زندگی زیبای آیدا

از زبون ایدا : صبح ساعت تقریبا 6 بیدار شدم . کل کمد لباسمو چلوندم تو ساک . ساعت 10 پرواز دارم .منطزر ساعتم دوست دارم هرچه زودتر زمان بگذره

لباس چی بپوشم ؟

به فرودگاه رسیدم احساس میکردم امروز بهترین روز زندگیمه . دوستامو دیدم : سوفیا . الکسا . کیمیا . راستش من و کیمیا از دوران دبستان تو ایران باهم دوست بودیم .سوار هواپیما شدیم . تو راه درمورد جایی که می خواهیم بمونیم صحبت کردیم .کجا می مونیم ؟

قرار بود بریم خونه ی پسر دایی الکسا .ساعت 4 بعد از ظهر بود که رسیدیم خونه الکس ‌=پسر دایی الکسا . با این که خونه مجردی بود اما خونش خیلی بزرگ بود . رفتیم تو خونه الکسا با دیدن الکس حسابی ذوق زده شد و مارو به الکس معرفی کرد . الکس چه شکلی بود ؟

موهای بور با چشمای زرد داشت . تو خونش دوتا اتاق داشت . اما اتق هاش خیلی بزرگ بودن . تصمیم گرفتیم منو کیمیا تو یه اتاق .الکسا و سوفیا و الکس تو یک اتاق . بعد از استراحت حرف زدیم امشب کجا بریم؟

با اینکه انتخاب بچگانه ای بود اما قرار شد بیریم شهربازی چون شب شهربازی خیلی جالب میشه

ساعت 6 بود که راه افتادیم بریم شهربازی . شهربازیش بیشتر مناسب بزرگترها بود تا بچه ها . تقریبا تمام اسباب بازیاش هیجانی بودن . کنار شهربازی یک رستوران فست فودی بود .اول سوار چی بشیم ؟

تصمیم گرفتیم بریم تالار وحشت . تمام بچه ها موافق بودن ولی من از درون می ترسیدم . کیمیا هم از خداش بود چون می تونست با عروسک های ترسناک و هیولاها عکس بگیره و بذاره تو صفحه اینستاگرامش

خلاصه سوار شدیم . الکسا و سوفیا با یک نفر دیگه جلو نشستن . منو کیمیا و الکس عقب نشستیم . من وسط بودم . ایدا تو گوشم گفت این الکسم پسر خوشتیپی هست ها کاش منم همچین پسر دایی داشتم

یادم افتاد کیمیا یه پسر دایی چاق و قلدور داشت . بهش گفتم فعلا تا شش ماه پسر دایی هممون هست

مشغول حرف زدن بودیم که یکی با صدای ترسناک گفت : مسافران وحشت اماده

ادمه در قسمت بعد

امیدوارم خوشتون امده باشه

کامنت بگذارین

.......