10 اسلاید صحیح/غلط توسط: f.h.t انتشار: 3 سال پیش 656 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
............................
فردا صبح هیونا از خواب بیدار شد. به ساعت نگاه کرد. هفت صبح بود. خیلی زود بیدار شده بود . خواست بازم بخوابه ولی خوابش نمیومد. برای همین با فکری که به ذهنش رسید از جاش بلند شد و سمت اشپزخونه رفت . مشغول درست کردن صبحونه شد. حدودا یک ساعت بعد ، کامل غذا رو درست کرده بود و میز رو چیده بود . با بی حوصلگی روی صندلی نشست و با خودش گفت : اینا چقدر دیر بیدار میشن. " فکری به ذهنش اومد و لخند شرورانه ای زد. یه سینی برداشت و شش لیوان اب پر کرد و به سمت اتاق هوسوک رفت. سینی رو روی میز کنار تخت گزاشت. اروم کنار تخت هوپی نشست و موهای هوپی رو نوازش کرد گفت : هوسوکا. اوپا جونم ؟ هوپی ... جی هوپ شی. " هوسوک اروم بیدار شد و هیونا بهش لبخند زد. هوپی هم با چشماش خوابالو بهش لبخند زد و بلند شد و کش و قوسی به بدنش داد. + صبح بخیر هوپی. × صبح بخیر هیونا. ساعت چنده ؟ چه زود بیدار شدی. " هوپی خمیازه کشید و هیونا گفت : ساعت ۸ صبحه. من یه ساعت پیش بیدار شدم. صبحونه هم درست کردم. اما دیگه حوصلم سر رفت و اومدم بیدارت کنم. × اوهوم. " هوپی که چشماش بسته بود رو خیلی ناگهانی باز کرد و با چشمای گرد گفت : صبحونه درست کردی ؟؟؟ مگه نگفتم نباید کار کنی ؟ اخه تو چرا حرف گوش نمیدی. + خب اوپا. چیکار میکردم تا شماها بیدار شین. همونطور که نمیتونم توی اون اتاق بشینم. × هیونا من فقط نگران سلامتیت هستم . همین . " هیونا لبخند زد و هوسوک موهاشو نوازش کرد. هوسوک چشمش به سینی و لیوان های اب افتاد. × اینا دیگه چیه ؟ + خب راستش با خودم فکر کردم تو باید تلافی کار هایی که کوک و بقیه اعضا باهات کردن رو در بیاری. یکم باهم شیطونی کنیم. × ای کلک. فکر خوبیه. " هیونا لبخندی زد گفت : خبب. بزن بریممم. "
از اتاق خارج شدند . + خببب... اول سراغ کی بریم ؟ × کوک. + نچ نچ نچ. مثل اینکه اصلا خاطرات خوبی باهاش نداری. ×معلومه که دارم. اما خیلی وقتا صبحا روم اب میپاچید. + منم برای همین این نقشه رو کشیدم. پیش به سوی اتاق جونگ کوک." به سمت اتاق جونگ کوک رفتند و وقتی رسیدند پشت در ایستاند. × خب...( یه لیوان اب برداشت ) تا من کوک رو خیس میکنم تو برو سراغ بقیه. + چی ؟؟ من ؟ نه عمرا. × یعنی چی که نه ؟ + من نقشهرو کشیدم. تو باید اجراش کنی. من فقط همکاری میکنم. نمیخوام هیچی نشده اعضا برام نقشه بکشن و بلایی سرم بیارن. × یااا. یعنی بلاها سر من بیاد ؟؟ باشه هیونا خانم. اخرش میگم که همش نقشه تو بود. من پسر خوبی بودم و هیچ وقت داداشامو اذیت نمیکردم تا وقتی که تو سر و کلت پیدا شد. " هیونا اروم خندید و گفت : اره. تو گفتی منم باور کردم که هیچ وقت اذیتشون نکردی. بیا برو دیگه اوپا. " هوسوک رو سمت اتاق هل داد. هوسوک اهی کشید و اروم در اتاقو باز کرد. رفت تو و در یک حرکت ناگهانی اب رو ریخت روی کوک. کوک هینی کشید و با تعجب بلند شد. کوک : خدایااا. غلط کردم. تو رو خدا منو نفرست جهنم. " صدای خندهی هیونا و هوسوک بلند شد. کوک به جی هوپ نگاه کرد و تازه متوجه همه چی شد. با عصبانیت گفت : یااا. هیوونگگگ. کارر تو بودد. تو که منو تا مرز سکته بردیی اخهه چراا. تو..." هوسوک انگشت اشارشو روی دماغش گزاشت و گفت : هیسسس. بعدا با هم حرف میزنیم. " سریع از اتاق خارج شد. جونگ کوک با حرص بلند شد گفت : هیونگ حسابتو میرسم. " با عصبانیت پاش رو کوبید زمین. هیونا به هوسوک گفت : کارت عالی بود اوپا. بعدی کیه ؟ " هوپی کمی فکر کرد و با خندهی شیطنت امیزی گفت : نامجون .
هیونا لبخندی زد و به سمت اتاق نامجون راه افتادند. پشت در اتاقش رسیدند. هیونا اروم گفت : زود باش تا کوک نیومده. حالا چرا نامجون ؟ × ماه پیش دکوراسیون اتاقمو اورد پایین. " هیونا خندید. دستشو مشت کرد و گفت : فایتینگ . " هوسوک اروم در اتاقو باز کرد و وارد شد. بالای سر نامجون ایستاد و لیوان رو بالای صورتش گرفت و اروم اروم روی صورت نامجون ریخت. نامجون داد ارومی زد بلند شد و نشست و به اطراف نگاه کرد. هوسوک رو دید. به ارومی بلند شد و با چشمهای ترسناکی به هوپی نگاه کرد. هوسوک از نگاه نامجون ترسید و سریع به سمت در رفت. نامجون بالشت روی تخت رو برداشت و به سمت هوپ پرتاب کرد ولی در عوض به در بسته ی اتاق برخورد کرد. نامجون با حرص گفت : پسرهی بی مغز. یه حوله برداشت و صورتشو خشک کرد و با همون حوله روی موهاش بیرون رفت. جلو تر رفت تا هوسوک و هیونا رو دم در اتاق شوگا دید. با عصبانیت سمتشون رفت. همون موقع که نامی بهشون رسید کوک هم بهشون رسید. کوک و نامی : جانگ هوسوک .... " هیونا لبخند دندون نمایی زد و حرفشون رو قطع کرد : نقشهی من بود. معذرت میخوام. نظرتون چیه توی عملیات ما همکاری داشته باشید ؟ " کوک لبخندی زد و گفت : باشهههه. نامی : ولی ..." قبل از اینکه حرفشو ادامه بده کوک یه لیوان اب برداشته بود و وارد اتاق یونگی شده بود. " + تا کوک کارشو میکنه ما هم بریم سراغ کارمون . " هیونا و هوسوک سمت اتاق تهیونگ رفتند. نامی با اکراه دنبالشون راه افتاد. پشت اتاق تهیونگ بودند که صدای داد یونگی بلند شد. هیونا یه لیوان به دست هوسوک و یه لیوان دیگه به دست نامی داد. + اوپا برو. نامجون شی زود باش تا دیر نشده تو برو سراغ جیمین. منم میرم سراغ جین . اگه دیر شه نقشه خراب میشه. " نامی : اما... " اون دو رفته بودند. به لیوان توی دستش نگاهی انداخت : خب همچینم بد نیست. سمت اتاق جیمین رفت .
