
سلام سلام چطورید کیوتا اینم پارت 9 لذت ببرین حتمی داستان بی نظیر عاجی گلم رو دنبال کنید 😘😘😘
که یهو انگار یه 7 یا 8 تا چیز افتاد و شکست ترسیدم زانو هامو بغل کردم و سرمو روی زانو هام از زبون کوک 😘💙 تو ماشین بودیم خیلی نگران ا/ت بودم نکنه سوهو باهاش کاری کنه خداااااا 😣 ای بابا چرا نمی رسیم بزار از نامجون بپرسم ای تف 1 ساعت دیگه ا/ت هم گشنشه 😭 دستام می لرزید شیشه و اوردم پایین نسیم خنکی توی موهام وزید یکم اروم شدم 😣 1 ساعت بعد از زبون ا/ت 😁 فکنم کوک دیگه رسیده باشه یهو صدای پا اومد که می دوید در باز شد سوهو با خشم اومد جلو دستمو گرفت سوهو 🤍 ا/ت 💜 💜 ولم کن 😠 🤍 حالا ادم خبر می کنی 😠 💜 ای دستم 😠 ولم کن عوضی 😠 🤍 خفه شو 😠🤬 با اعصبانیت پرتم کرد تو انباری 😭 و بدجوری افتادم رو جعبه ها و خرت و پرت های کف انباری 😭 دستم درد می کرد یهو صدای دعوا شنیدم صدای کوکی میومد صدای زد و خورد و ناله 😭 یهو در اتاق باز شد و صدای کوک بود که داد می زد کوک : ا/تتتتتتتتتتتتت 🗣 گریمو متوقف کردم و با صدای گرفته ام جیغ زدم 🗣😭 ا/ت: کوک من اینجام 😭 کوک: تو اونجایی در قفله برو عقب می خوام بشکونمش رفتم عقب یهو یه قطره خون ریخت رو دستم از بینیم خون میومد یهو همچی جلوی چشم تیره و تار شد ثدای کوبدن در می اومد و دیگه یادن نمی اد 😭 از زبون کوکی 😍
در و شکستم ا/ت رو زمین وسط جعبه ها افتاده و و جلوی صورتش پر از خون بود 😭😱🥶 خیلی ترسیدم بغلش کردم و بردمش تو ماشین سوهو رو دست گیر کردن و بردن بچه ها گفتن این نزدیکی ها یه درمانگاهه ا/ت رو بردیم اونجا خیلی ترسیده بودم و داشتم گریه می کردم بچه ها سعی می کردن ارومم کنن 😭 دکتر اومد بیرون از اتاقی که ا/ت توش بود بدو بدو رفتم پیشش گفت که از سرما و مسمومیت انگار با شیرینی یا یه همچین چیزی مسموم شده ( شیرینی های تو مهمونی) الانم حالش خوبه می تونید برید ببینیدش 😁 رفتم تو اتاق به ا/ت یه سرم وصل بود و داشت لبخند می زد 😁 رفتم رو صندلی کنارش نشستم و با لبخنو نگاهش کردم 😁 با دستش لشکامو پاک کرد و گفت ا/ت: تو بهترینی 🥰 دستشو که رو گونم بود برداشتم و بوسیدم و نوازشش کردم 😍 بعد از اینکه سرمش تموم شد باهم رفتیم خونه
رفتیم خونه ا/ت پرید بغل مامان و باباش و شروع کرد به گریه کردن باباش بعد اومد دستاشو گذاشت رو شونم و گفت: تو ناامیدم نکردی پسر جون تو واقعا بهترینی 😁 بعد با ا/ت رفتیم تو اتاق ا/ت پرید بغلم و 😍🥰💑💏😘
پیام بازرگانی: بستنی ماراش می میهن 😋😐🍧🍦🍨🍨🍦🍧🍦🍨🍨🍦🍦🍨🍨🍦🍨🍦 😐😋😐😋😐😋🍧😋🍦😋🍨😐🍨😐🍦😋🍦😐🍨🍨😐🍨😐

1 ماه بعد 🥰 همچی خیلی خوب بود ما از دست سوهو راحت شده بودیم و زندگی بر وفق مراد بود من و ا/ت هم تسمیم گرفته بودیم باهم ا. ز. د. و. ا. ج کنیم امروز قرار بود وقت شام بهشون بگیم ا/ت امروز با لوسی داشتن با بقیه اشپزا غذا درست می کردن من و جین هو و و بچه ها داشتیم خونه رو تزئن می کردیم 😁 ( جین هو خدمتکاره 😐😁) همه برای شام اماده شدیم ا/ت یه لباس خیلی خوشگل پوشید ( عکس بالا 👗)

اینم منم چطور شدم 😁 شب شده بود میز رو چیدیم و نشستیم سر میز و منتظر مامان بابای ا/ت شدیم فردا ظهر اونا می رفتن سفر کاری و باید امشب انجامش بدیم 😁 مامان باباش اومدن با تعجب به من و ا/ت نگاه کردن و نشستن سر میز شروع کردیم به خوردن 😊 همچی خوب بود که ا/ت زد به شونم و تو گوشم زمزمه کرد 🗣
ا/ت: نمی خوای شروع کنی 😁 بعد بلند گفت ا/ت: مامان بابا جونگ کوک می خواد بهتون یه چیزی بگه که به من و اون مربوطه 😁🗣😊 مامان ا/ت: بگو پسرم 😁 بابای ا/ت: بگو چی شده پسر جان 😁 کوک: خب من و ا/ت می خوایم می خوایم می خوایم باهم ا. ز. د. و. ا. ج کنیم و اجازه شما رو می خوایم 😁😊😍🥰یعو پدرش از جاش بلند شد و و اومد سمت من که یهوووووووو
پایان 😐💔 اره کرمان درونم فوران کرده 😐💔 اره دیگه 😐💔 پارت بعد و پارت بعدش که پارت های اخرن خیلی کشنده خواهد بود امید وارم لذت برده باشین لایک و کامنت یادتون نره حتما فالو = فالو 🥰😍 دوستون دارم یه عالمه هرچی بگم بازم کمه راستی حتمی به رومان اجیم سر بزنین 😁😁😁😁😁😁😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلاااااامم 😁 عالللیی بود ولی لطفا اذیت نکن دیگه 😢 در کل عالیی
ممنونم عزیزم نمی دونم ببینیم چی میشه 😂😂😂😂😂😂
عالی پارت بعد کی میزاری
نمی دونم والا همین 1 ساعت پیش همین پارتو ثبت کردم الان منتشر شده فردا پارت جدیدو می زارم اگه بتونم 💗💗💗💗💗💗💗