
دوستان اینم پادت جدید ممنون بابت نظرات ارزشمندتون اینم از پارت خفنموون
یهو یکی دستشویی رو زد در رو بلز کردم و دیدم که لوکاست با ناراحتی نگام کردو گفت تو همنوزم آدرین رو دوست داری درسته؟?نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم چون ازش خجالت میکشیدم آروم گفتم آره گفت تو چشمام نگاه کن و حرفت رو بلند بزن گفتم نمیتونم گفت چرا تو چشماش نگاه کردم و همینطور که چشمام پر اشک میشد بهش گفتم چون حس میکنم احساساتت رو به بازی گرفتم از خودم بدم میاد واقن معذرت میخام لوکا شاید اگه آدرینی نبود منو تو میتونستیم باهم باشیم ولی حالا که اون هست...من ..من واقن اون رو دوستش دارم و همیشه دارم به اون فکر میکنم منو ببخش میخاستم برم که دستم رو گرفت و گفت مرینت باید یه چیزی رو بهت بگم یادته اون روز رو که من و تو وآدرین و کاگامی رفتیم پیست پاتیناژ ؟گفتم آره یادمه...
بعد از اینکه تو خوردی زمین و رفتی دست شویی کاگامی اومد پیش من و بهم گفت که عاشق آدرینه و ازم خواست تا جوری رفتار کنم که انگار عاشق تو عستم ولی خب حقیقتا من یکی دیگه رو دوست دارم .گفتم کی؟گفت اون کاگامیه چند لحظه بعد پرسیدم چطوری آخه گفت خب ما طبق قرار هایی که داشتیم چند باری هم دیگه رو دیدیم و من هر بار بیشتر از اون دختر معصوم و مهربون خوشم میومد والان فکر میکنم که اون هم من رو دوست داره اما به خاطره مادرشه که با آدرینه لبخندی زدم و گفتم برات خیلی خوشحالم و تو برام مثله برادرمی اونم گفت تو هم مثله خواهرمی گفتم حالا میخای به این خواهر کمک کنی تا کمکت کنه؟گفتم چطوری؟گفتم من تورو به کاگامی میرسونم تو هم باید من رو به آدرین برسونی....
خوشحال شو و سرشو تکون داد از مدرسه رفتم بیرون و آدرین رو دیدم که داره سوار ماشین میشه داد زدم صبر کنننن آدرررین وایساد دیدم رانندش پیاده شد بهش نگاهی کردم و گفتم آدرین گوشیت تو کتابخونه جامونده میخاست بگه نه که سریع دستشو گرفتم و بردمش داخل رفتم تو کلاس هنر چون هیچکسی اونجا نبود بهش گفتم آدرینه من باید راجب اونی که دوستش دارم یه چیزایی بهت بگم
آدرین خنده ای کردو گفت نیازی نیست چیزی بگی خودم میدونم و میخاست بره که گفتم نمیدونی گفت چیو نمیدونم داد زدم و گفتم اااینن که منن عاشققق تووو هسستم نههه هییچکسس دیگگهه بعد آروم گفتم آدرین من دیگه نمیتونم دوری از تورو تحمل کنم من از وقتی که تورو واقن شناختم دوستت دارم .آدرن گفت من از اینکه فقط زیر نقاب عاشقت باشم خسته شدم بهش گفتم پس کاگامی چی گفت من اون رو دوست ندارم اون تنها ترین و خجالتی ترین آدمیه که میشناسم اونم مثله من مجبوره طابع یه سری قوانینی باشه که بقیه براش میزارن اونم مثله من به زندانی شدن و تو خونه موندن عادت داره تنها فرقمون اینه که من مادرمو از دست دادم اون پدرشو ما فقط چون شبیه هم دیگه ایم میتونیم خیلی خوبهمدیگه رو درک کنیم و اون تنها کسی هستش که پدرم احازه میده باهاش باشم اون برام یه همدرده یه دوست ولی تو ..تو برا همه چیزی ولی حتی اگه همدیگه رو هم دوست داشته باشیم پدرم اجازه نمی.....تا خواست این حرف رو بزنه بغلش کردم و گفتم هیییس نگو آدرین هرگز همچین چیزی رو نگو ازش جداشدم و دستاش
دستاش رو گرفتم و گفتم آدرین منو تو میتونیم پدرت رو راضی کنیم با این که من از خانواده ثروت مندی نیستم ولی میتونم یه طراح معروف بشم اون موقع دیگه هیچ چیزی جلودارمون نمیشه بعد همدیگه رو بغل کردیم
به آدرین گفتم آدرین ما باید لوکا و کاگانی رو به هم برسونیم گفت چی گفتم اونا همدیگه رو دوست دارند آدرین فکری کرد و گفت خب من از طرف خودم کاگامی رو به یه جا دعوت میکنم تو هم لوکا رو قبول کردم.....