هیونا نزدیک اتاق جین رسید که نسبت به بقیه اتاق ها دور تر بود. همه اتاق ها به اندازه کافی زیادی از هم دور بودن اما این یکی بازم دورتر بود. دودل بود. نقششو اجرا میکرد ؟ هنوز انچنان با اعضا صمیمی نشده بود. اروم دستشو سمت دستگیره در برد و اون رو گرفت . اما تا ساخت بیارتش پایین به دور و ور نگاه کرد. کوک و نامجون و هوسوک از سه طرف به سمتش میدویدند. هوسوک زودتر از همه رسید و وقتی رسید پشتش تهیونگ نمایان شد که سمتش میومد . هوسوک یه ثانیه به تهیونگ نگاه کرد و سریع سمت هیونا برگشت . × زود باش کارو تموم کن . " دستشو روی دست هیونا گزاشت و همراهش دستگیره رو پایین اورد. اما به جای اینکه اونها در رو هل بدند .به سمتش کشیده شدند. چون همزمان با اونها جین دستگیره رو کشیده بود و در رو باز کرده بود. انگار از قبل بیدار شده بود. اما هنوز وقت تسلیم شدن نبود. همزمان با باز شدن در اتاق جین ، تهیونگ و جیمین ، جونگ کوک و یونگی و نامجون نزدیک اونها رسیدند. هیونا به طور ناخوداگاه اب لیوان توی دستشو به سمت جین پاشید. جین هینی کشید و دستشو روی صورتش گزاشت. یا بلندی گفت و اب دور چشماش رو با استین لباسش خشک کرد و چشماشو باز کرد و عصبانی به هیونا خیره شد. به همه نگاه کرد. به جز هیونا و هوسوک همه همین وضع رو داشتن : شماهاااااا. این چههه بلایی بوددد سرر پسراممم اوردییین. به چه جرئتیی با ورلد واید هندسام با من اینکارو کردییین. ببینم این تلافی دیروز بود ارههه ؟؟ اخه منه بدبختت چه گناهییی کردممم چنددد باررر بایدددد عذر خواهیییی کنممممم. " هیونا با حالت معصومانه ای گفت : جین شی. یکم اروم تر هم میتونی حرف بزنیا. " جین دستاش رو مشت کرد و با حالت عصبانی جلو و جلو تر اومد . هوسوک و هیونا عقب و عقب تر رفتند. تا که جین ایستاد. و اعضا دور اون دو رو گرفتند. کوک طلبکارانه گفت : درسته همکاری داشتم . اما به این معنی نیست که عصبانی نباشم. " نامجون هم تایید کرد. هیونا دست هوسوک رو گرفت و اروم در گوشش گفت : فکر کنم محاصره شدیم اوپا. " هوسوک هم اروم گفت : کارمون تمومه.
هیونا و هوپی هردو بهم اشاره کردند و همزمان بلند گفتند : تقصیر این بود. " بهم نگاه کردند و خندیدند. اما کس دیگه ای نخندید. فضا جدی بود. × ( اروم ) خب این نقشه نگرفت. + زیاد خوب نبود. × نقشه بعدی رو میدونی ؟ " هیونا کمی فکر کرد و سپس با لبخند به هوسوک نگاه کرد. هوپی هم در جواب چشمکی زد و گفت : از بین کوک و نامجون برو. راه تو یکم طولانی تره اما اگه سریع بدویی میتونی زود برسی . + باشه. × با شمارش من : سه . دو . یک . بریییم. " هر دو از دو سمت مختلف از حصار اعضا بیرون اومدند و دویدند. اعضا نصف به نصف دنبالشون رفتند. هوسوک و هیونا همزمان به اتاق هوپی رسیدند. واردش شدند و درش رو بستند و قفل کردند. " بقیه اعضا پشت در رسیدند و ضربه زدند . یونگی : به نفعتونه با زبون خوش بیاین بیرون. چون اصلا حوصله ندارم. صدای هیونا و هوسوک از پشت در اومد . × ببخشیدددد. + دیگه تکرار نمیشه اوپاهای عزیز. × یاا هیونا. فقط باید به من بگی اوپا. + میدونمم. فقط میگم از دلشون در بیارم. " جیمین : اینکارا فایده نداره. اخه چطوری دلتون اومد منه کیوتو خیس کنین. + اهاا. صبحونه.... من با این وضعم که تازه دیروز از بیمارستان مرخص شدم براتون صبحونه درست کردم. به عنوان معذرت خواهی قبول کنید. جین لبخندی زد و گفت : باشه قبوله. × پس میتونیم بیایم بیرون ؟ ^ اره. " هوسوک با احتیاط کلید رو توی در چرخوند و اروم در رو باز کرد. اما به طور ناگهانی روی هیونا و هوسوک اب پاچید. اونا شکه شده چشماشون رو بستند. × یاا. شماها قبول کردین. جین : هرکاری بکنی. جوابشم میگیری اقای جانگ هوسوک. تهیونگ : خب . دیگه کافیه. حالا که بی حساب شدیم بریم صبحونه بخوریم.+ اه. " همه بعد از خشک کردن موهاشون به سمت میز غذاخوری راه افتادند. .
