سلام اینم از قسمت دهم🤗 این قسمت خدای هیجان😨 انقدر این قسمت ماجرا داره که نگم براتون شوک بزرگ و ناراحت کننده توی این قسمته😥 امیدوارم بهونید و لذت ببرید برای هیجان بیشتر یکم قسمت بعدی دیر میاد کامنت یادتون نره🌹
با صدا های عجیبی بیدار شدم😕 یه نور مستقیم داشت میخورد توی چشمم چند ثانیه چشم هامو نیمه باز نگه داشتم تا به نور اون جا عادت کنه وقتی به خودم اومدم دیدم که توی یه بیمارستانم روی تخت دراز کشیده بودم و چند تا سرم و دستگاه بهم وصل😧 یه پرونده روی میز کناری تخت بود بدنم خیلی درد میکرد به سختی دستمو دراز کردم و اونو برداشتم توی پرونده مشخصات من بود😕 یکم فکر کردم که چرا توی بیمارستانم یهو یاد قضیه کتاب افتادم 😨 سرم و چیز های که بهم وصل بود رو کندم و به سختی از روی تخت بلند شدم 😖و در حالی که تلو الو میخوردم اسم کای رو صدا میکردم😓 پشت در اتاق دکتر داشت با چند تا مرد هیکلی با کت و شلوار که شبیه بادیگارد ها توی فیلم ها بودن حرف میزد به نظر آدم های خطرناکی می اومدن میخواستم از اتاق بیام بیرون که دیدم در قفل شده😰 ناگهان صحبت های دکتر تموم شد اون چند تا مرد گردن کلفت با انگشت به من اشاره کردن و با سرعت به سمت اتاق دویدن😨
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
داستانت مثل همیشه عالیههههههههههه
چالش اول میشه گزینهی 4
چالش دوم فک کنم این بهتره😱
حتما بعدی رو زود بزار یادت نره ها 😁 😁
عالی مثل همیشه 👌🌸🌸
چالش اول ، اون خانم جادوگره، و چالش دوم هم گزینه یه ✌