خب خب خب حرف نمیزنم که از داستان لذت ببرید
آلیا گفت : « تو این کارو نمیکنی ».
گفتم : « چرا ؟ »
« چون دلت نمیاد این کارو بکنی »
تفنگ رو از رو سرش برداشتم و یه تیر خالی کردم توی پای رونالد . قلبم درد گرفت . ولی باید خودم رو کنترل میکردم و گفتم : « اگه تو پاس بزنم یعنی اگه بخوام تو سرشم میزنم . حالا برید عقب و سر جاتون بشینید » بعد هم رفتم بیرون و جرویس در رو قفل کرد . بعد رو کرد به من گفت : « باورم نمیشه . تو ...»
« خیلی ممنون . میشه بریم یه چیزی بخوریم ؟ خیلی گشنمه . »
« حتما »
راه افتادیم سمت غذا خوری . راستش اصلا گشنه نبودم . فقط نیاز داشتم یکم بشینم و آروم فکر کنم . اونجا که رسیدیم رفتیم یه گوشه نشستیم . غذامون رو که خوردیم جرویس شروع کرد به صحبت کردن در باره برنامه هاش. منم همون طور که به حرفاش گوش میدادم سرم رو گذاشتم رو دستم و وانمود کردم که خوابم برده . چند دقیقه بعد جرویس دست از حرف زدن کشید و اومد سمت من . آهسته بلندم کرد و برد به اتاقم . گذاشت وچرو تخت و رفت بیرون . حالا میتونستم یکم آرامش داشته باشم .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
خوشحالم که دوست داشتید
من اوا ام
۱۲ سالمه 😊☺️
خوشوقتم
کی پارت بعد میزاری؟؟
ببخشید یکم درگیر بودم این مدت فردا مینویسم
سلام داستانت عالیهههه
من نمیدونم تا پارت چند خوندم ولی حتما ادامش بده مطمئن باش یه روزی پر طرفدار میشه اصلا نگران نباش
منم خیلی وقته نمیام تستچی اخه سرم خیلییی شلوغه وقتی سرم خلوت شد میام همه رو میخونم تو هم زود بزار پارت اخر اومد شروع کنم
یسنام ۱۲ سالع
و شما؟؟
خوشحالم که دوست داشتید
من اوا ام
۱۲ سالمه 😊☺️