داستان ترسناک (همراه یه چیز کوچک *)

کلاس چهارم بودیم درست بعد از تعطیلات نوروزی بود که معلم گفت تو تعطیلات به عنوان تکالیف یک داستان خیالی یا خلاصه رمان یا درباره ی تعطیلات نوروز کتاب چه درست کنیم یا برای تعطیلات نوروز پاور ...

چند روز بعد تحویل تکالیف نوروز معلم اسم یک نفر را خواند که درباره ی بعضی از چیز ها با او حرف بزند

هم کلاسی ام در هین حرف زدن تعریف کرد که عمویش در حال رد شدن از یک جاده بود که زنی قد بلند را دید با یک چادر که به سمت جنگل رفت و ناپدید شد

که بحث به آنابل کشید من نمی دانستم او چیست دوستان گفتن فقط یک عروسک است ولی می دانستم که بعد از این کلمه یک ی و یک که پر رنگ وجود داشت ( عروسکی که ....)...‌‌‌

نمی دانم کی بود ولی می دانم تقریبا یک ماهی از این قضیه گذشته بود ، بالاخره جرئت کرد درباره عروسک بپرسم از یکی از دوستانم پرسیدم او گفت نترسی ها من گفتم نمی ترسم او داستان را برایم ولی فقط داستان فیلم را

بعد برگشتم خانه روی مبل نشستم و توی گوگل اسم عروسک را نوشتم وداستان واقعی را خواندم مو به تنم سیخ شد

چند دقیقه بعد... مادرم از خانه رفته بود پدرم هم طبقه پایین پیش من بود برادرم هم تقریبا رفته بود روی مبل ما اینترنت و این چیز ها کار می کردم که ....

صدای بسته شدن در آمد ، و آن روز از آن روز هایی نبود که باد بیاید کمی ترسیدم

سرکی کشیدم نمی توانستم بگوییم کدام اتاق بود پس از پدرم پرسیدم و او گفت:((....

....)) و فهمیدم برادرم خانه است و او در اتاقش را بست و بعد از آن این ماجرا را برای یکی از دوستانم گفتم و کلی با هم خندیدیم ????????