مرسی از صبوریتون دوستان🤓✨ خیلی خوبید، بمونین برام☺️💜✨ راستی تستچی توروخدا تستمو به قسمت داستانا ببر یادم رفت عوضش کنم😂🤦♀️
فردا صبح شد. ساندرا طبق گفته های جیمین به پارک کنار کمپانی هایب رفته بود و منتظر جیمین بود.(کات)جیمین از کمپانی بیرون اومد و به سمت پارک رفت، ساندرا رو روی نیمکت دید، لبخند کوچکی زد و قدم هایش بزرگتر شد. رسید بهش و با لبخند کیوت گفت: سلام ساندرا! ساندرا با کنجکاوی نگاه کرد و با دیدن جیمین لبخندی زد و بلند شد. ساندرا نزدیک شد و جیمین رو بغل کرد: جیمین.... خوشحالم که خوبی! جیمین چشماش گرد شد و لبخند ریزی زد، دستاشو دور کمر ساندرا حلقه کرد و با لبخند گفت: خو.... خوش اومدی! ساندرا از بغلش بیرون اومد و باکنحکاوی گفت: از دیروز کسی مزاحمت نشد؟! جیمین حالت کیوت سرشو تکون داد و گفت: نه... کسی مزاحمم نشد! ساندرا لبخند دوستداشتنی زد و گفت: عااام... جایی میریم؟! جیمین لباشو غنچه کرد و به کمپانی نگاهی کرد و گفت: از موقعی که فهمیدن که منو دزدیدن(به ساندرا نگاه کرد) نگرانن!!! (اشاره به کمپانی) بریم داخل کمپانی؟! ساندرا لبخندی زد و گفت: آره بریم..... همینجوری کمپانی رو میبینم! جیمین لبخند خجالتی زد و یک گوشه رفت و با حرکت دست گفت: پس بیا! ساندرا حرکت کرد، جیمین هم پا به پای ساندرا قدم زد.
جولی توی سالن مسابقه داشت به بقیه کمک میکرد و وسایل رو جابجا میکرد و همینجور به بقیه دستور میداد. یک جعبه رو روی میز گذاشت و نفسی تازه کرد، موهاشو با کش بست و جعبه رو دوباره برداشت و حرکت کرد. هوسوک وارد سالن شد، از دیدن صحنه ای که همه مشغول کاری بودن متعجب شد و سری تکون داد. یک نفر داد زد: خانم مندز؟! هوسوک به مرده نگاه کرد. جولی روشو طرف مرد کرد و گفت: بله؟! هوسوک جولی رو دید و لبخند ریزی زد. جولی عرق پیشونیشو با دستش پاک کرد، صدای مرد: یه لحظه بیاین! جولی دماغشو بالا کشید و به سمت مرد رفت. هوسوک با چشم تعقیبش کرد و همینجور لبخند داشت. جولی درحال صحبت با مرد بود و براش دکور دوروبر رو توضیح میداد. هوسوک همینجور به سمت جولی حرکت میکرد. حرفای جولی تموم شد. لبخندی به مرد زد، دستی به شونه مرد کشید و روشو برگردوند، یک دفعه دید روبروش هوسوک هست. چشمای جولی گرد شد، هوسوک عادی نگاش میکرد(اینجارو صحنه آهسته فکر کنین😐✨) خیلی به هم نزدیک بودند، چند لحظه به هم نگاه کردند، تا جولی خودشو از خجالت عقب کشوند. هوسوک سرشو پایین انداخت و لبخند ریزی زد و گفت: ببخشید، ترسوندمتون! جولی لبخند سریعی زد و حالت خجالت زده ای موهاشو پشت گوشش انداخت و گفت: نه اشکال نداره! هوسوک زیرچشمی نگاش کرد و خواست بحثو عوض کنه که به دوروبر اشاره کرد: خوب پیش رفتین! جولی متعحبانه سرشو بالا گرفت. با لبخند نگاهی به دوروبر انداخت و گفت: هنوز تموم نشده اما آره..... تقریبا خوب پیش رفتیم! هوسوک با لبخند سری تکون داد و آستیناشو بالا داد و گفت: خب چیکار کنم؟! جولی متعحبانه نگاش کرد و خنده ای کرد و گفت: عاااااا..... (از خنده جلوی دهنش رو گرفت) خب، بیاین اینطرف! هوسوک خندید و همراه جولی حرکت کرد.
