اینم از پارت هفتم. داستان عشق مخفیانه السا و انا هم بخوانید اون برای بهترین دوستم هست که تو نوشتن این داستان کمکم میکنه???
من رفتم دنبال مرینت تا ببرمش بیرون که بچه ها به کارای جشن برسن. مرینت مثل همیشه خوشگل شده بود یه لباس سفید و یه شلوار جین داشت. ازم پرسید: چرا اومدم دنبالش. منم گفتم:همینجوری اوردمت هوات عوض شه. اونم گفت: باشه. رفتیم کنار رودخونه و داشتیم قدم میزدیم. که من اندره رو دیدم و رفتم ازش یه بستنی خریدم و اوردم. مرینت یه جوری بهم نگاه کرد و گفت: یه بستنی خریدی?? گفتم:اررره??( مرینت+ ادرین_) + خب منظورت از این کار اینه که با هم بخوریمش?? _ مشکلی هست؟?? + نه☺☺.....
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
دنبالی دنبال کن
سلام من هم یک داستان ساختم ممنون می شم برید نگاه کنید و نظر بدید اسمش هست عشق مرینت❤❤❤
خیلی عالی زود بزار
عالی