خب اینم از پارت شش امیدوارم که خوشتون بیاد لایک❤️ و کامنت💬 فراموش نشود لطفا 🥺🥺🥺🥺 اسم این قسمت رو گذاشتم « حقیقت روشن میشود »
چند دقیقه بود که تنفگش رو سمتم گرفته بود ولی هیچ کاری نمیکرد . چند دقیقه دیگه هم گذشت . رونالد ناراحت بود ولی نمی تونست کاری بکنه . آلیا هم رفته بود یه گوشه . و بقیه فقط من و جرویس رو نگاه میکردن . یک نفر گفت : « رئیس . می تونیم گروگان بگیریمش . برادرش خیلی دوستش داره»
جرویس گفت:« فکر خوبیه. تا اون موقع از زیر زبونش حرف میکشیم بیرون . اون از خیلی چیزا خبر داره . اما قبلش میخوام نگهبان هاش رو بهش معرفی کنم . » بعد به بقیه اشاره کرد که بیان جلو و گفت : « این دوتا بینامین و اسون اند . و تا زمانی که اینجایی مراقبتن تا فرار نکنی »
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
براوو عالی عالی
خیلی خیلی خوب بود👏🏻👏🏻
خوشحالم که دوست داشتید