میشل و ترسا وارد کمپانی شدند. میشل حالت مرموزانه و با لبخند: میگم فهمیدی جولی شماره گرفته از هوسوک! ترسا چشماش گرد شد و با تعجب به میشل نگاه کرد و گفت: جدی؟! میشل با پوزخند نگاهی به ترسا کرد و سری به نشانه آره تکون داد. ترسا باخنده همین جور به میشل نگاه میکرد: از کجا فهمیدی؟! میشل ابرویی بالا انداخت و گفت: از حرکاتش! ترسا سری متعحبانه تکون داد. ترسا یکدفعه با تعجب به اطراف خیره شده و گفت: کی فکرشو میکرد جولیییی، دختر به این خجالتی بتونه شماره بگیره! میشل دوباره پوزخندی زد و گفت: اوهوم، همیشه تو ماموریت ها کارای سخت رو انجام نمیداد......(با صورت جمع شده و حرکت دست) کارای مثل تحقیق، هک کردن، ردیابی و از این چرتا و پرتارو انجام میداد! ترسا خندید و بازوی میشل رو گرفت و گفت: اینبار شانس آورد یک آیدل بهش افتاده! میشل به ترسا نگاه کرد و خندید،به روبرو نگاه کرد و دید کوک میاد سمتشون. میشل خندش محو شد و همینجور که به کوک نگاه میکرد به ترسا گفت: خودتو جمع کن، کوک داره میاد! ترسا سریع خودشو جمع کرد و از میشل دور شد. حالت شیک و جدی گفت: من میرم آشپزخونه! میشل که داشت به کوک نگاه میکرد و لبخند میزد: باشه! ترسا سریعتر حرکت کرد. میشل و کوک به هم رسیدند. کوک با لبخند کیوت گفت: سلام، خوش اومدی! میشل با لبخند دوستداشتنی: سلام..... مرسی،گفته بودی بیام، منم هیچوقت تنهات نمیزارم! کوک با محبت بهش نگاه کرد، داشت صورتشو نزدیک میکرد.... میشل با اخم و لبخند: اینجوری نگام نکن! کوک با محبت بیشتری نگاش کرد و گفت: دوست دارم اینجوری نگات کنم! میشل لبخند جذابی زد، اونم سرشو نزدیک کوک کرد و گفت: دلتنگم شدی؟! کوک لبخندی زد و گفت: با اینکه دیروز دیدمت ولی دور بودنت حتی چند ثانیه واسم مثل یک ساله! میشل لبخند جذابی زد و چشمکی زد. کوک خندید و از میشل فاصله گرفت و گفت: بریم اتاق تمرین بعدش بریم بیرون؟! میشل با حرکت سر: موافقم! کوک لبخند زد و گفت:پس بریم! هردو با هم حرکت کردند.
