Miraculous part 6

بچه ها اونی که میراکلس خالی بود پارت پنج و این ادامه اش

الیا ناراحت بود و همینطور دوستا های نزدیک مرینت که لایلا رو یک دوست میدید ولی نمی دونست لایلا دشمنه من میدونستم لایلا یک دروغ گو بزرگه اما نه در این حد

۷ ماه بعد وقتشه که به پاریس برگردم به مامان بابام زنگ زدم وگفت امروز میام پاریس گفت باشه سریع بدو بیا شیرینی میپزم و به دوستای مرینت اطلاع دادم که میاد

از مترو یکی شرور شده بود از زبان 😛 گربه سیاه اسم این شروره دکتر ترشی قدرتش این بود که امپولش بم می خورد بهم تبدیل میشدم به سبزیجات خوب داش می خورد بهم که پشت لاک گفت سپر محافظ

همه داشتیم شکست می خوردیم شادو ماث گفت برید معجزه گر ها رو بیارید رفتم که برش دارم گربه سیاه گفت کلت کیزم که نتونه معجزه گر ورداره ولی من دستشو گرفتم کوبید زمین کلت کیزم رفت و رفتم معجزه گر ور دارم که

از زبان گربه کارم دیگه تمام حمکارهام تبدیل شده بود پیاز سیر هویج فقط خودم مونده بودم دست زد به معجزه گر که از زبان مرینت وقتش که دختر کفشدوزکی برگرده و دیدم پیشی داره شکست میخوره رفتم زدم به دستش شی که اکوما رفته بود داخلش شکست و اکوما رفت بیرون گفتم اکومارو گرفتم و گربه وقتی دید منم خوشحال شد اما قهر شده بود با هام گفتم کفش دوزک معجزه آسا و همه چی درست شد که

اگه لایک هابه ۴ تا رسید پارت بعد رو میذارم پارت بعد رو اسمش هست Miraculous part 7