10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Matin انتشار: 4 سال پیش 1,399 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ادامه فصل۳ لیدی باگ
از زبان مرینت:امروز که بیدار شدم دیدم ساعت هشت و نیمه سریع لباس پوشیدم که برم مدرسه وقتی اماده شدم داشتم از پله میرفتم پایین که تیکی گفت مرینت جامدادیت سریع برگشتمو جامدادیم رو برداشتم و گفتم ممنون تیکی وقتی رسیدم مدرسه
خب
ماشین پدر ادرین رو دیدم که جلویه در مدرسه وایساد و ادرین و کاگامی از ماشین پیاده شدن انقدر حواسم پرت ادرین کاگامی بود که متوجه نشدم کلویی پاشو انداخت لایه پا و افتادم زمین ادرین تا دید افتادم زمین اومد کمکم و گفت:مرینت حواست کجاست منم بلند شدمو گفتم:ممنونم ادرین بعد احساس کردم ادرین به یه جایی خیره شده و گفتم:ادرین حالت خوبه؟ادرین خندید و گفت:اره،اره خوبم و از پله ها بالا رفت وبا کاگامی وارد مدرسه شد همون لحظه
صدایه اولیا رو شنیدم که گفت :سلام مرینت برگشتم و دیدم الیا و نینو پشت سرم وایسادن منم گفتم سلام بچه از کی تاحالا شما دوتا باهم-نینو پرید وسط حرفم و گفت خونه الیا یه خونه ما نزدیکه واسه همین گفتیم بد نیست صبح ها باهم بیایم مدرسه الیا سرشو اورد نزدیک گوشم گفت :اخی نی نی کوچولو مون حسودیش شد من سرخ شدم گفتم:نه منظورم این نبود که. یعنی میخواستم بگم. چیزه خب یعنی(خل بازی معمولی مرینت)الیا گفت: سر کلاس میبینمت و با نینو رفتن داخل مدرسه
خب
روی نیمکتم نشسته بودم که الیا امد و کنارم نشست من گفتم هی الیا،الیا با تعجب نگاهم کرد و پرسید چی شده ادامه دادم اون موقع جلویه در مدرسه منظورم این نبود که تو و نینو_الیا پرید کسط حرفمو گفت: بی خیالش دختر جون به هر حال منو نینو تو بیان کردن احساساتمون مثل بعضیا من من نمی کنیم و یه نیشخند زد منم گفتم:هوی منظورت چی بود و یه مشت اروم زدم تو بازویه الیا و هردو مون شروع کردیم به خندیدن تا معلممون اومد توی کلاس و درس رو شروع کرد(اسم معلما رو اگه یادتونه کامنت کنید لطفا
برایه وقتی که دونفر مکالمه طولانی دارن به جایه تینکه هی بنویسم گفتم -میذازم و وقتی یکی حرف یکی دیگه رو قطع میکنه_
زنگ اخر خورد و دارم با الیا از مدرسه میام بیرون که ادرین رو میبینم که داره کاگامی رو سوار ماشین پدرش میکنه و بعدش راه افتادن یهو الیا دستشو جلوم تکون میده و میگه از کره زمین به مرینت جواب بده یهو به خودم میام و میبینم نینو کنار الیا وایساده و هردوشون دارن می خندن میگم: ببخشید بچه ها حواسم پرت بود البا میگه:اره اما باید دید حواست کچا پرت بود و بازم با نینو دوتایی از خنده ریسه میرن رو مو اون ور میکنم و به الیا میگم:به اب بخندی الیا اشکاشو کا از بس خندیده در اومدن رو پاک میکنه و میگه:پس فعلا فردا میبینمت و با نینو راه میافتند
وقتی میرسم خونه مامان و بابا در حال درست کردن پیراشکی هستن دروباز میکنم و میگم :سلام مامان سلام بابا بابام همین طور که داره نون هارو با وردنه پهن میکنه میگه :سلام دخترم مامانم میگه:سلام مرینت مدرسه چطور بود؟ منم میگم: عالی و میپیرسم راستی امروز هم سفارش داریم؟مامانم جواب میده:اره امروز برایه جشواره مدی که گابریل اگراست ترتیب داده ده هزار تا پیراشکی سفارش داده گفتم:ده هزار تا؟خیلی زیاده که بابام هم گفت راستی مرینت یادمه که توهم داشتی یه طرح برای جشنواره اماده می کردی گفتم :وتی نه چقدر دستو پا چلفتی ام من امکان نداره بتونم تا فردا که روز جشنوارست طرحمو به موقع اماده کنم مامانم گفت:تو بیشترشو اماده کردی و فقط کاریه جزئی مونده مطمئنم که از پسش بر میای لازم نیست که بیای و به ما کمک کنی من گفتم:مطمئنید اخه ده هزار تا شیرینی_پدرم حرفمو قطع کرد و گفت دیدن تینکه تو برمده شی بهترین هدیه برایه ماست منم پریدم بغل مامان و بابام و گفتم ممنون و زودی دویدم طرف اتاقم
