
❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️🥰🥰🥰🥰🍓🍓🍒
از زبان مرینت : وقتی به هوش اومدم حالم خیلی بد بود. رفتم تو دستشویی و کلی بالا اوردم. همه جارو تار میدیدم و جای گاز روی گردنم میسوخت. به سختی از جام بلند شدم و رفتم توی مراسم. ادرین گفت : سلام عشقم، کجا بودی؟ . گفتم : ادرین من نمیتونم باهات ازدواج کنم. گفت : چرااااا؟ ولی ما عاشق همیم! . گفتم : لوکا منو گاز گرفت و تنها راه زنده موندن من اینه که یک خون اشام منو ببوسه . نزدیک بود که بیفتم روی زمین اما ادرین منو گرفت و گفت : نمیتونم ببنیم که حالت انقدر بده. سرفه ای کردم و گفتم : من تا چند روز دیگه خواهم مرد چون امکان نداره من عاشق کس دیگه ای جز تو بشم.
ادرین کمی فکر کرد و گفت : اگه من خون اشام بشم چی؟ . گفتم : نمیتونم اجازه بدم که تو خودتو به خاطر من تبدیل به خون اشام کنی. دوباره از هوش رفتم اما وقتی به هوش اومدم دیدم که ادرین رنگش سفید شده مثل یخ و لباش سرخ شده مثل خون . گفتم : چه بلایی سرت اومده؟؟؟ نکنه مردم تورو گاز گرفتن؟ . گفت : حالا فقط کافیه ببوسمت. گفتم : تو با خودت چیکار کردی؟؟؟ چرا اجازه دادی گازت بگیرن؟؟؟ . گفت : عیبی نداره، من میبوسمت و همه چیز درست میشه. ادرین خم شد به سمت صورتم و چونمو با دستش گرفت و سپس منو بوسید.
در همون لحضه پیوندی از دوگانگی بین ما ایجاد شد. یعنی یک انسانی که تبدیل به خون اشام شده، یک خون اشام رو میبوسه. این پیوند قدرت خارقالعاده ای داره و بهترین قدرتش قدرت عشق است. پس این شد که اسم زندگی من و ادرین شد ( عشق دوگانه) .
از اون شب به بعد علاقه ی خاصی بین منو ادرین ایجاد شد. از زبان ادرین: با مرینت نشسته بودیم روی کاناپه و فیلم میدیدیم و ش*ر*ا*ب مینوشیدیم. یکهو من دیدم که مرینت داره هار هار هار میخنده. من گفتم : مرینت برو بگیر بخواب، خیلی داری زیاده روی میکنی. بهم گفت : خواب به چه دردی میخوره؟؟ . بعد دوباره بی دلیل خندید. بزور لیوانو از دستش قاپیدم اما یکهو اون بطری رو برداشت و سر کشید. گفتم : مرینت! تو م*س*ت کردی! اون بطری رو بده من! . گفتم : ولم کن بزار بخورم! . یکهو دستمو گرفت و منو برد روی تخت و پتو رو کشید روی سرمون. گفتم : چیکار داری میکنی؟ . ناگهان منو بوسید و گفت : ادری جونم بیا اینجا باهم بخوابیم امشب. بعد یکهو منو بغل گرفت و گفتم : بعد از این شراب هارو قایم میکنم.
صبح شد . از زبان مرینت : از خواب بیدار شدم و با صحنه ی وضعیتم که ادرینو محکم تو بغلم گرفته بودم خجالت کشیدم. ادرین بیدار شد و گفت : دیشب مست کرده بودی دختر! کمتر بخور! . گفتم : اوه واقعا معذرت میخوام دست خودم نبود! .
بابای 😆😆😆
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعدییییییییییی
زووووووود
لطفاً بعدی بزار
عالی چرا بعدی نمیاد
عالی بود پارت بعدی رو زود بزار
من عشق و انتقام رو پارت یکش رو خوندم ولی پارت دومشو ندارم لطفا دوباره بزارش ممنون
عالی بعدی رو زود بزاری