
سلام دوستان امیدوارم از داستان جدید تالون و پنی من خوشتون بیاد 😍😘
تالون به سمت دکتر کلاو رفت وپرسید : امروز چه کار شرورانه ای داریم دکتر کلاو گفت : امروز بزرگترین کار شرورانه ام را انجام می دهم تالون : همیشه همینو میگی دکتر کلاو پنچه اش رو به صندلی زد و گفت : ساکت شو، داشتم می گفتم امروز قراره بزرگترین سیل دنیا رو راه بندازم
ما سد رو با بم ها می شکنیم بعد سیل تو شهر میشه و مردم شهر غرق میشن بعد شروع به قه قه زدن کرد تالون با چشمای گرد شده گفت : واای از تو بعیده بعد دستاشو بهم زد و گفت : معرکه ست دکتر کلاو به او اشاره و گفت : معلومه معرکه اس من همیشه نقشه های معرکه می کشم تو نمی فهمی تالون به آرومی گفت : بله واقعنم همه ی نقشه هات عاله ی دکتر کلاو : تو چیزی گفتی تالون : نه نه نه دکتر کلاو : حالا زود باش برو انجامش بده تالون با عجله بدو بدو کرد و رفت
پنی داشت کتاب می خوند و گجت هم مثل همیشه چیز عجیب و غریبی درست می کرد گجت پیش پنی رفت و گفت : پنی میخوای این غذای خوشمزه رو بخوری پنی به غذا نگاه کرد و آب دهنشو قورت داد و گفت:نه...... عمو جان گجت : باشه پس من خودم می خورم پنی کتاب و کنار گذاشت و متفکرانه گفت : عمو عجیب نیست که تا الان رئیس کلاو کار شرورانه ای نکرده
گجت : نه شاید داره آدم خوبی میشه پنی : من که فکر نمی کنم هنوز از صحبت اونا چند دقیقه نگذشته بود که رئیس اومد و گفت : گجت یک ماموریت برات دارم پنی از خوشحالی بالا و پایین پرید و گفت : آخ جون ماموریت رئیس : انگار خیلی دوست داری به ماموریت بری پنی: معلومه اره
رئیس : خب... انگار رئیس کلاو میخواد کار خیلی شرورانه ای انجام بده متأسفانه اطلاعات بیشتری نداریم فقط می دونم که در حول سد قرار داره پنی دستشو گوشه ی لبش برد و متفکرانه گفت : یعنی چه کار میخواد بکنه رئیس : نمی دونم ولی هر چه سریعتر باید بفهمید گجت دستشو بالا برو و گفت : پیش به سوی ماموریت
تالون در حال تنظیم بم ها بود که مثل همیشه سروکله پنی پیدا شد پنی داشت اطراف و بررسی می کرد که تالون و در حال وصل بم ها دید از ماجرا فهمید و با کدیابش با برین (سگ پنی) تماس گرفت و از ماجرا باخبرش کرد و گفت که در راهی که سیل نزدیک به شهره یک گودی به سمت دیگر درست کنن و. سدی با کمک مردم بسازن و اونا هم شروع به کار کردن پنی به پایین سد رفت و پشت سر تالون ایستاد وگفت : ًبه به اقا تالون
تالون دستپاچه شد و زود به عقب برگشت وقتی پنی و دید گفت : اه باز تویی پنی پنی : اره و دوباره می خوام نقشه هات رو خراب کنم تالون پوزخندی زد و گفت : اما این دفعه من برنده میشم بعد بدو بدو کرد تا پنی رو بگیره که پنی زودتر ًدر رفت پنی و تالون در حال مبارزه بودند که یکدفعه...
که یکدفعه بم ها منفجر شدن اونها هم درست وسط سد بودند که سد خراب شد اونها در آب افتادند تالون سرش را از آب بیرون کرد و فریاد زد : پنی.. پنی کجايی دختر به زیر آب رفت که دید پای پنی به یک سنگ گیر کرده و نمی تونه بالا بیاد و هر لحظه ممکنه جونش و از دست بده
زود شنا کرد و سنگ رو از پای برداشت اما دیر شده بود پنی بی هوش بود تالون بغلش کرد و به بالای آب برد وقتی سرش رو از آب بیرون آورد متوجه شد که نزدیک سد هستند و امواج آب ان ها را به سمتی دیگری دور از شهر می برد پنی هنوز تو آغوشش بی هوش بود ####
رئیس پیش گجت آمد و گفت : تبریگ میگم گجت باز هم تونستی دکتر کلاو را شکست بدهی گجت : معلومه مگه نه پنی جان وقتی دور و بر نگاه کرد دید که از پنی خبری نیست متعجب گفت : پس پنی کجاست؟ رئیس : خداکنه که سیل اون رو نبرده باشه گجت،. رئیس، برین، همه داشتن دنبال پنی می گشتند ولی نکردند ####
دکتر کلاو : تالون این پسره ی احمق کجاست.. همه ی نقشه ی منو خراب کرد هه شاید فهمیده میخوام تنبیهش کنم فرار کرده بهتر از دستش راحت شدم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خب من واسه بار هزارم شروع کردم از اول خوندنش ، جالبه ازش سیر نمیشم😂
این همه شوق و ذوق برای این داستان عجیبه😂
فکر کنم برای بار صدم شروع کردم از پارت ۱ فصل ۱ خوندن😂
عالی ♥️😄😄😄