عشق دو نوجوان ۳

از دید آرمان گفتم پس باید بریم توی اون عمارت گلی گفت نه شما باید برین پیش شاه چشمام شود بود چهار تا از دید پدرام گفتم پس بریم داشتیم راه می رفتیم بیتا ساکت ساکت بود همه سکوت کردیم

بیتا گفت یعنی باز همتا را میبینم این حرف را زیر زبان گفت خواستم جوابش را بدم که یهو آرمان گفت وای خدا ی من خیلی خفن

از دید گلی دیدم همشون دهناشون باز گفتم به قصر بزرگ خوش آمدید،⛪⛪ خدمتکار گفت گلی راستی اینا همون اونایین که روح را شکست میدن گفتم بله گفت شاهزاده منتظرن

از دید بیتا رفتیم توی قصر اصلا به هیچی اهمیت نمی دادم که یهو پدرام گفت بیتا بیتا گفتم ها چی چیشود گفت شاهزاده آبتین ۳ بار صدات زد کجایی گفتم هیچی بله شاهزاده که یهو

گفت صداتون زدم انگار هواستون نبود شما حالتون خوبه ؟؟؟ گفتم بله رنگم پریده بود دستام داشت یخ می کرد گفتم فقط یکم خستم همین گفت پس بیاین استرا حت کنید

از دید آبتین همه گی رفتن باورم نمیشه که مقصر همه اینا برادر من بوده گفتم پس یک جشن بر پا می کنیم ساعت ۹ همه مردم دعوت هستن

از دید آرمان دیدم پدرام میگه آمادی گفتم آره پس بریم گفت ولی قبلش باید با بیتا بریم گفتم باشه از دید بیتا یک پیراهن قرمز تا بالای زانو واسن بلند ویک ساق سفید پدرام در زد گفت آمدی گفتم آره موهام را گیس یافتن گرد کردم رفتم بیرون گفتم من حال و حوصله ندارم پس زود از مهمونی میرم باهم گفتن باشه از دید آرمان داشتیم راه می رفتیم که یهو دیدیم همه آمدن وتا ما وارد شدیم دست زدن و کنار شاهزاده نشستیم بعد از شام

از دید آبتین خیلی خیلی ناراحت بودم گفتم پس جشن می گیریم ساعت ۹ ازدید آرمان گفتم توی این جور جشنا رقص هم هست نه پدرام گفت آره ورفتبم آبتین با صدای بلند گفت خوب همه آمده این مجلس رقص شروع میشه پدرام گفت من می‌خوام با آتوسا برقصم با خواهر شاهزاده آبتین گفتم اوه ورفت بین من و بیتا سکوت بود که پیش خودم گفتم کی میخوای بگی بهش بگو دیگه به نظر شما چی میخواست بگه

از دید بیتا یهو آرمان گفت بیا بامن برقص پیش خودم گفتم چی بگم واز اونجا بود که یهو یک حسی پیدا کردم گفتم با..ش..ه گفت پس بیا

اولین بار بود بایکی این جوری داشتم میرقصیدم رقص داشت بهم کیف میداد پدرام من رادید ویکی لبخند ریز زد من داشتم از خجالت آب میشدم که یهو صدای جیغ وحشت ناکی امد