همگی روی صندلی های میز غذاخوری نشسته بودند و به صندلی ها تکیه داده بودند. یونگی : هوفف. خیلی خوب بود. نامجون : چقدر خوردیم. تهیونگ : خیلییییی خوشمزه بود. جین : دستت درد نکنه هیونا. ولی دستپختت به مال من نمیرسه. " هیونا خندید : خواهش میکنم . جیمین : هیونگ . یه بارم نمیتونی از دیگران تعریف کنی. جین : نه. ن..م..ی..ت..و..ن..م کوک : اره نمیتونه. اما جی هوپ هیونگ. دستپخت دوست دخترت خیلی خوب بود. جین : یاااا. تووو داریی دوبارهه منوو مسخره میکنییی ؟ هوسوک : خب بسه دیگه. تا بازم بحث رو شروع نکردین پاشین جمع کنین. " همه بلند شدند و شروع به جمع کردن کردند که هوسوک به سمت اتاقش رفت. جین : یاا کجاا هوسوک. بیا کمک کن . هوپی : ایندفعه منو معاف کنین. قراره با هیونا بریم یه جایی. " هیونا برگشت و با تعجب به هوپی نگاه کرد و گفت : کجا ؟ " هوپی : برو حاضر شو بعدا میفهمی. " هیونا و اعضا با گیجی به هوسوک نگاه کردند. هیونا لباشو اویزون کرد و دستشو به نشونه خداحافظی برای اعضا تکون داد و سمت اتاقش رفت . بعد از حاضر شدن از اتاقش بیرون اومد و سمت اتاق هوپی رفت. در زد. کمی بعد هوپی درو باز کرد. هیونا بهش نگاه کرد. یه تیپ مشکی با ماسک و عینک و کلاه. جی هوپ : بریم خواهری ؟ " هیونا لبخند زد و گفت : بریم. " از خوابگاه بیرون رفتند و سواد ماشین هوسوک شدند . هوپی ماشین رو روشن کردو راه افتاد. چند دقیقه ای شده بود که توی راه بودند که هیونا گفت : کجا داریم میریم اوپا ؟ " هوسوک گفت : وقتی هنوز همو پیدا نکرده بودیم. غیر از من دنبال کس دیگه ای نگشتی ؟ + نه . دنبال کی باید جز تو میگشتم ؟ × مامان و بابا؟ + من... من هیچ وقت دنبالشون نرفتم. البته میخواستم برم. اما تمام وقتم درگیر پیدا کردن تو شده بود. × داریم میریم پیش مامان و بابا. + جسداشون پیدا شد ؟ × بعد ها. هیچ وقت دوباره به خونمون برگشتی ؟؟
+ اره. حدودا یه هفته بعد از اینکه از هم جدا شدیم دوباره رفتم. با اقای چوی. اما. اونجا رو اتیش زده بودن. ما فقط خاکستر دیدیم. اما بعدش. دیگه هیچ وقت اونجا نرفتم . × درسته. قاتلای مامان و بابا اونجا رو سوزونده بودن. برای همین پلیس این پرونده رو با عنوان اتیش سوزی بستند. و اما. اونا فقط خاکسترای خونه رو توی ارامگاه گزاشتند. حتی.. حتی معلوم نیست یه دونه از خاکسترای مامان و بابا توی اون ظرفی که تو ارامگاهه هستش یا نه. " هیونا بغض کرد و سرشو انداخت پایین. دیگه هیچ حرفی رد و بدل نشد تا زمانی که هیونا حس کرد ماشین ایستاده. سرشو اورد