
Hello 👋این داستان جدیدم هس موضوع این داستان:زندگیه یک دختر است که براش اتفاقات زیادی قراره بیوفته این داستان اکشن و درام معمایی هستش اگه خوشتون اومد بگید ادامش بزارم یا نه برام خیلی مهمه نظرتاتتون

هه...مثل همیشه تو تاریکی یکی از کوچه های سئول افتاده بودم😞...بیب بیب[صدای ماشین]از اون روز خیلی میگذره ولی ارتش همچنان داره دنبال من می گرده😣...به خاطر اینکه ارتش دنبالمه اصلا روز ها از کوچه های تاریک سئول بیرون نمیام و هیچ کس هم پاشو به این جور جا ها نمیزاره....منم تا شب تو تاریکی هستم ولی وقتی که شب میرسه یعنی روز من شروع شده😈[مثل داستان های خون آشامی شد😂]با کت بلند سیاه از مغازه ها و جا های دیگه ای دزدیدی می کنم....چند هفته که دارم اینجوری زندگی می کنم☹☹

بزارید بگم من کیم من کیم ا/ت یکی از بهترین اعضای مافیا در سئول هستم تا حالا هیچ کس نتونسته منو وسط جرم دستگیر کنه😈....هیسسسس 🤫فک کنم ارتش دوباره داره دنبالم می گرده😨...لعنتی ها شهر رو پلمپ کردند😡نمی تونم از شهر خارج بشم رئیس هم که منو فروخت و برای منافع خودش از من استفاده کرد...من تا حالا آدم نگشتم میگید این یکی از اونا ست آدم نکشته😂😂😂بزارید بگم من تو 15 سالگیم وارد مافیا شدم بعد کار با تفنگ ها و کار های دیگه ای رو یاد گرفتم اونا گفته بودند پول مخارج مامانمم رو پرداخت می کنند من هم با خوشحالی قبول کردم با اونا کار کنم بچگی دیگه😔چه میشه کرد...من تا حالا خیلی تو قاچاق اسلحه کمکشون کردم و همه جاهای انبار اونا رو مث فک دستم بلدم😌و فقط تا الان که 22 سالمه قاچاق اسلحه کردم و رو یکی از این قاچاق ها منو گرفتند با این حال منو به جرم کشتن پسر یکی از فرمانده هان متهم کردند😡میدونم که این کار رئیس بوده...اگر گیر بیوفتم اعدام یا برای منافع ارتش به حبس ابد محکوم می شوم🥺😤☹...اگه یه بار دیگه اون آدم دروغگو بد جنس رو ببینم با یه گلوله کارشو تموم می کنم😤...فک کنم منو شناختید من یه فراری هستم😞

جانگ کوک:تهیونگ...جیمین [با داد]تهیونگ:بله جانگ کوک:اون فراری رو پیدا کردید😡جیمین:متاسفانه هنوز پیداش نکردیم😓جانگ کوک:سه هفته گذشته و شما یه زنو پیدا نکردید😡😡😤تهیونگ:بب...ببخشید ولی ما همه جایه شهر رو زير و رو کرديم ولی پیداش نکردیم😓نه مرده نه زنده جیمین:بله افسر تهیونگ درست میگن جانگ کوک:برا من دلیل و منطق نیارید برید و زود پیداش کنید😡😡[کلمه آخری رو با داد گفت]تهیونگ و جیمین:چچ...چشم😖😣جانگ کوک:دِ برید دیگه😠😠نامجون دستشو گذاشت رو شونه کوک و گفت:کوکی اونا گرچه ازت مقامشون یه درجه پایینه ولی این دلیل نمیشه که سرشون داد بزنی و سخت بگیری🙂اون زنو حتی رئیس بزرگ هم به زور گرفته بود جين در حالی که به طرفتون میاد:آره کوک نامجون راست میگه تو نباید به دوستای خودت این قدر سخت بگیری🙂 به خاطر اون زن ل.ع.ن.ت.ی تو داری زیادی سخت میگیری کوک:شاید😕😕

جیهوب و شوگا:سلام بر کوک اعظم کوک:سلام بچه ها کوک اعظم از کجا در آوردید😅😂😂جیهوب:میگم بچه ها بعد از ظهر کاری نداریم بریم تو شهر کوک:لازم نکرده نامجون:کوکی تو هم باید یکم استراحت به خودت بدی کوک:بعد از کلی اسرار پسرا قبول کردم که بعد اومدن تهیونگ و جیمین بریم...ههه...ههه [نفس نفس زدن]تهیونگ:کوک...کوک کوک:چی شده جیمین:ما یه گزارش استراری داریم کوک:بگید جون به لبم کردید 😨تهیونگ:به گفته مردم سه هفته ست که یه سياه پوش از مغازه ها دزدی میکنه شایعه شده که مثل روحه یهو ناپدید میشه😨😨مردم آشفته و خیلی ترسیده بودند...کوک بعد به یکی از سرباز ها گفت که یه گروه بفرست که شب اون سیاه پوش رو برام بیارند😠کوک:لعنتی اون زن کم بود اینم روش😤😤نامجون:اِ میگم کوکی ما نباید جایی می رفتیم😑کوک:ببخشید یادم رفته بود جين:بیاید دیگه😬

