شاهزاده های دیوانه 7*

بالا رو بخونید ) خوندید؟؟) بریم) انچه گذشت= ادرینا یک جیغ خفیف کشید که فکر کنم ادم های باغم شنیدند+ داشتم از خودم نورو و گرما میدادم+ ادری= خدا کنه کسی که مرینت رو اینطوری کرده یه بلایی سرش بیاد+ دکتر= برای پرنسسس مرینت متاسفم ولی ایشون حافظشونو از دست دادند + اگه موافقین یک فشفشه بفرستید هوا+ اون چی بود باابا+ نگران نباش این علامت این بود که اونا میاین ) خوب بریم و ببخشید ایندفعه کم نوشتم

مری= خوب باشه من میرم اتاقم شب خوش بابا شب خوش مامان و شب خوش داداش و خواهر لیسا= مرینت به همه خانوادش شب بخیر گفت و رفت و خوابید صبح بیدار شد خیلی پر انرژی بود صبحانشو خورد تام= عزیزم تولد تو پس فردا هست و ما شب میگییریم برای اونایی که گفتند زود میاین اونا خسته میشن چیکار کنیم ( داشت با سابین حرف میزد ) مری= بابا من میدونم برای اونا هم یک جشن کوتاه میگیریم که سرگرم بشن خودم اماده میکنم تام = باشه عزیزم مری= من رفتممممم سابین = تام دخترمون خیلی انرژی داره مریلا و مایک تایید کردند

ببخشید بچه ها یادم نیست از کجا موندم ) مری= بعد دو روز تولدم فرا رسید رفتم صبحانمو خوردم و به کارای تزعین نظر دادم و رفتم اتاقم و از پنجره پرنس و پرنسس هارو نگاه کردم همه رو میشناختم ولی یکیشونو نه خون خیلی خوشتیپ بود خوشگل بود کنارش یک دختر ه هست اهان اون باید همون دختری باشه که وقتی تو قلمرو اگرست بودم همون دختره ادرینا ست اون گفته بود یک برادر داره ولی من ندیدمش حتما اونه

( بچه ها اون روزی که ادرینا امد ولی ادرین خودشو نشون نداده بود و از پنجره رفتن مرینت رو تماشا میکرد) ولی پسره خیلیل خوشتیپ بود ( لیسا= عه بسه دیگه هی خوشتیپه خوشتیپه خوشگله خجالت بکش کنار بقیه زشته/ ای وای ببخشید لیسا و بچه ها)

خب بچه هخا یادم نیست از کجا مونده خطا اورد ))) بعد صحبت جشن شروع شد و همه توش شرکت کردند خیلی خوش گذشت بعد از سه ساعت مریلا= مری برو لباساتو عوض کن بریم یکم گشت بزنیم مری= نه خواهر همین خوبه بیا بریم ( عکس لباس مری)

خب خب خب خب خب کامنت هارو به 30 برسونید ببخشید دیر شده