
خب خب خب حرف نمیزنم که از داستان لذت ببرید
آلیا گفت : « تو این کارو نمیکنی ». گفتم : « چرا ؟ » « چون دلت نمیاد این کارو بکنی » تفنگ رو از رو سرش برداشتم و یه تیر خالی کردم توی پای رونالد . قلبم درد گرفت . ولی باید خودم رو کنترل میکردم و گفتم : « اگه تو پاس بزنم یعنی اگه بخوام تو سرشم میزنم . حالا برید عقب و سر جاتون بشینید » بعد هم رفتم بیرون و جرویس در رو قفل کرد . بعد رو کرد به من گفت : « باورم نمیشه . تو ...» « خیلی ممنون . میشه بریم یه چیزی بخوریم ؟ خیلی گشنمه . » « حتما » راه افتادیم سمت غذا خوری . راستش اصلا گشنه نبودم . فقط نیاز داشتم یکم بشینم و آروم فکر کنم . اونجا که رسیدیم رفتیم یه گوشه نشستیم . غذامون رو که خوردیم جرویس شروع کرد به صحبت کردن در باره برنامه هاش. منم همون طور که به حرفاش گوش میدادم سرم رو گذاشتم رو دستم و وانمود کردم که خوابم برده . چند دقیقه بعد جرویس دست از حرف زدن کشید و اومد سمت من . آهسته بلندم کرد و برد به اتاقم . گذاشت وچرو تخت و رفت بیرون . حالا میتونستم یکم آرامش داشته باشم .
صبح روز بعد جرویس اومد پیشم و گفت : « خوب خوابیدی؟ دیشب خیلی خسته بودی » « مرسی که دیشب منو آوردی اینجا . اصلا نفهمیدم که چیشد » « اشکال نداره عزیزم . حالا اومدم دنبالت که باهم بریم و یه سری چیز انتخاب کنی » « مثلا چی ؟ » « فردا تولد شماست و من میخوام برات یه جشن درست و حسابی بگیرم . » « وایی. جرویس ممنونم » « خواهش میکنم عزیزم . حالا بیا بریم » باهم رفتیم به سالن بزرگ سازمان .مرد کوتاه و تپلی اون وسط نشسته بود و چند تا آلبوم بزرگ کنارش بود . یکی تم سالن ، یکی سرگرمی ، یکی کیک و ...
« سلام . جورج مکگالن هستم متخصص دکوراسیون تولد . لطفا بشینید تا کار رو شروع کنیم » رفتیم و نشستیم . اگه میخواستم دل جرویس رو بیشتر از آنچه که هست به دست بیارم باید همه چی رو طبق سلیقه اون انتخاب میکردم . مکگالن یک آلبوم گذاشت جلمون و گفت : « از صفحه ۱۰ تا ۲۰ متناسب با سالن شماست . لطفا انتخاب کنید » رنگ مورد علاقه جرویس آبی بود و رنگ موردها علاقه خودم صورتی . تو ترکیب ها که نگاه میکردم یه مدل دیدم که آبی بود و ریزه کاری های سفید صورتی داشت و اون رو انتخاب کردیم برای تم .
مکگالن توی دفترش چیزی نوشت و آلبوم دیگه ای رو جلوی ما گذاشت : « لطفا کیکتون رو انتخاب کنید » از اونجایی که تعداد مهمان ها زیاد بود مجبور شدیم یه کیک سه طبقه بگیریم با طعم شکلات . « خیلی هم عالی . و حالا دو تا سرگرمی انتخاب کنید » چه سرگرمی های جالبی داشت . خوردن خوراکی بدون دست ، پرتاب توپ میان موانع ، تماشای پروانه ها و ... . در نهایت دو تا سرگرمی خیلی خوب رو باهم انتخاب کردیم : ۱. پیشگویی ۲. خوراکی های درون بطری پیشگویی خیلی جالب بود مکگالن توضیح داد : « یه پیشگوی ماهر براتون میاریم و برای تک تک مهمان هاتون پیشگویی میکنه » با صدای ریزی خندید و آلبوم هایش رو بست و گفت : « لطفا بروید تا ما کارمون رو شروع و تا فردا تموم کنیم »
توی اتاق ، بعد از ناهار : « وای جرویس خیلی ازت ممنونم . واقعا لازم نیست به خاطر من اینهمه خودت رو به دردسر بندازی » « چه دردسری ؟ توی این دنیا فقط تو برای من ارزش داری . من تو سخت به دست آوردم و نمیخوام به راحتی از دستت بدم » « جرویس اینطوری نگو . واقعا نمیتونم باور کنم که قبلاً چه جوری با اون دیوونه ها وقت میگذراندم » جرویس دستاش رو دورم حلقه کرد و گفت : « چیزی نیست . گذشته رو فراموش کن . باهم یه آینده خوب میسازیم . » از بیسیم جرویس صدایی اومد و به جرویس خبر رسید که موردی اضطراری پیش اومده . جرویس گفت : « یکم استراحت کن تا من برگردم » و بعد رفت . میخواستم استراحت کنم ولی فکری وحشتناک آزارم میداد : جدی جدی داشتم عاشق جرویس میشدم ....
خب اینم از این. امیدوارم که خوشتون اومده باشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوشحالم که دوست داشتید
من اوا ام
۱۲ سالمه 😊☺️
خوشوقتم
کی پارت بعد میزاری؟؟
ببخشید یکم درگیر بودم این مدت فردا مینویسم
سلام داستانت عالیهههه
من نمیدونم تا پارت چند خوندم ولی حتما ادامش بده مطمئن باش یه روزی پر طرفدار میشه اصلا نگران نباش
منم خیلی وقته نمیام تستچی اخه سرم خیلییی شلوغه وقتی سرم خلوت شد میام همه رو میخونم تو هم زود بزار پارت اخر اومد شروع کنم
یسنام ۱۲ سالع
و شما؟؟
خوشحالم که دوست داشتید
من اوا ام
۱۲ سالمه 😊☺️