The miraculous story

مرینت تو مدرسه داشد طراحی لباس میکرد الیا به میلن رز و جولیا گفت: بچه ها دیگه خسته شدم😐😭 بیاید احساسات مرینتو خودمون بهش بگیم و وقتی مری بفهمی فقط مجبوره بگه🤗😀 رز: وایی خیلی روماتیک میشه❤😍❤ میلن: موافقم👌 الیا: ادرین ادرین. ادرین: بله الیا؟ الیا: میدونی چرا مرینت جلوت لکنت داره؟ ادرین: چرا؟ الیا: اون از صمیم قلبش عاشقته

ادرین رف پیش مرینت و گفت ک فهمیده و بعد گفت: ببخشید ولی من عاشق یکی دیگم. مرینت: کی😔 ادرین: دونفرن کاگامی و مرینت: 😭😭😭😣😩 ادرین: خوبی! مرینت: خو اونیکی کیه😣 ادرین: لیدی باگ مرینت: 😍😍😍😍هورااااااااااااااااا ادرین: چرا خوشحالی؟ مرینت: به تو نمیگم😁😐 ادرین: به کی میگی. مرینت: کت

۲ روز بعد بعدِ نجات دادن پاریس از ملکه ی موز لیدی باگ تو خلوت جلوی کت مرینت شد کت هم ادرین شد هردو خشک شدن بعد ۲ یا ۳ دقیقه بعد مرینت: بیا دوستامونو سکه کنیم🤣👌 ادرین:چراکه نه بانوی من😏 بعد تو بستنی اندره الیا مرینت و ادرینو دید برگاش و کلک پر هاش ریخت مرینت دید و خندید

مرینت و ادرین کلی روز شاد بودن عشق و حال داشتن و ادرین تو تبلیغ هاش و هرجا که میرفد با مرینت بود یعنی دقیقا کنارش خیلی رومانتیک بود ولی تا ی زمان

شادو ماث میفهمه هم رابطرو هم هویت کت. جنگ شدیدی بود کت خیلی آسیب دیده بود مرینت که کت و شهر پاریس رو داشت میدید و شادو ماث زر میزد که تو دیگه باختی لیدی باگ خیلی ناراحت بود اون انگار ی معجزه توش روشن شد و با تمام قدرت حمله ور بود نادیا شاماک هم همه چیرو داشت گزارش میکرد لیدی مرینت میشه تیکی متعجب کل شهر به خصوص دشمنان مری و فامیلش شکه بودن مری کلی اسیب دید ولی شادو ماث رو شکست داد

مرینت بیهوش شد کل شهر بیمارستان بودن و کت هم پیشش داشت گریه میکرد داشت دست گاه تپش قلب رو میدید که داشت ی خط ساف میشد دکترارو بذ ترس خبر کرد خیلی ترسیده و ناراحت بود دکتر گفت: نمیشه کاریش کرد. کت: یعنی چی! دکتر: یعنی میمیره. کت: چی نههههههه. هرچی بود بهم زد مرینت مرد کت دیوانه داش میشد عصبی بود و گریه میکرد کش شهر ناراحت بودن خاک سپاریش کل شهر اومدن حتی لایلا و شادو ماث. گابریل میگفت ایکاش اینجوری نمیشد ادرین خیلی عصبی بود دوستاش به خصوص الیا داشتن گریه میکردن بد جور رو قبر نوشتن جونشو برای کشورش داد لیدی باگ