
ممنونم از نظراتتون اینم از پارت پنجم امیدوارم خوشتون بیاد???
نکنه... نه امکان نداره .... اصلا فکر کردن بهش مسخرست.. از زبان ادرین: من خیلی به مرینت مشکوکم روز اول مدرسه که دلیل بیهوش شدنش رو نگفت امروز که از مدرسه فرار کرد.. نمیدونم چشه؟؟ یهو مرینت گفت: خانم میتونم برم دستشویی؟؟ خانم معلم گفت: اممم باشه ولی نیم ساعت پیش رفتی!! مرینت هم چیزی نگفت. ولی بعد معلم اجازه داد و مرینت از کلاس رفت بیرون. منم که بهش مشکوک بودم از خانم معلم اجازه گرفتم و مثلا رفتم دستشویی ولی رفتم دنبال مرینت. وقتی رفتم تو دستشویی دیدم دست های مرینت پر از خونه?? با من من گفتم: مرر...مرینت... توو... چیکاا....رررر.. کردیییی?? اونم گفت: نمی... و بعد بیهوش شد من سریع رفتم بغلش کردم دیدم خودش رو با چاقو زده.. اخه این دختر چرا همچین کاری کرد. داد زدم کمکک..کمککک. اول از همه ادرینا و ارتین و بعد خواهر برادر های مرینت اومدن و کم کم دور من پر شد از بچه های مدرسه. آمبولانس اومد و مرینت رو برد منم با ماشین دنبالشون رفتم...
داخل بیمارستان از زبان ادرین: مرینت رو بردن تو یه اتاق.. مامان و بابای مرینت هم اومدن و همش داشتن گریه میکردن. مارتیک داداش مرینت اومد سمتم و گفت: باهاش چیکار کردی؟؟?? اینو با داد گفت. منم گفتم: من هیچ کاری نکردم وقتی رفتم دنبالش دیدم خودش رو با چاقو زده. مارتیک گفت: این دختر تا دیروز که سالم بود چرا الان اینجوری شد??? منم با گریه داد زدم: نمیدونممم?? یکی از پرستار ها اومد و گفت: بچه ها ارامش خودتون رو حفظ کنید اینجا بیمارستانه. مارتیک از من عذر خواهی کرد و رفت یه گوشه نشت و همش گریه میکرد.. ماتیلدا و ماریا هم از بس گریه کرده بودن تو بغل هم خوابشون برده بود...
مارک هم رو صندلی کنار ادرینا ارتین نشسته بود. منم رفتم پشت در و به حرف های پرستار و دکتر گوش میدادم. که یهو دکتر در رو باز کرد و من نزدیک بود بیوفتم تو بغلش? همه ی خانواده مرینت جمع شدن دور دکتر و دکتر گفت: بچه ی شما یه بیماری ناشناخته داره که هنوز اسمش هم معلوم نیست و الان این دختر میتونه دست به هر کاری بزنه و خیلی خطرناکه شما باید ازش مواظبت کنید تا جون بقیه رو به خطر نندازه و نباید خیلی عصبانی و ناراحت بشه. منم که داشتم به حرف های دکتر گوش میدادم اشک تو چشمام جمع شد و گفتم: چرا مرینت این بیماری رو گرفت. دکتر گفت: نمیدونم حتما یه اتفاقی تو گذشتش باعث این بیماری شده.....
بعد دکتر گفت: حتی ممکنه حافظش رو هم از دست بده. من به خانواده مرینت نگاه کردم انگار یه تریلی از روشون رد شده بود.... خلاصه شب شد من و ادرینا و ارتین مجبور شدیم بریم خونه. من رفتم تو اتاقم و همش به مرینت فکر میکردم و خوابم نمیبرد. فردا صبح تو مدرسه همه ی بچه ها حال مرینت رو از من پرسیدن و منم قضیه رو به همه گفتم. خانم معلم گفت: بچه ها سعی کنین مرینت رو ناراحت و عصبانی نکنین. همه ی بچه ها نگاهشون رفت سمت کلویی( اخه تنها کسی که میتونه همه رو ناراحت و عصبانی کنه این بشره) کلویی هم گفت: وا چرا همه به من نگاه میکنین به من چه اون دختر یه روانیه من چیکار کنم... منم که از این حرف کلویی عصبانی شدم نزدیک بود برم بکشمش که ادرینا دستم رو کشید و گفت: الان وقتش نیست....
