
اینم از پارت چهارم. امیدوارم خوشتون بیاد. نظر ها به ۵ تا برسه بعدی رو میزارم
چون همه داشتن داد میزدن: کمک... یکی کمکمون کنه. و دیگه من هیچ صدایی نشنیدم. وقتی بهوش اومدم من و بقیه بچه هارو به یه صندلی تو یه جای تاریک وعجیب بسته بودن. مارتیک گفت: اینجا چه خبره؟ من گفتم: منم نمیدونم....
داشتیم حرف میزدیم که صدای یه نفر رو شنیدم اون گفت: به به به بالاخره خانواده دوپن چنگ را زیارت کردیم. من گفتم: تو کی هستی و از ما چی میخوای؟ اون گفت: اسم من هاکماثه و دشمن خونی خانواده شمام مخصوصا باباتون. ماریا گفت: بابامون؟ هاکماث گفت: بله باباتون. من همیشه سعی داشتم مردم رو شرور کنم ولی باباتون همش با من مبارزه میکرد و نمیذاشت من به ارزوم برسم. ماتیلدا گفت: یعنی بابای ما ابر قهرمانه؟؟ هاکماث گفت: اره البته قبل از اینکه اون دوتا کفشدوزک و گربه پیداشون بشه. مارک گفت: کفشدوزک؟؟ مرینت مگه تو کفشدوزک نیستی؟؟( تو پارت قبل گفتم که بچه ها تیکی و مرینت رو با هم دیدن) من گفتم: مارکککک??
هاکماث گفت: اه پس تو کفشدوزکی معجزه گرت رو همین الان بده به من. من گفتم: عمراا هاکماث گفت: اه پس اینجوریه باشه من خودم میگیرمش. و همه جای کیف منو گشت ولی اثری از تیکی نبود. هاکماث گفت: چطوری ممکنه مگه تو لیدی باگ نیستی؟؟ منم گفتم:نمیدونم... هاکماث عصبانی شد و دوربینی که جلوی ما بود روشن کرد و گفت: لیدی باگ و کت نوار اگه تا چند دقیقه دیگه میراکلس هاتون رو به من ندین من این خانواده و نابود میکنم....
بعد از چند دقیقه کت نوار اومد و داشتن با هاکماث میجنگیدن بعدش هم لیدی باگ اومد?? من با خودم گفتم: مگه من لیدی اگ نیستم پس این کیه؟؟ لیدی باگ و کت نوار هاکماث رو شکست دادن ولی اون تونست فرار کنه. و کت وار مارو باز کرد و رسوند خونمون. من وقتی رفتم تو تاقم تیکی رو دیدم بهش گفتم: دلم برات تنگ شده بود راستی اون یکی لیدی باگ کی بود؟؟ تیکی گفت/ منم همینطور. وقتی دیدم تو رو گرفتن من رفتم پیش الیا. من پریدم وسط حرفش و گفتم: اهان پس الیا لیدی باگ بوده اونم گفت: اره و به هم شب بخیر گفتیم و خوابیدیم.
فردا صبح تو مدرسه از زبان ادرین: وقتی رفتم تو کلاس مرینت رو دیدم که ناراحت بود بهش گفتم: برای چی ناراحتی؟اونم که تو حال خودش بود ترسید و گفت: چی هیچ... هیچی من ناراحت نیستم که. من گفتم: نکنه به خاطر اتفاق دیروزه. از زبان مرینت: اتفاق دیروز مگه دیروز چی شده بود؟؟ ادرین گفت: هیچی ولش کن. منم گفتم: باشه. خانم بوستیه اومد و گفت: بچه ها یک شاگرد جدید داریم کلویی برژوا. همه تا اسم کلویی رو شنیدن ناراحت شدن. من به ادرین گفتم: کلویی کیه؟ اون گفت: مغرور ترین، خود خواه ترین، خود شیفته ترین ادمی که میشه گفت. منم فتم: اوه پس گرفتار شدیم که?? و هر دوتامون با هم خندیدیم...
موقع درس من از معلم اجازه گرفتم که برم دستشویی ولی یواشکی از مدرسه اومدم بیرون و رفتم کنار رود خونه نشستم نمیدونم چرا این روزا یه حس بدی دارم. تو همین فکرا بودم که یهو خوابم برد وقتی بلند شدم. یک نفر منو تو بغلش گرفته بود و رو سقف خونه ها میدوید. منم یه لحظه کنترلم رو از دست دادم و افتادم پایین اونم سریع منو گرفت و گذاشت پایین و گفت: اهای مرینت حواست کجاست....
اون گربه سیاه بود.منم گفتم: اه ببخشید یه لحظه هل شدم. اونم گفت: اشکالی نداره. و منو رسوند مدرسه وقتی رفتم تو کلاس خانم معلم گفت: وایی مرینت نگرانت شدیم تا الان کجا بودی؟؟ من گفتم: ببخید یکم حالم بد بود ولی الان بهترم. معلم فت: خب خداروشکر بریم سر ادامه درس.....
داشتیم درس میخوندیم که یاد یه چیزی افتادم نکنه......
ممنونم که تست رو انجام دادین منتظر پارت بعدی باشید..
نظر ها به ۵ تا برسه بعدی رو میزارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا مرینت باید مریض
باشه اه????????????????????????????????????????????????????????
اخه حداقل باید یه هیجانی داشته باشه دیگه مثل بقیه داستانا نباشه
سلام نظر من اینه که این تست رو دونفر باهم بنویسن.لطفا به نظر من گوش بدید اینطوری داستان بهتر میشه.نظر و همفکری دیگران عالیه یا سه نفره.
اول من و دوستم باهم می نوشتیم ولی بعد اون لجبازی کرد و باهم کنار نیومدیم??
عالی بود عزیزم
خیلیییی خوب بود ولی کوتاههه???
عالی ادامه بده کشف هویت نشه تازه این موضوعه هاکماث ابر قهرمان رو ببر بیرون یا پرینتر عاشق کت کن
عالیه