10 اسلاید امتیازی توسط: B.H.R انتشار: 4 سال پیش 958 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم قسمت 13 ادامه خوابم عکس مال داناتلو یکی از شخصیت های جدید خواهرش هستش که توی این قسمت وارد میشن فقط خواره در قسمت های بعدی♥ کامنت ها فراموش نشه
دیدم یه موجود خیلی عجیب که اصلا معلوم نبود چیه انگادی مار و سنجاب و گوریل رو توی هم قاطی کرده باشی ! خونه سمت آشپزخانه بود و هیچ اثری از کای نبود? موجوده برگشت و تا منو دید به طرفم یهو به طرفم خزید من اولش ترسیدم ولی بعد سعی کردم از قدرتم استفاده کنم اولش برق از توی دستام اومد بیرون و به طرف اون موجود پرتاب کردم ولی انگاری هیچ اصری روش نداشت اون اومد جلو و با یک دستش هر دوتا دستم رو گرفت خیلی زورش زیاد بود خیلی سعی کردم خودمو ازاد کنم ولی اصلا ننونستم انگادی که قدرتم روی اون موجود اثری نداشت ? اون با اونیکی دستش محکم زد به پشت گردنم و بیهوش شدم?
چشمامو وقتی باز کردم بازم توی یک اتاق با دستو پای بسته ایندفع به صندلی حتی گردنمم بسته بودن دیگه نمیدونستم اون برای چیه? توی دلم گفتم نشد یک بارم من و کای باهم راحت باشیم? یهو یک انسان اومد توی اتاق میتونستم اینو حس کنم که اون یک انسانه اومد طرفم پشت سرش هم اون موجوده اومد اون انسان به اون موجوده گفت خوب مامورییتت انجام شد حالا برو تا پاداشت رو بگیری قبل از اینکه اون کاری بکنه قدرتم رو چک کردم که هنوز کار میکنه و دیدم کار میکرد پس گذاشتمش برای یک زمان لازم و بالاخره اون انسان اومد طرفم یه چیزی مثل لوله باریک و کوچیک توی دستش بود اومد و جلوم ایستاد و گردنم رو گرفت و داد بالا بعد از چند ثانیه گفت خیلی عجیبه اصلا ضربان نداری?
و بعد گفت دختر جون من نمیخوام بهت صدمه بزنم اروم گفتم قبلیا هم همینو میگفتن? اون لوله رو اورد سمت صورتم از نزدیک دیگه شبیه لوله نبود بیشتر شبیه یک دستگاه بود خودمو هی تکون دادم تا بتونم یه کادی بکنم و بعد اون دستگاه رو گذاشت روی چشمام چشمام رو محکم بستم ترسیده بودم گفت خوشگله چشماتو باز کن تا خوشگل تر بشی? چیزی نگفتم به شکل تیکه مانند گفت اینجا ببین خورشود طلوع کرده ? نمیخوای ببنیش؟ گفتم من علاقه ای به خورشید ندارم? گفت ولی من عاشق گرماشم احساس کردم یکی از دستام رو باز کرد و بعد گفت هنوزم نمیخوای چشماتو باز کنی؟ گفتم تو خواب ببینی? گفت میدونی هر دانشمندی یک روشی داره و این روش منه دستم رو برد زیر نور خورشید و محکم نگه داشت پوستم شروع به سوختن کرد خیلی سعی کردم دستم رو ازاد کنم ولی انگادی این دست اون مرده نبود زور ببشتری داشت مرده گفت یا چشماتو باز میکنی یا انقدر دستت رو زیر نور نگه میدارم که فقط اسکلتت باقی بمونه?
