
اینم از این پارت هیجانی و جذاب امیدوارم که لذت ببرید اسم این قسمت رو گذاشتم «فرار پلیس ها »
گفت : « ما به تو نیاز داریم ولی میتونیم دوستت رو به جای دیگه ای منتقل کنیم » به بنیامین اشاره کرد که اون رو ببره بعد برگشت و به من گفت : « فردا که زنگ میزنم به یوجین واسه چاپلوسی میتونم بهش نشونت بدم » گفتم : « چاپلوسی چیه ؟ فقط زنگ میزنید به هم دیگه پز میدید . این که چاپلوسی نمیشه » « ساکت . همینه که هست . الان دیگه من باید برم . اسون میاد پیشت تا مراقبت باشه . چیزی خواستی بهش بگو » رفت بیرون و اسون اومد تو اتاق پیش من . کل روز اونجا حبس بودم . خسته شدم . شب که شد کم کم خوابیدم.
روز بعد جرویس اومد پیشم . عصبانی بود . گفت : « از وقتی اومدی اینجا از آلیا و فرد هیچ خبری نیست . » « خب من وقتی اینجا دست و پام بسته است چه جوری میتونم مقصر باشم ؟ » « راست میگی . حالا مهم نیست ولش کن. باید بریم یه جایی. نیم ساعت دیگه یوجین زنگ میزنه . » منو برد یه اتاق دیگه. رونالد هم اونجا بود . زخمی شده بود معلوم بود اذیتش کردن . « چه بلایی سرش آوردی؟ » « خب فقط بهش یاد دادم که اگه عشق منو بدزده چه بلایی سرش میاد » خندید و رفت گوشیش رو آورد و زنگ زد به یوجین.
یوجین جواب داد . اما فقط جرویس نبود که دو تا گروگان داشت . یوجین هم جاسوس ها رو پیدا کرده بود و مثل من و رونالد گروگان گرفته بود . جرویس و یوجین شروع کردن به حرف زدن . منم به آلیا خیره شده بودم که یه دفعه شروع کرد به پلک زدن . تند و پشت سر هم . فهمیدم داره به زبان مخصوص خودمون حرف میزنه . شروع کردم که بفهمم چی میگه : « من...به...رئیستون...حقیقت...رو...گفتم...الان...من...رو....الکی...گروگان....گرفته...تا...تو...رو...نجات...بدیم »
تا اونا حرفشون تموم بشه ما هم باهم حرف زدیم و نقشه فرار کشیدیم. بهم گفت جرویس وقتی عصبی میشه دستش رو هی میزنه رو طنابا و کم کم طناب رو پاره میکنه و خودش نمی فهمه . منم همون موقع بهش گفتم که فهمیدم چی کار کنم و آماده فرارم . شب که شد قبل از اینکه بخواد بره بخوابه مدام میزد رو طنابی که منو باهاش بسته بودن به صندلی . ساعت پنج صبح رو که علام کرد آماده شدم نقشه ام رو عملی کنم . از جرویس شنیده بودم که اگه ما فرار کردیم همه بیان دنبالمون جوری که هیچ کس تو سازمان نمونه و این باعث میشد خیالم راحت باشه که نقشم عملی میشه
سعی کردم خوردم رو آزاد کنم و همون جور که انتظار داشتم طناب پاره شد . رفتم و دست رونالد رو باز کردم . آروم از اتاق زدیم بیرون و رفتیم سمت پارکینگ. نگهبان تا ما رو دید زنگ خطر رو به صدا در آورد و توی بلندگو فریاد کشید : « گروگان ها دارن فرار میکنن » ما هم سوار یه ماشین شدیم و با سرعت از سازمان خارج شدیم . همون طور که انتظار داشتم همه مامور هایی که تو سازمان بودن با ماشین هاشون دنبالمون می اومدن . حتی خود جرویس. گفتم : « رونالد. زنگ بزن به شماره ای که میگم » « الان من تلفن از کجا بیارم » « چه جوری آموزش دیدی که نمی دونی تو این مدل ماشینا همیشه یه تلفن اضطراری هست ؟ » « خب پیدا کردم چه شماره ای رو بگیرم ؟ »
از تو آیینه پشت سرم رو نگاه کردم و خیالم راحت شد که هنوز دنبالمون میان بعد گفتم : « 055. بزار رو بلندگو » رونالد شماره رو گرفت و گذاشت رو بلندگو . یه نفر از پشت تلفن گفت : « پلیس مبارزه با مافیا صحبت میکنه و شما از oss با ما تماس گرفتید چه کمکی از دستم بر میاد ؟ » گفتم. : « ماریا هستم و طبق قانون رمز ۱۲۴۵۷۸ هستش . به دستور شما در یک موقعیت مناسب تمام مامور های adls به دنبال ما هستند . لطفا به بزرگترین میدون شهر برید و تمام مردم رو از اونجا دور کنید و ما تا نیم ساعت دیگه مامور ها رو به اونجا میاریم تمام » مرد پشت تلفن گفت : « چشم تمام » و قطع کرد . رونالد گفت : « چرا زنگ زدی به پلیس ؟ ما خودمون مافیا ایم . گیر می افتیما. » « نه . ما مافیا نیستیم . ما جاسوس های پلیس هستیم برای دست گیری مافیا کار می کنیم . شماره تلفن 055 همون oss ه . حالا زنگ بزن به یوجین و بگو که با پلیس هم تماس گرفتیم و تا نیم ساعت دیگه تو میدون بزرگ شهریم . سریع »
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)