سلام سلام واقعاااا ببخشید که انقدر دیر شد راستش یکی از اقوام نزدیکمون فوت شده بود و اصلن حوصله نوشتن رو نداشتم بریم سراغ داستان...
پدرم داشت سمت مادرم میرفت اما ناگهان به خودش لرزید و افتاد روی زمین متوجه شدم که بخاطر قدرت معجزه گرهاست با اشک به مرینت خیره شدم مرینت همتازه فهمید که هاک ماث پدر منه حالا واقعا نمیدونستم باید چیکار میکردم یادمه استاد فو یکبار به دیدنم اومد و در باره معجزه گر ها گفت اگه ترکیبشون کنم و آرزویی کنم مثلا زنده شدن یکنفر، یکنفر دیگه جونش رو از دست میده باید چیکار میکردم اجازه میدادم مادرم زنده بشه و یکنفر جونش رو از دست بده یا معجزه گر ها رو پس میگرفتم توی همین فکر ها بودم که دیدم آسانسور پایین اومد و کسی توی آسانسور نمایان شد اون ....
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالیئی
بقیه بزاری لطفااا ???
میشه
دوباره سلام
سلام
عالی به داستان منم سر بزنیدparis تو گوگل سرچ کنید هم میاره این داستانو
عزیز عارمه نمی میره بهاش مرگ فردی هست که اون کس را زنده کرده یا...
زیرا از پلگ و تیکی یک کوامی ساخته می شه و اون کوامی غذانمی خوره و مستقیم از روح کسی که ازش استفاده می کنه غذامی خوره و اون فرد می میره و مجزه گر طاووس شکسته و براهمین مایورا حالش بد می شه بخاطره که شکسته و کوامی از روح می خوره واسه همین امیلی مرده مایورا قبلی اون بوده