اتاق تاریک دیده میشود که فقط نور از پنجره بیرون زده است. جناب پشت به پنجره ایستاده بود و ویالون میزد. صدای گوشنواز ویالون توی اتاق پیچیده بود. (جناب رو یادتونه، رئیس ام سی سی😐نکته: چهره مرد دیده نمیشد، هلن به خدا بیای بگی این شرلوک هولمزه میکشمت😐😂 خودم میدونم هست و میخوام بیارمش😂😂البته بازیگرشو) در اتاق زده شد. جناب دست از نواختن برداشت و ویالون رو پایین گرفت. نفسی تازه کرد و به یک گوشه رفت و گفت: بیا تو! مرد داخل اومد و گفت: ببخشید مزاحم شدم جناب! جناب ویالون رو داخل جعبش میکرد و گفت: چی شده؟! مرو در رو بست و کمی جلو اومد و گفت: جناب.... شرکت اس ام 3 تا از بادیگارد های مارو دستگیر کردن! جناب دستی روی جعبه کشید و مرد گفت: جاسوسای ما خبر آوردن که هیچکدومشون چیزی نگفتن! جناب آب دهنشو قورت داد و روی صندلیش لم داد و با حرکت سر گفت: خب؟! مرد اخم ریزی کرد و با حرکات سر گفت: همین جناب، دستورتون چیه؟! جناب نفسی تازه کرد و سرشو به صندلی تکیه داد. مرد با کنجکاوی همینجور نگاش میکرد. جناب داشت به سقف نگاه میکرد و با خودش زمزمه کرد: پس نورا میخواد بازی بکنه! خنده جذابی کرد و با حرکت سر: منم باهاش بازی میکنم! مرد آب دهنشو قورت داد و مظلومانه گفت: جناب.... دستورتون چیه؟! جناب به مرد نگاه کرد و صاف نشست. آرنجاشو روی پاهاش گذاشت، به زمین خیره شد و مرموزانه گفت: باهاشون بازی میکنم! لبخند جذاب کجی زد و دستاشو به هم مالوند. (آهنگ هیجانی😐✨)
لیدیا توی ماشینش روبروی کمپانی هایب نشسته بود و ناخوناشو تمیز میکرد و چندباری بهش فوت میکرد. هایلی از تاکسی پیاده شد و لیدیا رو دید. هایلی لبخندی زد و سمت لیدیا رفت و داد زد: لیدیااااا! لیدیا با چشمای گرد نگاش کرد و وقتی فهمید هایلیه لبخندی زد و به کارش ادامه داد و گفت: هایلی! هایلی به ماشین تکیه داد و به خاطر آفتاب چشماشو ریز کرده بود و گفت: دیشب ندیدمت تو خوابگاه! لیدیا سوهان رو توی داشبورد میزاشت و گفت: دیر اومدم خوابگاه! (نگاه به هایلی و با حرکت سر) میری پیش ته؟! هایلی سری تکون داد: آره(نگاه به دوروبر) کار همیشگیم شده! هردو به هم نگاه کردند و خندیدند. هایلی با اخم و کنجکاوی: شنیدم که به یونگی گفتی که داری ازش مراقبت میکنی! لیدیا اوفی کرد و دستاشو روی فرمون گذاشت و گفت: آره مجبور شدم(رو به هایلی کرد) تازه پسره لجباز پیش نورا هم رفته! هایلی چشماش گرد شد و گفت: جدی؟! چرا؟! لیدیا شونه ای بالا انداخت و گفت: نمدونم! یونگی از کمپانی خارج شد و لیدیا اونو دید، اوفی کرد و گفت: اومد! هایلی به پشت سرش نگاه کرد و یونگی با بی حوصلگی بهشون نزدیک میشد. هایلی کنار رفت، یونگی با کنجکاوی به هایلی نگاه کرد و کنارش ایستاد و گفت: از کدوممون مراقبت میکنی؟! هایلی کاملا عادی دست به سینه ایستاده بود و گفت: ته! یونگی ابرویی بالا انداخت و در ماشین رو باز کرد و همینجور گفت: ته داخله خیلی استرس داشت(نشست و در رو بست و به هایلی نگاه کرد) برو پیشش! هایلی سری تکون داد و نیم نگاهی به لیدیا انداخت. لیدیا لبخند ریزی زد، هایلی رفت. یونگی آهی کشید و لم داد. لیدیا با اخم نگاش کرد و گفت: یونگی من راننده شخصیت نیستم که هر وقت میخوای داخل ماشینم میشی و میگی منو کجا ببر! یونگی چیزی نگفت و فقط چشماش بسته بود. لیدیا اوفی کرد و ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد.