همونطور که داشت دستم از نور میسوخت با جیغ گفتم عوضییییی !!! دیگه نتونستم قدرتم رو کنترول کنم و ناگهان ( خداوکیلی اینجا باید میگفتم یهو?) قدرتم به شکل شگفت انگیزی بدون کنترول خودم شروع به بهوجود اومدن کرد تمامی برق های ساختمون رو گرفتم و از خودم تمام انرژی رو خارج کردم برام جالب بود چون تمامی طناب هارو سوزوندم یکم هم از لباسام سوخته بودم ولی خوشبختانه از زیر یه چیزی تنم بود ? اون مرده رو که کلا صورتش رو سوزونده بودم به دستم نگاه کردم داشت آروم آروم پوستش ترمیم میشد ناگهان صدای زنگ خطر اومد بدو بدو از توی اون اتاق اومدم بیرون چنتا ادم مصلح داشتن از توی راهرو میومدن طرفم با خودم گفتم اونا از اونور دارن میان پس من باید از اینور برم? به شکل سرعتی دویدم دیگه فقط گردم رو میدیدن? ولی یهو چنتاشون جلوم اومدن برگشتم اونوری ها هم داشتن میومدن هر دو طرفم پر شده بود اونا به طرفم نشونه گرفتن گفتن دستاتو ببر بالا گفتم قبوله قبوله و ازنجره پشت سرم پریدم پایین اصلا نمیدونستم حدود 500 متر از زپین فاصله داره?? همینطوری روی هوا بودم توی دستام پر شده شیشه و خون خودم
دوباره نور خورشید خورد بهم ایندفع داشت به کل بدنم همون موقع یکی از اونیکی ساختمون پرواز کرد و گرفدتم خومو سعی کردم ازاد کنم گفت کیتی اروم باش اروم باش منم!! گفتم تو کی هستی ؟ گفت بعدا برات توضیح میدم گفتم قبوله گرفدمش و بعد بردتم به طرف یکی از کوچه ها و همونجا گذاشدتم و خودشم ایستا گفتم تو کی هستی ؟ گفت یعنی ممو یادت نیست ؟ گفتم متاسفانه نه? گفت من همونی هستم که توی مهمونی اونشب گفتم که الان تو یکی از مایی باید بهت احترام بزاریم? گفتم اها یادم اومد گفت خوب اسم من کریس هستش حالا زود باش باید سریع برگردیم جنگل وگرنه فقط اسکلتمون باقی میمیونه? و بعد وقتی دستم رو دید گفت اونا باهات چیکار کردن ؟ گفتم داستانش طولانی? یه کرم ضد افتاب از توی جیبش در اورد و گفت اینو بزن سریع تر خوبش میکنه گفتم باشه ? همونطور که داشتم کرم رو میزدم گفتم حالا چرا اومدی گفت خوناشاما باید هوای همو داشته باشن گفتم آها و بعد کرم رو داد بهش و وقتی دوباره به دستم نگاه کردم دیدم اصلا هیچ اثری از اون سوختگی نیست? گفتم خدایی یکی از اینا باید برای خودم بخرم? خندید و گفت حتما بخر و بعد دستم رو گرفت و گفت با من بیا گفتم جاره دیگه ای ندارم که? و بعد از توی کوچه ها بدون اینکه دیده بشیم رفتیم به طرف جنگل دیگه ظهر شده بود
و نور خورشید در حالت پر نور ترین حالتش بود کریس گرفت خوب باید بدو بدو از خیابون رد بشیم خوب آماده ای؟ گفتم اره و بعد دستش رو گرفتم و بدو بدو از خیابون رد شدیم ??♀️??♂️ و بعد رفتیم بین درختا قایم شدیم از کریس تشکر کردم و بعد ازش خداحافظی کردم و رفتم به طرف خونه بالاخره رسیدم همون موقع بدو بدو رفتم داخل خونه کای روی یکی از صندلی ها نشسته بود یهو پریدم توی بغلش بغلم کرد گفت چه اتفاقی برات افتاد؟ گفت چه اتفاقی برای تو افتاد ؟ گفت اون موجوده یه کاری باهام کرده که تا چند ساعت نمیتونم راه برم ? و تو؟ گفتم اون منو دزدی و خوب راستش باز گیر دانشمندا افتادم? ولی راستش خودم از ساخومون پریدم پایین ولی خبر نداشتم حدود 500 متر از زمین فاصله داره ولی کریس نجاتم داد و دوباره کای رو بغل کردم و گفتم فکر کردم دیگه نمیبینمت کای گفت عزیزم?
بعد گفتم چیزی میخوای برات بیارم؟ گفت نه ممنون عروسکم? گفتم عروسک؟? گفت اره دیگه ? خندیدم و گونشو بوسیدم? کای دستم رو گرفت و گفت دستت سوخته!!!! اونا باهات چیکار کردن گفتم اونا میخواستن توی دستگاهاشون نگاه کنم ولی من این کارو نکردم پس اونا دستم رو گرفتن زیر نور خورشید? کای گفت کریس بهت ضد افتاب داده? گفتم اره شاخ در اوردم که انقدر سریع خوب شده ولی کای ممکنه که قدرت هر کدوممنون بدون خواسته خودمون عمل کنه؟? گفت بستگی داره حالا چرا اینو میپرسی؟ گفتم چون اونجا که بودم وقتی دستم رو زیر نور گذاشته بودم و یهویی قدرتم رو نتومستم کنترول کنم گفت ببین من اینو وقتی 16 سالم بود فهمیدم راستشو بخوای بخشی از جونی که ما دادیم رو جادومون هستش و زمانی که بخشی از جون عادیمون رو کم میشه جادومون زیاد میشه پس برای همینه که جادو از حد کنترول خارج میشه و ممکنه حتی کل دنیا رو نابود کنی?
گفتم وای !!! گفت ما باید کاری کنیم که تو بتونی قدرتت رو کنترول کنی وگرنه ممکنه وصت حرفش گریدم و گفتم به همه اسیب برسونم ? میدونم ? گفت دقیقا بعد کای دیتش رو گذاشت روی صورتم و گفت ولی نگران نباش تو دختر قوی هستی قطعا میتونی کنترولش کنی لبخند زدم و سرم رو به نشونه تایید حرکت دادم ? به کای گفتم میتونی الان خودتو تکون بدی؟ گفت نمیدونم گفتم سعی کن? نشد? گفت انگاری نمیشه دیگه شب شده بود ساعت رو نگاه کردم حدود 8 بود کای یهو گفت کلارا یک دقیقه بیا سمت من گفتم چیشده؟ گفت بیا ? دستش رو گذاشت کنار گردنم گفت نه اونا به تو چیزی تزریق گردن؟? گفتم چی؟؟؟? دستش رو کشید روی همون تیکه گردنم گفت انگاری یه چیزی اینجاست !!! گفتم چیی؟ به من بگو!! ?