از زبان لوکا(بعد از اینکه مرینت خبر رو بهم داد ازش تشکر کردم و همون لحظه یه آهنگ از کاگامی بهم الهام شد رفتم و یه گوشه وایستادم تا کاگامی بیاد وقتی اومد یه گوشه نشست من شروع کردم به آهنگ زدن کاگامی منرو نگاه کرد ولی حرفی نزد کنارش نشستم و چند دقیقه ای نواختم بعد از تموم شدم آهنگ دست کاگامی رو گرفتم و گفتم کاگامی من تورو دوستت دارم به اندازه تمام دنیا دوستت دارم و دیگه نمیتونم دوریتو تحمل کنم اون اولش دستشو از تودستم بیرون کشید ترسیدم که شاید دوستم نداشته باشه ولی بعد بغلم کردو گفت منم دوستت دارم ....
از زبان مرینت (آدرین خونمون بود و داشتیم باهم دیگه به کاگامی و لوکا نگاه میکردیم براشون خوشحال بود به آدرین نگاه کردم اونم به من نگاه کردو همدیگه رو بوسیدیم یکم خجالت کشیدم آدرین خندید وگفت بانوی من نباید انقدر خجالتی باشی پلگ گفت درست میگه اگه خجالتی باشی که هیچ کممبری گیرت نمیاد آدرین بهش پنیر داد تیکی خندید و گفت پلگ اصلن عوض نمیشی پلگ گفت درسته حبه قند من همیشه عاشق کممبر خواهم موند ...
داشتیم میخندیدیم که صدای جیغ اومد و آلارم من زنگ زد نادیا بود گفت که پاریس یکبار دیگه درخطره من و گربه تبدیل شدیم ورفتیم سمت سینما باورم نمیشد لوکا شرور شده بود کاگا می اون طرف وایستاده بود به ما گفت وقتی میخاستیم باهم بریم سینما مادرم مارو دید و به لوکا گفت که من رو به ژاپن برمیگردونه لوکاهم عصبانی شد و شرور شد رفتم نزدیک لوکا و بهش گفتم لوکا این کار رو نکن ما باهم دیگه میتونیم مادر کاگامی رو راضی کنیم اینکاررو نکن گفت من لوکا نیستم از این به بعد من ویشر هستم و میتونم تمام آرزوهام رو برآورده کنم ... حالا کاگا می تو و من باید تا آخر عمر باهم بمونیم و میخاست گیتارش رو بهسمت کاگامی نشونه بگیره که..
من رو به دوستانتون معرفی کنید لطفن راستی پارت بعدی تولد ...... حدس بزنید تولد کیه و بابالا رفتن بازدید ها پارت بعدی رو میزارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای ادرین و مرینت شدن مثل نینو و الیا
از نظر من ادرین لیاقت مرینت رو نداره چون همه ی مدرسه میدونن که مرینت ادرین رو دوست داره حتی لایلا و کاگامی
مرینت باید با لوکا باشه چون که لوکا توی همه شرایط مرینت و اروم کرده حتی تو لحظات بوسه ی ادرین و کاگامی ولی ادرین چی برای مرینت کاری کرده نه فقط برای لیدی باگ کار کرده
عالی هست بعدی رو هر چه زود تر بزار
من واقعا از داستانات خوشم اومده و بهشون علاقه ی زیادی دارم. ولی یکم عاشقانه ترش کنی، بهترین داستان جهان میشه????????
لطفا تیکی و پلک عاشق هم شوند ممنون