بالا و با قیافه ناراحت به هوسوک نگاه کرد. هوپی بهش نگاه کرد و لبخند زد : بریم. " هردو از ماشین پیاده شدند و وارد ارامگاه شدند. هیونا ناخوداگاه دست هوسوک رو گرفت و هوسوک هم دستشو فشرد. به قسمتی که مادر و پدرشون بودند رفتند. همه جا پر از قفسه که با شیشه پوشونده شده بودند و پشت شیشه ها ظرف های در بسته ای بود که توشون خاکستر بود. هیونا و هوسوک رو به روی یک ظرف ایستادند. روش نوشته بود : جانگ سوک هیون و کیم اون سو . " هیونا با بغض دستشو روی شیشه کشید و نگاه کرد. هوسوک شروع به حرف زدن کرد : سلام مامان. سلام بابا. متاسفانه نتونستن به قولم عمل کنم. نتونستم از هیونا مواظبت کنم. اما بهتون قول داده بودم که پیداش میکنم. به این قولم عمل کردم. اوردمش پیشتون. هیونا اینجاست .
هیونا دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره. اشک های جاری شد و دستاشو روی شیشه گزاشت. + مامانیی. بابایی. " هوسوک ، هیونا رو بغل کرد و موهاشو نوازش کرد. × اروم باش هیونا. + چطوری اروم باشم. چطوری... اخه..اخه چرا تنهامون گزاشتن. چرا باهامون فرار نکردن. چطور تونستن مارو توی این دنیای بی رحم تنها بزارن . × فقط میخواستن... ما در ارامش زندگی کنیم . میدونستن با وجود خودشون این اتفاق نمیفتاد. + نه. این دروغه. هر پدر و مادری میدونه بچش در کنارش ارامش داره. وقتی کنار اون باشه. × میدونم... اما دیگه گذشته. نمیتونیم اونارو زنده کنیم. مامان و بابا دلشون برات تنگ شده بود . نباید جلوشون گریه کنی. + اخه دلم براشون تنگ شده. دلم برای بغلای بابا تنگ شده. دلم برای محبتای مامان تنگ شده. دلم برای وقتایی که باهامون بازی میکردن و برامون قصه میگفتن تنگ شده. " هوسوک سر هیونا رو به سینه اش چسبوند و چونه اش رو روی سر هیونا گزاشت. و همچنان موهاشو نوازش کرد. × حالا منم که باید ازت مواظبت کنم. حالا من اینجام که بغلت کنم. " هیونا محکم هوسوک بغل کرد و به اشک ریختنش ادامه داد. هوسوک بغض کرد و یه قطره اشک از چشمش چکید. × اشکالی نداره. تا وقتی همو داریم اشکالی نداره. دیگه برای گذشته گریه نکن. مگه نگفتم گریت اذیتم میکنه ؟ " هیونا اشکاشو پاک کرد. + ببخشید. " موبایل هوسوک زنگ خورد." هیونا از بغلش بیرون اومد. هوسوک گوشیشو برداشت : سلام . خوبین ؟ ممنون. نه . اومدیم بیرون با هیونام. اها. خب پس از اینجا میایم کمپانی. خداحافظ. " × پی دی نیم بود. گفتش حالا که تو پیدا شدی باید به فن ها بگیم. و یه مساحبه ترتیب داده. بهش گفتم مستقیم میریم کمپانی....
