سلام، برگشتم با پارت۱۱. ببخشید اگه دیر شد، همینجور که خودتون در جریان هستید دوران مدرسه اس. اگه پارت های بعدی رو ندید برید ببینید چون بهم ربط داره. امیدوارم خوشتون بیاد
اول داستان از زبان مرینت هست.صبح قبل از اینکه آلارم گوشیم زنگ بزنه بیدار شدم، تیکی هنوز خواب بود، خیلی، خیلی خوش حال بودم، دیشب بهترین شب عمرم بود،تو فکر دیشب بودم که آلارم گوشیم زنگ خورد و تیکی بیدار شد و گفت:(( مرینت خیلی جای تعجب داره که تو زود تر من بیدار شدی!)) من هنوز تو فکر دیشب بودم، مثل یه رویا بود که یهو یه دردی احساس کردم، تیکی نیشگونم گرفت بود و گفتم:(( تیکی این برای چی بود؟)) تیکی گفت:(( دارم ۱۰ دقیقه صدات میزنم جواب نمیدی، یه روزم که زود بیدار شدی از بس تو فکر بودی دیرت شد.)) دست و پام رو گم کردم سریع حاضر شدم و بدو، بدو به مدرسه رفتم. هیچ کس تو حیاط نبود و زنگ خورده بود بدو، بدو از پله ها بالا رفتم و خانم بوستیه داشت میگفت:((مرینت دوپن چنگ.))که وارد کلاس شدم و گفتم:((حاضر.)) و رفتم سرجام نشستم، آدرین سر جای همیشیگیش نبود( کنار نینو)همه جای کلاس رو دیدم ولی آدرین نبود،به آلیا گفتم:(( آدرین کجاست؟))آلیا گفت:((غائب هس.))بلند گفتم:(( چییی؟!))
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
سلام. دوستان. من میخوام یه کانال تو تلگرام باز کنم و داستانام رو اینجا بذارم. هرکی موافقه اعلام کنه هر کی هم نه بازم اعلام کنه. ممنون از حمایت تک تک شما❤