
سلام 😊 اینم داستان سومم 😅 بعدا بیوگرافی هم میزارم 😁 عکس پارت هم عکس پرستاره
سلام اسم من کاروعه و 20 سالمه. من یه پلیس هستم. الان هم سر کارم هستم. داشتم کار یکی از گزارش ها رو انجام می دادم که لیلی با عجله اومد تو. ( لیلی همکار و دوست کاروعه) لیلی: کارو عجله کن یه اتفاقی افتاده! کارو: چی شده؟!
لیلی: سرقت بانک! زود باش. کارو: آهان باشه. رفتم دنبال لیلی و سوار ماشین شدم. بی سیم روشن کردم. گفتم: خب باید کجا بریم؟ نولان: ( یکی از همکار های کارو) اول این پیچ رو رد کنید بعد از خیابون رز رد شید بپیچید چپ برید تو اتوبان گرن اونا اونجان. کارو: ممنون از اطلاعات مفیدت. مشخصات وسیله نقلیشون چیه!؟ نولان: یه ون زرد رنگ با تایر های سفید.
کارو: اینطوری که تشخیص دادنشون راحت میشه 😏 نولان :درسته، ولی 10 نفر تو ونن، همچنین همشون مسلح هست! کارو: اطلاعاتی از نوع اسلحه هست؟ نولان : نه متاسفانه نیست. کارو احتمال زیاد مدل اسلحه هاشون گرم باشه. خب رسیدیم. میبنمشون 👀 لیلی اسلحتو بردار!
لیلی: باشه!. و اسلحمو سریع از جیبم در آوردم. 🔫 پنجره رو باز کردم و شلیک کردم. به کجا؟ به تایر 😎 تایرشون هم پنچر شد. یه شلیک دیگه به سمت یکی از تایر ها کردم. آون موقع ون وایستاد.
بعد از این همشون از ون پیاده شدن و اسلحه هاشون رو در آوردن 🔫💣 یکی شون اسلحه ی سرد داشت 🔪 کارو هم ترمز کرد. من از ماشین پیاده شدم و کارو هم پیاده شد 🚓. یکیشون سریع عکسالعمل نشون داد و به شونه ی کارو ضربه زد! منم بهش تیر زدم. اونا هم شروع کردن به تیر زدن. اما عکسالعمل من و کارو خیلی سریع بود و هر دفعه جاخالی می دادیم.
منم زدم همشون رو زخمی کردم و منو کارو بهشون دست بند زدیم. 🔓 اما همشون توی ماشین پلیس جا نمی شدن پس زنگ زدیم گفتیم برامون یه ماشین بفرستن 🚓 بعد هم برگشتیم به ایستگاه پلیس و همه ی آون ها رو انداختیم زندان 😁 بعد وقت نوشتن گزارش بود 😑 من به کارو گفتم: میسپارم دست خودت 😝 📝 کارو: لیلی انقدر از نوشتن گزارش طفره نرو 😠
لیلی: خب من از نوشتن گزارش خوشم نمیاد 😒 دیگه سپردمش دست خودت پس خودت انجامش بده 😜 کارو: از دست تو 😅 خب باشه. لیلی: ممنون! کارو: خب بالاخره شیفتت تموم شده. لیلی: اره 😃 خب خداحافظ 😀 عصر خوبی داشته باشی! 🌇 کارو: راستی نولان هم باهات میاد. لیلی: هان؟ چرا؟ کارو: چون زمان شیفت نولان تغییر کرده. لیلی: آهان گرفتم. کارو: خوبه....
لیلی: رفتم تو رخکن تا لباسم رو عوض کنم. 👗👕 نولان هم اومد تا لباسش عوض کنه 👔🎩👟 منم گفتم: چشم هایت را درویش 😣 نولان: باشه 😒 لیلی: اصلا نمی تونم بهت عتماد کنم. اصلا برو بیرون. نولان: باشه 😐 لیلی: لباس هام رو عوض کردم. دیدم داره بارون میاد منم چتر نداشتم ☔ 🚫 گفتم به خشکی شانس 😓
نولان: میشه بیام تو؟ لیلی: بفرمایید نولان: باشه. بعد وارد شدم و به لیلی گفتم بره بیرون. اونم رفت و من لباسام رو پوشیدم و اومدم بیرون. به لیلی گفتم: چتر نداری ☔؟ لیلی: نه ندارم 😢 نولان: اشکال نداره من چتر دارم تا خونه میرسونمت 😃 لیلی: نه نیاز نیست. نولان: لج نکن دیگه. تازه کارو بهم گفته مراقبت باشم 😄 لیلی: نیاز نکرده. من که بچه نیستم. تازه تو بادیگار شخصیمی 😐 نولان: کی میدونه شاید باشم 😝 لیلی: حرفی که میخوای بزنی اول تو دهنت مزه کن بعد بگو 😒 نولان: بالاخره بعد کلی کل کل من و لیلی رفتیم خونه.
رییس: کارو گزارش چطور پیش میره؟ کارو: خوب پیش میره. رییس: راستی کارو شونت زخمی شده. کارو: هان؟ اها این میگید؟ این اتفاق تو جرم امروز اتفاق افتاد منم کلا یادم رفت معالجش کنم 😓 ( بعد از تموم شدن گزارش) کارو: رفتم پیش پرستار تا بازوم معالجه کنه. پرستار: باید امروز صبح میومدی پیشم نه الان که شبه 🌃 کارو: ببخشید یادم رفت 😅 پرستار: آخه مگه آدم یه همچنین چیزی به این مهمی رو فراموش میکنه؟! کارو: خب ظاهرا من کردم 😓 ( بعد از معالجه شدن کارو) کارو: برگشتم خونه و خوابیدم😴 صبح که شد یه دوش گرفتم، صبحونمو خوردم و لباس فرمم رو پوشیدم و رفتم ایستگاه پلیس. تا وارد شدم نولان با عجله اومد سمتم و گفت: ......!!!!!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جواب چالش : 😈😃🥳 عالی بود پارت بعد رو بزار
👆 این شکلک به خاطر اسم داستانه
سلام ممنونم. باشه پارت بعد رو مینویسم میزارم