...............
................
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
56 لایک
عالی
❤❤
وایییی خدا باورم نمیشه بالاخره وااای هوراااااا 😻
🥳🥳🥳💜💜💜
عاجی جونمಥ‿ಥخوجگل منಥ‿ಥفدات بشم من چرا پارت بعد رو نمیزاری فدات بشم؟༎ຶ‿༎ຶمنو دق ندین خدایی تنها ادریانا ممدم دیگه کسی مث من ادریانا نیس༎ຶ‿༎ຶبزار پارت بعد رو فدات شم قربونت برم من فدای اون دستای خوجگلی که تایپ میکنه و مینویسه بشم 😊🌠😹😹😹😹😹
چرا انقدر قربون صدقه میری اجی😅🤣💜 چشم اجی . احتمالا امروز بزارم . اگه نشد فردا دیگه حتما🥺💜
ادم باید قربون صدقه اجیش بره👍😊😹
حتما بزاریا همتون منو دق دادین با داستان های زیباتون😍🌈
مرسی اجی🥺💜 دوست دارم🤗💜
من بیشتر لاولیم✨❤️🥺🤧🌈
عالیییییی بود اجی جون 😍😍😘
پارت بعد!!؟؟؟
مرسی اجی خوشحالم خوشت اومده🤗😊💛💜💙
به زودی..🙃💜
عاجی کی میاد پس پارت بعدی 😃😃❤️❤️
به زودیی اجی . یکم دیگه صبر کن🥺💜💚
عالی بود آجییییییی💜🌌💜🔮🍓💞🎵
یه دو هفته ای نبودم تستچی... ببخشید تو پارت های قبل کامنت ندادم🙂🙂
ولی الان همشونو خوندم عالی بود واقعاااااا🍓💞
پارت بعدو زودتر بزار آجی جون🙂💜🌌
مرسیی اجی🤗💜
اشکالی نداره اجی خوشحالم که برگشتی😊💜
خوشحالم خوشت اومده. زود پارت بعدو میزارم🥺💚
وای آجی جون عالی بود💖💖💖🥰🥰🥰😘😘😘😘
پارت بعد رو زود بزار
خوشحالم خوشت اومده اجی🤗💜💙
چشم اجی🤗💜
عاجو یه سوال تا چندتا پارت قرارع پیش بره༎ຶ‿༎ຶیعنی بخدا مث کابوس رویا زود تمومش کنی خودمو میکشم🙂💔
حداقل تا بیس پارت ببر جون مننننن🤧😷🌠🌈
اجی من خودمم اینو نمیدونم 😂💜 نه اجی خداروشکر تا الانم از کابوس و رویا بیشتر شدهگ امیدوارم به بیست پارت برسه🥺💜 تمام تلاشمو میکنم 🤗💜
عاااالللللیییییییییی بود آجی جونم😍😍😍💜💜
یه چیزی بگم خنده ت میگیره من هر وقت تایپ میکنم آجیل کیبوردم درستش میکنه آجیل😐😹
منتظر پارت بعدم🥺💜
مرسی اجی خوشحالم خوشت اومده🤗💜🤗
🤣🤣💜💜امان از دست این کیبورد.
زود مینویسم🥺💜
🥺😚😚💜💜💜
وایییی خدا منظورم آجی بود همون آجی ام دوباره کرده آجیل🤦🏻♀️
منظورتو فهمیدم اجی😂💜
عالی بود عاژولی جونم༎ຶ‿༎ຶپارت بعدی✨💜🌺❤️🥺🤧😂
خوشحالم خوشت اومده اجی🤗💜