8 اسلاید صحیح/غلط توسط: Ic.sopa انتشار: 3 سال پیش 381 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلامممممممممممممممممممم
فردا صبح
از زبان آدرین: خب بالاخره مامان و آقای سونجون باهم آشتی کردن 🙂😪 و البته من قرار صاحب یک بردار / خواهر ( هنوز جنسیت معلومنشده🙄) کوچیک خونده بشم😄 ولی قبلش خودم هم باید رابطم رو با مرینت مثل قبل کنم بعد از اون اتفاق فقط یکبار همدیگر رو دیدیم😕 پس امروز میرم سمت خونش تا سوپرایزش کنم😍😎
از زبان رز : خب من و لایلا خیلی داریم صمیمی میشیم😊 تقریبا اون رو خیلی دوست دارم😅 چرا؟ آخه این اواخر خیلی همدیگر رو تنهایی دیدیم 😁 و خیلی با هم خوش و صمیمی شدیم ، امروز هم قراره با هم بریم خرید 😄 لایلا هم گفته قراره نامزدش رو بیاره 🤭 خب تقریبا رسیدم به پاساژ قراره لایلا رو توی کافه تریاش ببینم نزدیک کافه تریا شدم دوباره اون پسر رو دیدیم🤤😍نشسته بود جواب میز کافه تریا و منتظر چیزی بود ، فکر کنم سفارشش! این سومین باره ( البته به جز دفعات قبلی که فقط منمیدیمش) ولی مطمئنم این دفعه خب منرو میشناسه ( اون روز اسمم رو دونست🤔) پس اینه رو از توی کیفم در اوردم و مدل مو هام رو درست کردم ، و آروم خیلی باکلاس 😌 رفتم سمتش که دیوم لایلا اومد کنارش نشست! اون تا لایلا رو دید لبخند زد و یکدفعه من رو دید دستش رو بالا و آورد گفت :《 خانم رز اینجا😃✋🏻》 لایلا من رو دید هم و اومد سمتم و من رو بغل کرد و گفت:《 سلام😀😊》 بعد روش رو سمت پسره کرد و گفت :《 خب اون لرد! نامزدم😁》
از زبان امیلی: تلفن و برداشتم و لارا بدون هیچ مقدمه ای همه چیز رو گفت و گفتم:《 چی؟ اختلال روحی ! بیشتر توضیح بده لارا !》 لارا که صدای نفس کشیدنش از ترس از پشت تلفن به گوش می رسید گفت:《 تونستم تمام زندگی شخصی نیکی گاتسون رو بخونم و فهمیدم که یک اختلال روحی از زمان یازده سالگی داشته، و به همین دلیل اون رو بردن آمریکا تا حالش بهتر شه اون نوه ی یک تاجر خیلی پولداره و اون تاجره هم وصلت کرده که کل ثروتش مال نیکیه یعنی خانوادش نمیتونن بزارن نیکی اون طوری باشه یا بمیره یا بستری بشه واسه همین کاملا این راز رو نگه داشتن که بتونن با نیکی اون ثروت رو بگیرن ولی نیکی هی بدتر میشد و مجبور شدن اون رو به فرانسه ، روسیه ، کانادا و آلمان ببرن تا بهتر شه ولی تاثیری نداشت !》 یکم گیج شدم و پرسیدم :《 خب تو چرا ترسیدی؟》 لارا یک نفس عمیق کشید و گفت :《 اختلال روحیش خیلی جدیه برای مثال وقتی ۱۶ سالش بود توی مدرسه توی آلمان یک دختره نمره ی بالاتری لز اون اورد و هفته ی بعد جنازه ای اون دختر رو توی اتاقش پیدا کردند و معلوم شد خودکشیه ولی همسایه ها می گفتن یکی رو دیدن ! این اولین فرد بود و چند تا دیگه هم هستند ! بلاید به پلیس خبر بدین ! 😨😧》
از زبان گریس : امروز هم😑 هم مرینت نمیاد هم این آقای لوییز این جا بیست و چهار ساعته پلاسه😑😑😑😑😑 فقط یک راه می مونه! یا الان یا هیچ وقت 😑😓 آروم از دفترم رفتم بیرون و خواستم از پله ها برم پایین که یکدفعه پام لیز خورد و رفتم روی پله ها و سر خوردم از توی پله ها اومدم پایین😵
از زبان مرینت: ساعت دوازده ظهر بود و من هنوز خواب😴 مرگ بران کسی که من رو کند بیدار😐👊🏻 که با صدای زنگ یک احمق شدم بیدار😩 و البته من تو گوشیم سیوش نکردم احمق سیو کردم آدرین❤ جواب دادم و گفتم :《 سلامچی میخوای؟》 گفت :《 بیا بیرون زووووود!》
معلوم بود یک چیزی شده ، کمی ترسیدم و رفتم سمت پنجره که ببینم بیرون چه خبره که دیدم اون بیرون با یک دسته گل منتظرمه و تا من رو دید دستش رو تکون داد و گفت :《 بیا پایین 😍😀😄》
از زبان گابریل : رفتم نشستم جلوش و گفتم:《 سلام خانم امیلی هان!》
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)