
سلام حاتون چطوره امید وارم از این پارت هم خوشتون بیاد
میدونم که منتظرید که ادامه داستان را بخوانید ولی🧡 برای اینکه داستان کسل کننده نشه میریم به 5 ماه دیگه🧡🔮 بعدن فلش بک میزنیم🥰از زبان آدرین: مرینت یادته که تو چین بهت قول دادم که بهت چینی یاد بدم مرینت: اره ❤ عشقم آدرین: خب الان میخوام بهت یاد بدم موافقی❤ مرینت: اره عزیزم راستی آدرین آدرین: خب راستی چی مرینت: چند روز پیش تیکی بهم گفت که یه میراکلس هست که قدرت پاک کردن حافظه ی دیگران را داره ولی گفت که اون معجزه گر خیلی عجیبه تو چین هست اسم کوامیش ریکی هست و جمله تبدیلش ریکی وقت قرشه تیکی: داشتم با پلگ حرف میزدم « از زبان بهار: شیطنت هم میکردید تیکی:نههه» که مرینت صدام زد گفتم بله مرینت مرینت: تیکی گفتی که میراکلس یوز پلنگ کجای چینه تیکی: توی معبد چین استاد چنگ ازش محافظت میکنه مرینت: استاد چنگ کیه تیکی: اون هم مانند استاد فو و تو نگهبانه مرینت اون برادر استاد فو هست « دوستان یه فلش بک میزنیم به وقتی که استاد فو به پاریس اومد: از زبان مرینت: به آدرین گفتم که بره اون معجون را توی چایی حل کنه و بیا وقتی اومد چایی را که استاد فو خورد یهو گفت مرینت ، آدرین مرینت بیا گفتم بله گفت شما ها هویت هم را میدونید گفتم بله استاد یهو گفت آدرین مرینت پلگ و تیکی کوشن ویز کوش پلگ: استاد مارا صدا زد ویز تیکی بریم بگیم بله تیکی: بریم🥰 سلام استاد خوبید🥰 استاد فو: سلام تیکی او سلام پلگ اوو سلام ویز خوبین بچه ها » خب پایان فلش بک
از زبان بهار: بچه ها نکته: استاد فو گفت که میره معبد چین تا نگهبانی جعبه ی دیگه ای را بر عهده بگیره🔮🧪 از زبان آدرین : تیکی ما باید کی بریم اون میراکلس را پیدا کنیم تیکی گفت خب آدرین از اون جایی که مرینت نگهبان پر قدرت ترین جعبه معجزه گر ها هست و من و پلگ اعظم هستیم مرینت باید اون میراکلس را با عشقش یعنی تو پیداش کنه و میراکلس مال اون میشه عملا و تو هم میتونی از دو تا معجزه گر استفاده کنی گفتم تیکی ولی دیگه معجزه گر نیست همه را دادیم به هولدراشون گفت آدرین مرینت نگفت که یه معجزه گر دیگه هم ساخته میشه گفتم جدا گفت اره جدا گفتم خب مرینت بیا دیگه مگه زبان چینی نمیخوای یاد بگیری مرینت: باشه الان میام ، خب ببین پلگ برای ولنتاین من برای آدرین یه بلیز شلوار طراحی کردم تو به تیکی چی میدی پلگ: مرینت نمیدونم تیکی چی دوست داره مرینت: تیکی از گردنبند خیلی خوشش میاد دیگه از عروسک خرس هم خیلی خوشش میاد پلگ: باشه خب پس من میرم یکم کممبر بخورم مرینت: باشه برو🥰
که یکم دیدم باران و بهار دارن با دوتا پسر راه میرن فهمیدم که چه اتفاقی افتاده به آدرین هم گفتم خیلی خوشحال شد 😌 باهم رفتیم راه رفتیم بعد که پسر ها رفتن رفتیم پیش دخترا گفتم به به بچه ها اونا کی بودن که بچه ها گفتم چیزه اونا اونا اومده بودن که از ما جزوه بگیرن ☺☺ گفتم بچه ها نیازی نیست که از ما قایمش کنید ما پدر و مادر تونیم از زبان باران: گفتم بهار برکه پیام داده که بیاید یه دقیقه و رفتیم پیش برکه گفتم سلام آجی مرسی که کمکمون کردی حالا کار خاصی که نداشتی برکه: بچه ها هم بخواطر این مورد بود و هم بخواطر این بود که بچه ها من و کوروش رفتیم چهار تا همستر خریدیم حالا دو تا مال شما دو تاس دوتا شون پسر و دوتاشون دخترن بهار: ممنون آجی من دختر میخوام باران: من پسر میخوام 🥰 ❤ برکه : باشه خب دیگه کاری باهاتون ندارم🥰❤🧡 برید خوشبگزرانید
آدرین: مرینت خب ببین چینی خیلی آسونه تنها یه حرف بلد بشی بقیش هم بلد میشی مرینت: باشه که یهو گوشیم زنگ خورد جواب دادم گفتم بله دیدم یه کسی به نام رز راس میگه مرینت تو آرزو داری که یه طراح مد بشی من میتوانم استخدامت کنم گفتم ممنون گفت برای شروع کارت بهت میگم که یه لباس زنونه طراحی و دوخت کنی گفتم ممنون چشم🥰 گوشیم را قط کردم و با آدرین تا شب چینی کار کردیم و خواببدینم صبح بعد از صبحا نه خدمت کارمون ویکتور اومد گفت بانو مرینت خانومی اومدند و اصرار دارند که شما را ببنند گفتم بگو بیاد این جا از زبان کاگامی : مرینت را پیدا کردم خیلی خوشحالم که دوست قدیمیم را دوباره پیدا کردم🥰 مرینت: اومد دیدم اون اون کاگامی بود گفتم سلام خوبی کاگامی چطوری دوست قدیمی کاگامی : سلام مرینت خوبم ممنون آدرین خوبه و همین طور زویی خوبه « فلش بک کوتاه اول این پارت گفتم که 5 ماه میریم جلو تو این پنج ماه کاگامی فهمید که خواهر ناتنی داره و اسمش زویی هست زویی پیش مرینت و آدرین تو عمارت شون زندگی میکنه❤» پایان فلش بک🥰 که زویی اومد پرید بقلم گفتم سلام زویی خوبی عزیزم مرینت: یهو دیدم یه پسره ای اومد گفت کاگامی عزیزم کاگامی گفت بله ☺ گفتم کاگامی معرفی نمیکنی گفت چرا🥰ایشون آرین تساوی هست پسر عمو ی من هست و یه جورایی شوهر آینده☺☺🤗گفتم برات خیلی خوشحالم کاگامی که یهو دیدیم که آدرین و آرین دارن میگن که چقدر سفرشون خوش گذشت گفتم آدرین تو آرین را میشناسی گفت بله مگه دوست صمیمیم را میشه نشناسم گفتم دوستته گفت بله😌
بچه ها یه فلش بک میریم به گذشته چون کلویی و لوکا هم ازدواج کردن و کوامی هاشون هم ازدواج کردن و پالن و سس بچه دارن بچشون هنوز هولدر نداره 🤗 میدونید که چی میگم یعنی کلویی و لوکا بچه ندارن
که یهو بچه ها ببخشید جای بد کات کردم ولی خب میدونید که میخوام شما راه به چالش بکشم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)