اینم یک سوال دیگه.... تازگیا مخم درد میکنه چیزی به ذهنم نمیرسه که چی بنویسم😐💔 ولی سعی میکنم بنویسم و قشنگ بشه... کل شخصیت ها با هم قاطی میشه... همتون میگین میشه اونو پررنگ کن، چرا من نیستم؟! خب درکتون میکنم که میخواین حضور داشته باشین اما دیگه منم درک کنین دیگه چقدر میکشم😐💔 به هر حال مرسی که هستین💜✨☺️🤓
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا باید بکشم😐✨
خودت گفتی😐🙁💔
من حتی به بارم نگفتم پررنگم کن فقط گفتم جولی نقشش یکم پررنگ تر از بقیس:/
😐✨
منو نکشششششش ☹️
گناه دارم💔
چرا باید بکشم😐✨
ببین منظورم از نقش دوم بودن میشل اینه که اولیش و اصلیش که اجی نازیه من نقش دومش باشم یعنی این که هم اون باشه هم من😂💔
وات😐😂
نووووچ😐😐🔪
عاجی بصیرا و بشرا رد دادم اونم کامل چیکارا میکنید
امروز امتحان داشتم وااااااایییییییی ل.ع.ن.ت.ی خیلیییییی 💔💔💔💔💔ولی خوبیش این بود که گلویه معلممون درد میکرد تصویری نپرسید کتبی امتحان گرفت😐😐😐 دعا کنید که نمره ۲۰ بیارم و گرنه لفت میدم از زندگییی 🤣🤣😂😂خدا جون متشکرم یه سوال
کیا گنگش بالاس خفنه بگه
عرررر خدا کنی 20 بشی آجی... اگه واقعا خوب جواب دادی، پس 20 میشی😂😐✨
بقیه امتحانات رو هم موفق باشی💜✨
ممنون
خدایی نمدونم چی بگم😐
عالی بود اصن محشر بود حرف نداشت😻✨🌼
مررررررررررسی جانا.......ممنون از نظرت🥰🤓💜✨☺️
سلام آجی بازم منم سارا🤷♀️میگم که میشه من تو داستان نقش میشلو داشته باشم اولی که هیچی مثلا نقش دومش
نقش میشل ما کس دیگس😐💔
منظورتو از نقش دوم نفمیدم😐✨
😐😐😐😐😐😑😑😑😒😒😒😒😒😤😤😤😠😠😠😠😠😠😠🔫🔫🔫🔪🔪
واقعا چرا میشل این همه طرفدار داره عجب گیری کردما😐😐😐🔪
چون با کوکه😂😂✨
😒😒😒😒😠🔪
اینم از پروفایله سوکجینه جذااااب😌😂💕
عکسه خانوادگیمونو گذاشتم😂😹✌
😂😂😂 هممون باید بزاریم؟! 😐✨
اوهوم بچه ها گذاشتن😐😐😹🌌
هم سر تست شخصیت شناسی جر خوردم هم سر شرلوک هلمز🔫😂😂😂
عالییی بود💖
😂😂😂😂😂😂✨💜
امممم اشکالی نداره هر کی هم اعتراض کنه خودم خفش میکنم تو همینجوری پیش برو عالیه👌😂 من بچه ی خوبیم😂😂
مرسی، من همیشه تورو دوست داشتم😐😂💜✨
نامی پس من چی؟!😆😂
مرسی 😂😂😂😂😂😂🙏💜
راس میگه بیچاره میشل کلا یا نیس یا وقتی هس از خودش میگه😂😂😂
همتون رو دوست دارم اصلا😐☺️😂💜✨
میشل آخرا پرنگه خو😐✨
اوووهووو کی گفته من نیستم انگار اون صحنه هایی که دوتا بادیگاردو زدم نفله کردم نخوندی😐😒😂😂🔪
درزم خودتو برای یه اتفاق بزرگ و هیجان انگیز از جانب من آماده کن😹😹
نامییییی منه جذاب بیشتر😌😌😂
بلی بلی پررنگ و مهم بید😎😂
پرتوهای نورانیم تو چشتون😆👑