ا/ت:روز بود و طبق معمول تو کوچه بودم قورررر [صدای قار و قور شکم]...یکم دیگم صبر کن شب بشه از شدت گرسنگی و شکنجه سوزن نمی تونستم از جام جم بخورم😣انگار این آخر خطه😖از زبون کوک:رفتیم تو کافه نشسته بودیم و قهوه می خوردیم که یهو شیشه بزرگ جلو کافه خورد شد صدای شلیک گلوله میومد تهیونگ:اه بازم دزدا😬کوک:زود باشید باید بگیریمشون😤😠دزدا فرار کردند برای اینکه رد گمی کنند تو کوچه پس کوچه میرفتند کوک:لعنت بر این شانس گمشون 😡کردیم و با پا به یکی از سطل آشغال های کوچه تنگ و تاریک زد😡ا/ت:نشسته بودم که یکی زد به سطل آشغال...دستمو گرفتم جلو دهنم صدام در نیاد نامجون:کوک بیا بریم ا/ت:جانگ کوک😨😨😖😖😱جیمین:این چه صدایی بود🤨جیهوب:فک کنم یکی اینجاست شوگا:شاید از همون دزدا باشه تهیونگ:الان میفهمیم...یکی داشت به ته کوچه میومد چاقو دستیمو برداشتم و آماده حمله بودم

تهیونگ:اهای تو بلند شو ببینم🤨...یهو کشیدم سمت خودم و چاقو رد گرفتم جلو کردنش تهیونگ:آخ آخ ولم کن😠😠جين:بزار ببینم و چراغ گوشیشو زد😨😨نامجون:تو کی هستی😨تهیونگ رو ولش کن قول میدم کاریت نداشته باشیم... همین جوری داشت با هام حرف میزد کوک تو دل خودش:نه اینجوری نمیشه باید کاری کنم...کت سیاه بلندم تنم بود به خاطر همین نتونستند بفهمن من کیم و سرم هم پایین بود...کسی به طرفم حمله کرد😨 چاقو رو با دستاش گرفت ...آخ آخ دستم دستم درد داره😖😖با هاش رو به جلو حرکت کردم و حلش دادم سریع دویدم طرف ته کوچه که از دیوار بالا برم ....طاقت بیار نه نمیشه نمیتونم 😖😖دستم به خاطر اون شکنجه سوزن درد میکرد افتادم زمین کوک:می خواست فرار کنه ولی افتاد این چه جورشه🤨😕رو دو زانو افتاد رفتم و کلاه کت بلند سیاهش رو دادم پایین تهیونگ:یااااا خداااااااااااا🤯😵😱😣🤯این همون زنس که فرار کرده🤯

اگر می خواید بدانید چه بلایی سر ا/ت میاد ؟یا کوک باهاش چی کار میکنه ؟ آیا ا/ت رو اعدام می کنند ؟ انگشت مبارک رو بزن رو اسمم و فالو کن و منتظر پارت بعدی باش 😉😉

فالو =فالو کوک دیگه نوبت توعه کوک:اهم...اهم به نام قانون ایست 🤚🤚کجا اول لایک کن بعد کامنت بزار لایک کردی می تونی بری حالا خوب ممنونم که خوند 🩸راه خونی من🩸
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببخشید پارت ۲ تا داستانت رو گذاشتی؟؟
آخه برا من بالا نیومده :///
اره پارت ۲اینو گذاشتم ولی اون یکی رو نزاشتم چون این داستان ۶یا ۸ پارت اول اینو می نویسم کامل بعد می رم سراغ اون یکی 😊
پنج روز هم شده
وای عالی بود تو رو خدا بعدی و بزار
مرسیی
تنکص گذاشتم
عالیه ادامه بده 🙂❤
چشمم 😍😍
عالی بود زودتر پارت بعد رو بزار ♥♥
گذاشتم
عالی بید اجی بعدی رو زود تر بزار 😄😄
باشه عاجو 😆😆
عالیییی..فقط من نمی فهمم..کی شکنجه ی سوزن شده؟ هنگم/:
اره من هم
عزیزم من از اون جایی شروع کردم که ا/ت از دست ارتش فرار گرده بود قبل اینکه فرار کنه شکنجه داده بودند
عالییییییییییییی بود حتما آدمه بده😍🤩
باشه 😍😍
باشه
سلام آجی عالی بود لطفا پارت بعد رو سریع بزار😍😍😍😍😍❤❤❤❤❤❤
راستی اجیا من ی داستان به اسم ( عشق جیمین ) نوشتم خوشحال میشم بخونیدش لطفا اگه خوندینش بگید ادامش بدم یا نه لطفا لایک کنید و کامنت بزارید
باشه همین الان پارت دو رو گذاشتم 😃😃
عالی ادامه بده 🥰
چشم 😃😃
داستانت خیلی خوبه ، اگه میشه ادامه بده .
باشه ممنون