
سلام بر مشنگ های عزیز خودم 😐 😹 خب من امدم با پارت اخر آمدم😹💖
(2 سال بعد)روزگار سختی بود و جنگ هاگوارتز در حال شروع همگی سختی میکشیدند هری از همه بیشتر آنها تازه از بیرون آمده بودند همین یک ساعت پیش ولدمورت پرفسور اسنیپ را کشته بود. هری که به گذشته پرفسور اسنیپ پی برده بود حال دیگر او قهرمان او بود. داشتند برای جنگ آماده میشدند و بلاخره ارتش ولدمورت در مقابل هاگوارتز قرار گرفته بود جنگ شروع شد و کشته های زیادی داد افراد زیادی از ارتش ولدمورت فرار کردند یا کشته شدند. حالا دیگر از ارتش ولدمورت جز ولدمورت و بلاتریکس کس دیگری نماند بود. هری و بقیه مشغول جنگ با ولدمورت بودند
در این حین هرماینی سراغ بلاتریکس رفت بلاتریکس متوجه او شد:بهههه سلام عروس جدید خانواده. هرماینی:انتقام خانواده دریکو رو ازت میگرم پست فطرت عوضی(نمیدونم درس نوشتم یا نه). بلاتریکس:اوه کوچولویی بیچاره ناراحت شدی مادر شوهر و پدر شوهرتو ازت گرفتم😂 اوه البته زیادم کوچولو نیستیا دوبرار منی😐 هرماینی:خفه شوو . آوداکاداورااااااا
او باورش نمی شد موفق شده بود ناگهان صداییی آمد:هرمایییننییی برووو کنااااار. اما قبل از اینکه هرماینی ب این حرف عمل کند ولدمورت چوب دستی خود را به سوی هرماینی گرفته بود و ورد را گفته بود:اوداکاداوراا. همه چیز سیاه شد جهان در تارکی مطلق فرو رفت
دریکو داد زد:هرمایینیییی نهههههههههههههههههههه. دریکو روی زمین افتاد چشمانش سیاهی رفت. هری به ولدمورت حمله کرد نمیتوانست مرگ یکی از بهترین دوستانش را تحمل کند
(4 سال بعد) دنریس همراه رون و هری وارد بیمارستان سنت مانگو شدند. دنریس از یکی از کارکنان آنجا پرسید:ببخشید بیمار هایی، سرش را پایین انداخت با نارحتی گفت:ببخشید بیمار های روانی رو به کجا منتقل کردید. _طبقه بالا دست چپ راهروی 2 اونجا بخش جدیده بیمار های روانی مونه. دنریس اشک هایش را پاک کرد و گفت:ممنونم. وقتی به آنجا رسیدند یک پرستار به طرف آنها آمد و گفت:اوه بلاخره اومدین. خیلی مراقبش باشین همین الان بهش سر زدم وضعش خیلی بده ممکنه (پرستار سرش را پایین انداخت)ممکنه ایست قلبی کنه البته حق هم داره ب هرحال اون اتفاق ناگواری بود پس باید خوشحال نگهش دارید. دنریس که حتی یک لحظه اشک هایش بند نمی آمد گفت:چ..چشم. و روبه هری و رون گفت:شما نیاین خیلی وقته دوتایی خلوت نکردیم. رون اشک های دنریس را با انگشت شصتش پاک کرد و گفت:باشه ولی اولش باید اشکها تو پاک کنی
دنریس در را باز کرد و آرام وارد شد:سلام داداشی چطوری؟ دنریس به سوی تخت دریکو رفت و دست هایش را گرفت دریکو :هرماینی.. دنریس میدانست که دریکو او را اشتباهی هرماینی صدا میزند بعد از ان اتفاق او را هرماینی میدید دنریس به سوی پنجره رفت تا دریکو اشک هایش را نبیند سعی کرد طوری حرف بزند که وبغضش معلوم نباشد :منظره قشنگیه نه؟ و بعد اشک هایش را پاک کرد و دوباره به سوی تخت دریکو رفت: دیگه چیکارا میکنی بیبی؟ اما هیچ صدایی از او نیامد دنریس:دریکو؟ این بار بلند تر گفت:دریکوووووووو. هری و رون صدای او راشنیدند و وارد اتاق شدند. پرستار هم دوان دوان وارد اتاق شدند روبه رون گفت:ببرش بیرون. رون آرام دنریس بیرون برد. دنریس:رووووون وایسااا منننن باید بیدارش کنمم اون خوابیده خوابش برده😢😢 رون:عزیزم اون توی آرامش خوابیده این تنها چیزی بود که دنریس نمیخواست الان بشنود او نمی خواست باور کند که برادری که بیشتر از جانش دوستش داشت جلوی چمشمانش پرپر شود😢
_دریکو دریکوو بیدار شو عزیزم. دریکو بهت زده از خواب بیدار شد:هر. هرماینی تو زنده اییی؟ _معلومه ک زندم 😐میخواستی بمیرم؟ دریکو:ن آخه ت خواب من نکنه همش خواب بوده؟ هر ماینی: حتما خواب بوده چون من اینا خیلیم سرحتام ولی انگار تو خوابت من مرده بودم😐😹 دریکو:اگه خواب بوده چرا منو ارودن اینجا ؟ اینجا بخش روانی هاس؟ هرماینی:معلومه که نه اینجا بخش آسیب دیدگان تسلمه های خطرناکه😐بعد از اینکه من بلاتریکس رو کشتم ولدمورت به تو یه تسلم فرستاد که خوشبختانه نکشتت تلسمه ضعیف بوده چون ولدمورت ضعیف شده بود و دراون موقع اونو فرستاده و قبل از اینکه بهت بخوره اثرش داشت از بین می رفت ولی چون تو ضعیف شده بودی بیهوشت کرد آوردیمت بیمارستان و تو الان بیدار شدی 😐البته همه چی تموم شد هری ولدمورت رو کشتش. (هرماینی مکث کرد و سپس دوباره ادامه داد) فقط یه چن ساعت دیگه اینجا میمونی و بعدش میریم و هرماینی خم شد او را بوسید و از اتاق خارج شد💖
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی... وااای الان میام کروشیوت میکنم فکر کردم واقعی هم دراکو هم هرماینی رو کش.تی یعنی ها تو فکر بودم از لیست فیورت هام پاکش کنم خداروشکر زنده گذاشتیشون...
چطور میشه که از بعضی از کلمات استفاده میکنیو تستت منتشر می شه؟ من از کلمه ی ب.د.ب.خ.ت استفاده کردم گفت نامناسب😂😭
من سر اسلاید آخرش فکر کردم واقعیه داشتم دو ساعت گریه میکردم
الان فقط دلم میخواد بیام نویسنده رو بکشم
چرااااا😂😂😂
💕😻
💖💖💖💖
عالی بود 😍💙
میسی خوشملکم💕
عالی بود نه پاک نکن 😐
چشم قشنگم😹💖
عالییییی بوددددد
داستانت رو معرفی کردم
میسی خوشملم💕
عالی بود عاجی میخواستم اول بیام بکشمت 😐😂
میشه پاکش نکنی من حوصلم سر میره میام میخونم 😐
عهههه😂😂😂🔪😐😐😐😐😂😂😂
باشع عاحی جونم پاکش نمیکنم نازم😂😂😂