منم به حرف ادرینا گوش کردم. بعد از مدرسه رفتیم پیش مرینت دکتر گفت: فقط یک نفر میتونه بره تو. من به خانواده مرینت نگاه کردم انگار هیچ کدوم نمیخواستن برن تو. ماریا بهم چشمک زد? منم فهمیدم و گفتم: من میرم تو. دکتر گفت: باشه ولی زیاد خستش نکن منم گفتم: باشه. وقتی رفتم تو اتاق کنار تخت میرینت نشستم. اون هنوز بیهوش بود. دستش رو گرفتم و گفتم....
من یک نفر رو دوست دارم ولی فکر نکنم اونم منو دوست داشته باشه بعد اون تو برام خیلی مهمی اولین باری که دیدمت عاشقت شدم. من فقط عاشق یک نفر بودم که اونم مادرم بود که مرد. از زبان مرینت: من که تا الان داشتم حرف هاش رو میشنیدم گفتم: پس ادرینا و آرتین چی؟؟؟ ادرین به حرف من توجه نکرد و همینطوری ادامه داد: ولی من.. مرر. مرینت تو حرف زدی؟؟ من گفتم: اگه اجازه بدی. اون یهو پرید تو بغلم و همه رو صدا کرد.....
فردا وقتی من مرخص شدم با ادرین رفتیم مدرسه. همه حالم رو پرسیدن منم گفتم خوبم. وسطای کلاس خانم معلم گفت: بچه ها امروز هم یه شاگرد جدید داریم. من به ادرین گفتم: تو این مدرسه هر روز شاگرد جدید میاد. ادرین گفت: نه ولی فکر کنم پا قدم توئه. و هر دوتامون با هم خندیدیم ???? شاگرد جدید اومد و خودش رو معرفی کرد. اسمش لوکا بود....
خانم معلم برای کار گروهی ما رو تقسیم بندی کرد. و من افتادم با کلویی. یهو کلویی داد زد: من نمیخوام با یه دختر روانی هم گروه باشم... منم عصبانی شدم. خانم معلم یه چاقو برای ازمایش رو میز گذاشته بود اونو برداشتم و رفتم سمتش .....
خب یه نظر سنجی دیگه پایان داستان خوب باشه یا بد...
ممنونم که تست رو انجام دادین منتظر پارت بعدی باشید منتظر پارت بعدی باشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوببب و ادرینتی👌
خوب باشه خوب
کلویی رو بکشه
عالیییییییییییییییییی بعدی رو زود بزار
عالی بود. به نظر من بزار این کلویی رو بکشه?
عالی ادامه بده و داستانتم آخرش بد باشه ممنون
عالی هست بنظرم ابر شروره و قهرمانا بزن بیرون و میبیند هی مریض شه و اینا تو قسمت بعد چاقوبره تو شکم آدرین و ممنون عالیه
میگم به جایه اینکه از چاقو استفاده کنی می تونستی بگی گلدون رو شکست بعد یه تیکه ی بزرگ از گلدون برمی داره می ره سر کلدیی
نمیدونم چرا وقتی اسم لوکا اومد بدنم لرزید فکر کنم به اسمش حساسم
ولی اینو بگم عالیییییییی
چراا???
خوب باشه و ادرین و مرینت به هم برسن
تو همه ی داستان ها مرینت ادرین به هم میرسن من میخوام این داستان فرق کنه
عالی بود خیلی خوب بعدی زودتر بزار