Lady bug 1

مرینت:ساعت دو شب بود و رفتم اب بخورم که ناگهان صدایی شنید فهمیدم که

رفتم تبدیل شدم و رفتم و با خودم گفتم چرا شرور شده که نگو بلند گفتم گربه سیاه گفت زیاد فکر نکن خسته میشی? منم

اخر سر شکستش دادیم و فردا صبح تو مدرسه

دوباره یکی شرور شد? و من رفتم تو ازمایشگاه که تغیر شکل بدم اما دیدم

ادرین گفت:لطفا به هیچ کس نگو حتی لیدی باگ گفتم براچی گفت

گفتم متاسفم گفت براچی گفت چون لیدی یاگ همین حالا فهمید گفت کو کجاست گفتم رو به روت ناگهان ادرین

داشتیم باهم صحبت می کردیم که ناگهان هاک ماث اومد

لیدی باگ:داشتیم با هاک ماث می جنگیدم که کلان فرد اکوماتیز رو فراموش کردیم که هاک ماث گفت حالا و ناگهان

امید وارم خوشتون اومده باشه و لطفا نظر بدید

خداحافظ تا قسمت بعد فردا سعی می کنم یدونه بنویسم