ساخت لباسم رو برایه جشنواره مد تمام کردم یه دامن و لباس به هم وصل (اسمشو بلد نیستم)لباسه سرمه ایه و دامنش هم یه دامن بلند و سرمیه ایه و یه پاییناشم عکس گل هایه رنگ و وارنگ داره مامانم رو صدا میکنم و ازش میخوام صورتم رو ارایش کنه و لباسی روهم که دوختم میپوشم و کفش هایه سرمه ای یه رو هم که سفارش دادم میپوشم تازه گفتم براش روش یدونه گل نارنجی هم بزنن موهم روهم پشت سرم جمع میکنم (گوجه ای بش میگید چی میگید یدونه از این چیزا روهم که زنا چینیا تو جومونگ میزنن به موهاشون(میله ها)رو میزنم به موهام تهشم نقش یه گله) مامانم بم میگه عالی شدم ولی خودم هنوز دلم شور میزنه بابام هم یه سر میاد و یه نگاه بهم میندازه و میگه درست عین مامانم تو روز عروسیش شدم فگر کنم خیالم یه مقدار راحت شد مامانم بم میگه:خب میرینت زود بخوتب تا فردا بتونی زود بیدارشی منم میگم شب به خیر مامان و لباسم رو در میارم لباس خوابم رو میپوشم و می خوابم
صبح تیکی بیدارم میکنه و میگه بیدارشو مرینت یکم دیگه بخوابی دیرت میشه ها(اگه من تیکی یا پلگو داشتم میدادم درسو مشقام رو بنویسه) بیدار میشم و میگم صبح به خیر تیکی و خودمو برایه جشنواره شو اماده میکنم (یا جشنواره مد) از اینجا به بعد از این لحظه همین لحظه یعنی ساعت۸وبیست دقیقه داستان ادرینو ادامه میدیم میام تویه سالن اصلی خونه و رویه یکی از صندلی هایه میز غذا خوری میشینم ناتالی درحالی که ظرف غذا دستشه میاد و میگه :سلام ادرین صبحت بخیر منم میگم:سلام ناتالی و میپرسم اون امروزم نمیاد؟و باسر به دره اتاق پدرم اشاره میکنم -خودت که میدونی اون سرش شلوغه ادرین مخصوصا برایه جشنواره شو امروز سرمو پایین میندازم و زیر لبی میگم :اون همیشه یه بهونه ای داره ناتالی متوجه ناراحتیم میشه و میگه: باهاش صحبت میکنم سعی میکنم راضیش کنم و رفت سمت اتاق داشت وارد اتاق میشد که گفتم :
گفتم صبر کن ناتالی نیازی نیست که بری تنهایی غذا میخورم ناتالی گفت اما_حرفشو قطع کردم سرمو انداختم پایین، صدامو بردم بالا و داد زدم:تنها میخورم ناتالی گفت:باشه و چند ثانیه همون جا وایسید کمی از دست حودم ناراحت بودم تز خودم و از زندگیمو از اینکه پدرم خودشو از پسرش مخفی میکرد متنفر بودم روبه ناتالی کردم و گفتم :متاءسفم نباید سرت داد میزدم ناتالی سرشو از چپ به راست تکوم داد و گفت نه اشکالی نداره و رفت احساس کردم بغضم داره گلومو فشار میده که یهو یه صدایی از سمت چپم شنیدم نگاه کردم و دیدم که ناتالی و بادیگاردم(اسم این یارو گوریله رو هم کسی بلده بگه)بشقاب غذا شونو اوردن و دارن کنار من غذا میخورن گفتم :ممنون ناتالی و اقایه فلان(اسم منتخبی برایه بادیگارده)
خب تموم شد ممنون میشم نظرات گوهربارتون رو بشنوم
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
سلام اسم معلوم خانم بوستیہ
و اسم بادیگاردہ سایمونہ
داستانت عالیہ
باییییییی
خیلی خوب من که عاشق این داستان شدم
ببین تست خوبه فقط پارتات زود زود بزار هروت میام نذاشتی خودشم لوکارنو حذف کن
وای واقعا متاسفم اشتباه کردم هرچی بگی حق داری ??
نه اشکال نداره راستش چون چیزی یادم نیست راحت باش کنار اومدم
اولا باورم نمیشه وسر باشی دوما پسری اینقدر سوتی نده مردم از خنده تو خواهر یا دختی تو خوانوادتون نداری برو بپرس سوالاتو نکه بگی اسم کت دامنو نمیدونی دوما مادخترا هیچوقت شب قبل مهمونی ارایش نمیکنیم موهامونم نمیبندیم دوما گجه ای خیلی قشنگه و من چون موهام کوتاهه نمیتونم ببندم سوما ما اگه شب موهامونو ببندیم صبح با قیافه درهم پا میشیم یکم متم دخترونه تو گوگل بزتی بد نمیشه مثلا درباره ی دختر داری مینویسی پس هد ما دخترا رو پایین نیار و یکم درباره دخترا متالعه کن به خدا ۸۰ درصد غمای ما از دست شما پسران یا عاشق میشیم یه بی هده احمقی دلمونو میشکنه و ما تا زنده ایم گریه میکنیم یا برادرایی داریم مس من که دنیارو رو سرمون خراب میکنن برادر بزرگترو نمیدونم اما کوچیک ترا خیلی رو موخن ولی خوشم میاد بابام اصلا داداشمو تحویل نمیگیره و داستانت جالب بود
شرمنده من ابجی و مامانم حردو تو تصادف فوت شدن خودمم خیلی بچه بودم واسه همین حتی قیافه هاشونم یادم نیست چه برسه به این چیزا
خسته نباشی هنرمندولطفابیاین داستان منم جاده ی عشق رودنبال کنین سپاس ازهمراهیتون
خوندم
ممنون از نظراتتون
عالی بود
اسم معلم خانم بوستیه بود
?