جی جی جی جینگ سلام به هم در دای گلم که الان با امتحانات سرو کار دارین و سلام به بی خیالایی مثل من که اصلا از ترم اول تا الان لای کتابم باز نکردن و کتابشون خاک گرفته و سلام به خر خونا که الانم توی تست میخوان ببینن چغدر ای کیوشون بالاعه و سلام به اونایی که فردا مثل من علوم دارن دارن کتاب ریاضی میخونن یعنی اونایی که ملا بو باغ نیستن هم دردا و اونایی که دارن اسی میشن برید کلتونو بکوبید به دیوار😂😂😂😂😂😂
منم همین جوری تو بقلش گریه میکردم و باهم رفتیم سمت در خروجی سرمو برگردوندم که متمعن شم خطری نیست که متوجه شدم رییسشون اسلحه کشیده و گرفته سمت لوکا. توان دوباره از دست دادنشو ندارم. وقتی بار اولم تو پاریس روی برج ایفل ازم پرسید چغدر دوسش دارم قسم خوردم که حاضرم براش جونمو فدا کنم. همون لحظه اسلحه رو شلیک کرد و منم پریدم جلوی تیر و................
♕لوکا♕ بخودم تومدم صدای شلیک شدن تیر و از پشت سرم شنیدم و تا برگشتم رزیتا رو قرق خ. و. ن دیدم که افتاد توی بقلم منم یه تیر خلاص اون رییسشون کردم و رزیتا رو بقل کردم و بردم گذاشتمش توی ماشبن و بردمش بیمارستان
چند ساعت گذشت چرا هیچ کس هیچی نمیگه نکنه چیزی شده نمیخوام دوباره از دستش بدم! نکنع دیگه چشماشو نبینم. نکنه دیگه نشه که واسم بخنده. الان فقط یه معجزه میخوام. همین جور کلافه بثدم و جلو در اتاق عمل رژه میرفتم که دکتر از اتاق امل اومد بیرون. ازش پرسیدم حال رزیتا چطوره(امید وارم لو نداده باشی اون یه کیپاپره اگه همه بدونن هم میریزن جلو در بیمارستان هم تمام دردای بد بختو یادش میندازی پس ببند فکو) دونم گفت: عمل خوب بود حالش خوبه فقط باید یه مدت تهد نظر باشه
♡رزیتا♡ وقتی چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم سرم سنگین بود. ولی اون لحظه رو یادم نمیره انگار وقتس تیر خوردم پو یه لحظه تمام خاطاراتمون از جلو چشمام رد شد. تمام دوران عاشقی مون قهر کردنامون. دیوونه بازیامون. خندیدنامون. بی اختیار چند قطره اشک از گوشه چشمم چکید روی گونه هام.
یهو در اتاق باز شد لوکا بود منم سریع اشکامو پاک کردم دیدم یه صبد دستشه توش پر بود از پاستیل و شکلات و اب میوه و چیپس(اخ به منم بده/زرشک همه مال منه🤩) اومد ولی تا خواست بشینه رو سندلی سریع پاشتیلو قاپیدم طوری که اصلا متوجه نشد من واسه خودم یه دزد حرفه ایم😜تا دستشو کرد توی سبد که یه پاستیل بده بهم دید دارم پاستیلارو چندتا چند تا فرو میکنم تو دهنم. 😂😂😂😂😂انقدر خندید که دلم میخواست همین جوری نگاش کنم. ولی اول باید این پاستیلارو قورت بدم. همون جوری که میخندید گفت: این عادتتم ترک نکردی خیلی گذشته ولی هنوزم تا پاستیل میبسنی خودتو باهاش خفه میکنی اروم تر خفه میشی. انقدر خندید که از رو سندلی افتاد پایین. 😂😂😂😂😂حالا من با دهن پر پاستیل هی میخندم
حالا با هزار زار و زور پاستیلارو قورت دادم. کودک درون من زیادی فعاله😂😂😂لوکا همیشه اینو بهم میگع مخصوصا وقتی شهر بازی میبینم موقع دسدن پشمک عکس العملی نشون نمیدم چون پشمک دوست ندارم زیادی شیرینه ولی دوست دارم اما نه زیاد اگه پشمکش پشمک صورتی باشه هیچی جلو دارم نیست باید یکی بخورمه😂😂😂
(یک هفته بعد) تو کتاب خونه مدرسه بودم و داشتم دنبال کتاب نجوم میگشتم. اخه من خیلی نجوم دوست دارم. همینجور که میگشتم داشتم کاپ کیک میخوردم یکم از خامه هاش روی گونم موند. ولی احمیتی ندادم. همینجور که میگشتم منتظر لوکا هم بودم. که یهو لونا و دوتا از دوستاش که قولدر مدرسه بودن اومدن لونا شروع کزد به تیکه انداختن به من که از عمد خامه روی گونم مونده.: از عمد طوری خوردی که خامه روی گونت بمونه نه؟! من: به فرزم که اره روی گونه من مونده نه تو مشکل تو چیه؟_من مشکلی ندارم فقط اومدم بگم کع عین بچه ها رفتار نکن. دستت پیش همه رو شده ولی فکر نکن چون بهترین ایدل کیپاپ هستی و تو سدر جدولی هر کاری بخوای میتونی بکنی. و همین جوری به تیکه انداختن ادامه میداد. الان هیچی بهش نمیگفتم ولی اگه تعدادشون بیشتر بود پتشو میربختم رو اب. الان بد جوری دلم دعوا میخواد😡😤. که یهو صدای لوکا رو از پشت سرم شنیدم: شما فوضولی؟! اومد پیش من وایساد و تا به خودم اومدم گونمو ب. و. س. ی. د
لوپام سرخ شد چشمای لونا و اون دوتا دوستاش قورباغه ای شده بود😂😜😍😳بعدم لوکا به چشمام زل زد و گفت: این خوشگلی کع رو سورتته. یعنی اون لحظه اگه کسی اون دورو بر نبود همونجا پس میوفتادم. وقتی لونا رفت. یعو قش کردم اگه میخواستم ضربان قلبمو بسنجم تو سی ثانیه ۱۰۰۰ بار میزد
بعد از کتاب خونه رفتیم باهم یکم توی جنگل تون نزدیکیا بگردیم وقتی رسیدیم انگار که.......... نمیدونم ولی اونجا خیلی قشنگ بود. ولی تا به خودمون اومدیم بارون گرفت😂سریع رفتیم زیر یه درختو منتظر موندیم تا بارون بند بیاد
یه یک ساعتی همین جوری میبارید ماهم زیر همون درخت نشستیم. من سرمو روی شونه های لوکا گذاشتم حوصلم دیگه سر رفت گوشیمم انتن نمیداد حالا میون این هیری بیری منم از وعضمون خپدم گرفته بود حتی لوکا هم فهمید چمه و اونم زد زیر خنده. کم کم من خوابم گرفت و چیزی نگذشت که کلا خوابم برد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خیلی عالی بود😍😍
مشتاقانه منتظر پارت بعدیم.
خوشحال میشم به داستان های منم سر بزنی و نظر بدی.
لایک کردم=لایک
منم