تلفونش رو برداشت و به یکی زنگ زد بعد از دو دقیقه یهو یکی در خونه رو زد ? رفتم در رو باز کردم کای گفت سلام دانی ( داناتلو) یه پسر چشم ابی با موهای قهوای که پایینش سفید بود و یک جعبه دستش بود گفت سلام کای ! و بعد دستش رو دراز کرد و گفت سلام من داناتلو هستم شما باید کلارا باشی!? گفتم سلام? و بعد باهاش دست دادم و بعد اومد داخل کای گفت دانی ببین میتونی کاری بکنی انگاری آدما یه چیزی به کلارا تزریق کردن داناتلو گفت اجازه میدید؟ به کای نگاه کردم کای تایید کرد و بعد لبخند زدم و گفتم البته اون دستش رو گذاشت روی گردنم و گفت پیداش کردم? و بعد گفت کای این یه ردیابه? گفتم میشه درش بیارید؟? گفت معلومه و بعد گفت ممکنه درد داشته باشه !
گفتم تحملش میکنم گفت خوب پس بیا شروع کنیم فقط میشه یه پارچه رو بزاری روی شونت تا خون روی لباساتون نچکه ? گفتم باشه بلند شدم یه پارچه گذاشتم روی شونم و بعد دوباره نشستم و چشمام رو محکم بستم دانی یکی از دستاش رو گذاشت روی اونیکی شونم و گفت این خیلی عمیقه پس مجبورم از یک روش دیگه برم و بعد گفت خوب اصلا از جات تکون نخور گفت اماده ای؟ همونطور که چشمام بسته بود گفتم اره ? اصلا انتظار اینو نداشتم یهو گردنم رو گاز گرفتن منم دهنم رو خودم بسته نگه داشتم و داخل خودم جیغ کشیدم بعد سریع دهنش رو برداشت گردنم روی یه تیکشو فشار داد و بعد گفت خوب درش اوردم? و بعد یه تیکه پارچه خنک گذاشت روی همون تیکه گردنم و گفت شرمنده فکر کنم انتظار اینو نداشته بودی? گفتم اره? وقتی اون کپسول رو دیدم به قول معروم پرام ریخت? اخه به اندازه یک بند انگشت بود? خلاصه بعد از موندن دانی و گذشتن شب بالاخره کای تونست راه بره ..... صبح وقتی برگشتیم دانشگاه هنوز رد اون گاز روی گردنم مونده بود برای همین با یک دستمال بسته بودمش وقای رفتیم نشستیم سر جامون با جولیکا که موهاشو به تازگی کوتاه کرده بود روبه رو شدیم گفتم جولیکا!!? مبارکه گفت مرسی کلارااااا!! گردنت چیشده؟ گفتم داشتم توی جنگل قدم میزدم که یه تیکه چوب درخت افتاد از بالا روم و چوب رفت توش? گفتن عجیبه تو توی جنگل چیکار میکردی؟ گفتم داستانش طولانیه که ناگهان .......
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
وای چرا انقد یهو یهو میکنی😒
من رفتم بعدی
جدا دارم احساس میکنن اکسو رو میشناسی???
وای عالی بود راستی چرا قسمت بعدی را نمیزاری?????بعدی را زود بزار
سلام ببخشید کسی میدونه چجوری باید داستان بنویسم من جدید اومدم تو تست چی بلد نیستم و میخوام داستان بنویسم اگر کسی میدونه خواهشا راهنماییم کنه?
ام عزیزم برای داستان نوشتن باید بری توی تستچی سرچ کن تستچی واردش کن اگه ثبت نام کردی بزن رو ساختن تست بعدش روی عنوان اسم داستانتو بنویس بعد روی گزینه معرفی معرفیش کن بعد میخوای داستانت چند سواله باشه ۱۰ تا بعدش (بنظرم تو که تازه کاری بزن روی صحیح غلط)
اول باید ثبت نام کنی بعد خود سایت تستی همه جور راهنمایی ای در مورد ساخت تست کرده. ☺️
تورو خدا قسمت بعدی رو زودتر بزار
بعد میشه داخل قسمت بعدی کیم و آنجل باشن?
تورو خدا قسمت بعدی رو زودتر بزار
بعد میشه داخل قسمت بعدی کیم و آنجل باشن?
عالی هسته و اسم برادر کیتی یا همون کلارا چی بود؟
کیم
عالی ولی وقتی گردن یک نفر رو کی زنی بی هوش نمیشه ها.?
وای دختر چیکار کردی ????
هر چی توی ذهنم بود قاطی پاتی کردی ????
منتظر پارت بعدی ام ???
عالیه لطفا داستان منم بخونیم اسمش عشق ابدیه یا عشق ابدی