
بروبخون کیوتی😘

تلوزیون و روشن کردم از زبان جون وو(مجری اخبار گفتش:مردم بی خود و بی جهت به هم حمله میکنن و از خون هم میخورند این ویروس در کل شهر پر شده اگه کسی که الوده باشه شخص مقابل و گاز بگیره اون شخصم الوده میشه)از زبان جون وو:وقتی اینو شنیدن یاد زامبی افتاد یکم ترسیدم و دلهره گرفتم برای خواهر و مادر تو این فکر بودم که در به صدا دراومد اول یکم ترسیدم اروم اروم رفتم سمت در در باز کردم یه مرد با وحشت وارد خونه شد ترسیدم و حولش دادم بیرون گفتم:برو بیرون چرا اومدی خونه ی من گفت:خواهش میکنم بزار اینجا بمونم برادرم الوده شده به ویروس من نمیتونم برم خونه و منم گاز گرفته(عکس اسلاید عکس اون مرد هستش👆)

دوباره حولش دادم بیرون ولی بازم اومد تو به زور گفت:(خواهش میکنم فقط یه ساعت فقط فقط یه ساعت میمونم و بعد میرم)عکس اسلاید👆گفتم نه خیرم برو بیرون .. گفت من میرم دستشویی بعدش میرم از زبان جون وو:رفت دستشویی منم رفتم دوباره تلوزیون روشن کردم و وایساده داشتم به اخبار گوش میدادم که مجری گفت:(مشخصات این ویروس قرمز شدن چشم و ... هستش )رفتم سمت اشپزخونه چاقو🔪رو برداشتم اروم پشتم قابم کردم دیدم مرده از دستشویی اومد چوقورو سمتش گرفتم (عکس اسلاید)گفتم :مگه نگفتی بعد از دستشویی میری برو بیرون دیگه😡

چاقورو بیشتر سمتش گرفتم و رفت سمت در دیدم خودش و تو اینه داره نگاه میکنه و چشماش قرمز شده و ازشون خون میاد یاد حرف خودش و مجری افتادم( خودش گفته بود که داداشش گردنشو گاز گرفته و مجری هم گفته بود که اگر یه شخص الوده کسی رو گاز بگیره اونم تبدیل میشه ... و یاداخبار افتادم که گفت نشونه ویروس قرمز شدن چشم ووو... هستش)اینم که چشاش قرمز شده😶عکس اسلاید👆دیدم بدنش لرزید و از چشاش داره خون میاد و دندوناشو رو هم میکشه و رگای گردن و دستش معلوم شده

خواست بهم حمله کنه که درو باز کردم و به زور کردمش بیرون و درو بستم عکس اسلاید👆یخچال و کشیدم و اوردم پشت در گذاشتم 😯رفتم رو مبل نشستم چشمامو بستم و وقتی بیدار شدم تقریبا ساعت ۸شب شده بود هوا سرد بود کاپشنم و برداشتم و تنم کردم رفتم رو صندلینشستم چیزی برای خوردم نداستبم جز چند تا بسته خوراکی و یه بیته نودل هنوز خانوادمم بر نگشته بودن نگرانشون بودم

عکس اسلاید وقتیه که جون وو رو صندلی نشسته 👆داشتم به عکس خوانوادگیمون نگاه میکردم اشک تو چشام جمع شد یه لیوان اب خوردم و دوباره رفتم و رو کاناپه دراز کشیدم صبح شد بیدار شدم دیدم یمی داره با لگد میزنه به در یخچال که پشت در بود تکون میخورد یهو بخچال درش باز شدو مواد غذایی ها از توش ریختن رو زمین رفتم نزدیک یخچال همش محکم تر به در میزد از بغل یخچال نگاه کردم دیدم یه مرد قد بلند و چاق کهمعلوم بود الوده شده و چشاش قرمز داره یخچالو هل میده که بیاد داخل من یخچال و کنار کشیدم و هواسم بود که گازم نگیره سریع پرتش کردم بیرون و درو بستم یه نفس عمیقی کشیدم و ظرفایی که از یخچال پرت شده بود و شکسته بود و جمع کردم ....😐بخدا دستم درد گرفت نظر بده ممنون
ممنون که دنبالم میکنی👇انچه در پارت بعد میخونید: تلوزون و پرت کردم زمین😡... م*ش*ر*و*ب خوردم ..... اسمم جون وو عه ....😃 واقعا احمقی😶😐..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مثل همیشه عااااالی بود آجی ایووول ❤️❤️❤️
منتظر پارت بعدی هستم 🌺🌺🌺
وای ممنونم اجی چشم میزارم😊😉😚
همین الان گذاشتمش و منتشر شد🤐😮چقدر خوب برم پارت بعد هم بزارم..😉