیاین با هم صبحانه بخوریم من و مرینت گفتیم چشم و نشستیم صبحانه خوردیم بعد صبحانه اخبار نشون داد که یه شرور دوباره به پاریس حمله کرده من و مرینت دست همو گرفتیم رفتیم تو اتاق هم و تبدیل شدیم و رفتیم من دیدم اون شرور آقای کبوتر 72 گفتم وای چرا دوباره آقای کبوتر شرور شده بعد با لیدی رفتیم به موزه لوور چون گفته بود کفشدوزک و گربه ی سیاه اگه میخواین روی همه ی نقاشی و اثار های باستانی کبوتر ها ی من شلیک نکنن پس خیلی زود به موزه لوور بیاین معجزه گر هاتون را به من بدید ما هم گفتیم زه خیال باطل بعد رفتیم پیش آقای کبوتر گفت خب تسلیم شین من و لیدی وانمود کردیم که مثلا میخوایم تسلیم شیم که یهو لیدی سوتشو دو زدید به من یه نگاه کرد و گفت گربه ی سیا ه و سوتو پرت کرد منم گفتم پنجه ی برنده و سوتشو خاکستر کردم بعد هم لیدی باگ گفت گردونه ی خوش شانسی یه سوت افتاد دستش بعد گفتم بانو ی من چیکار میکنی گفت گربه بیا این سوتو بگیر تا باهم بندازیمش بالا بعد گفتم باشه و باهم گفتیم کفشدوزک معجزه آسا و آقای رامیت شرارت خونثا شد بعد دید دوباره شرور شده بود اومد گفت ببخشید دختر کفشدوزکی گربه ی سیاه من دوباره شرور شدم دست خودم نیست هر وقت که به کبوتر هام آسیبی میرسه از کوره در میرم بازم ببخشید و رفت ما هم ما هم رفتیم دوباره خونه ما با هم یکم ۱ فیلم دیدیم بعد فوتبال دستی کردیم و بعد هم نشستیم رو تخت من با هم صحبت کردیم بعد هم رفتیم ناهار خوردیم بعد رفتیم رو تختم دراز کشیدیم و خوابیدیم از ساعت 2 تا 4 خوابیدین بعد پاشدیم و دیدیم پلگ و تیکی دادن صدامون میزنن گفتیم بله گفتند همین الان تو اخبار دیدن که
انچه خواهید خواند😇: چی چرا مگه تو زندان نبوده چطوری فرار کرده .........،،،، الو آقای...... خانم........ چطوری... فرار کرده مرینت با شوهر من خوش میگذرونی........، روانی تو چطوری فرار کردی
اون که از زندان فرار کرده به نظرت کیه گزینه چند 1، 2، 3، 4...
کاگامی😐_1
لایلا😑_2
کلویی🤨_3
هر سه😐😑🤨_4
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
ی سوال ،این اسمش عشق میکنه بعد تاحالا مریکتی توش نبوده چرا 😩😭
از شیطنتشون خیلی کیف کردم ولی چجوری اینا عاشق شدن بکم واضح بنویسس