سلام سلام ??من برگشتم با پارت ۳ داستان فرمانروایان طبیعت. میدونم شاید تا اینجا به نظرتون داستان کسل کننده و یا شاید مسخره باشه اما اما از این قسمت به بعد سورپرایز های بزرگی براتون دارم و تنها درخواست اینه که داستان رو به دوستان هم معرفی کنیم و نظراتتون رو کامنت بزارید خیلی ممنون. و بگید از داستان خوشتون اومده یا نه تا من داستان رو ادامه بدم اگه دوست داشتید ??☺☺
هیلدا با تعجب گفت:« خب اول گفت درخت سنگی اما هیچ درختی سنگی نیست لااقل تا محدوده ای که ما میشناسیم. حالا باید چه کار کنیم؟» هلیا گفت:« شاید باید جور دیگه ای به طبیعت نگاه کنیم مثلا اگر...» و سرش را رو ی زمین گذاشت و به سمت شرق نگاه کرد س از مدتی با صدای بلند گفت:« پییییداااااااا کردمممممممم! ?? -« چیو؟؟» هلیا با خوشحالی گفت:« درخت سنگی را. ببینید اگر از این زاویه به ان سخره که در سمت شرق قرار دارد نگاه کنید متوجه خواهید شد که منظور مادر از درخت سنگی سخره ای است که به شکل یک درخت درآمده است. و قدم بعدی این است که زیر صخره را ببینیم آنجاست که راز طبیعت را پیدا میکنیم.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
خیلی خوبه خیلی ها این داستان رو از دست دادن
خیلی خوبه?
نظر لطفتونه ???
بچه ها واقعا متاسفم که انقدر پارت بعد رو دیر میزارم. از وقتی که مدارس شروع شد دیگه وقت نکردم ولی تو همین هفته میزارم.