سلام به همه این داستان فصل دو گروگان دشمن هستش قسمت بعدی رو ممکنه یکم دیر بزارم چون سرم خیلی شلوغه خب بریم سراغ داستان
از وقتی بچه ها به دنیا اومدن اتفاقات عجیب زیادی اتفاق افتاد . اما هیچ کدومش به اندازه اون چند هفته عجیب نبود ....
اون روز مثل همیشه نشسته بودم رو مبل و منتظر بودم لیلی و جیمز از دانشگاه برگردن . دلشوره داشتم . به ساعت نگاه کردم. ۴:۳۰ بود . همیشه ۴ میرسیدند . روز قبلش خبر رسیده بود که جرویس از زندان فرار کرده و همین بود که منو میترسوند . اگه اتفاقی براشون می افتاد ....
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
اِ چه خوب😀
😁😁😁😁
هوم یک سوال
پاترهدی؟
بله